دلهره
# دلهره
part 8
ویو تهیونگ
انگاری داستان عجیبی باید پشت این خونه ی متروکه باشه
فقط از بیرون به نظر یه خونه ی متروکه هست
همینجور داشتم به اطراف نگاه میکرد که یه دفعه یادم افتاد من چرا اینجام اصلا دختره چرا نیستش یعنی کجا رفته
یه اتاق اون قسمت اتاق بود خواستم برم سمت اتاق که صدای جیغ و فریاد از اتاق پشت سرم شنیدم
یعنی چخبره با تمام سرعتم به سمت اون اتاق رفتم هر کاری میکردم در باز نمیشد
دستگیره رو کشیدم و بهش چندتا لگد محکم زدم در باز شد
یه دختر بی جون توی اتاق افتاده بود
یعنی چه بلایی سرش اومده هر چی صداش زدم جوابی ازش نشنیدم
ولی متوجه شدم که دختره داشت اروم زمزمه بار میگفت که از اینجا دور شو نمی تونستم بزارم همینجا بمونه اروم بغلش کردم و از اونجا اوردمش بیرون و یه تاکسی گرفتم و بردمش به سمت بیمارستان
.....
وقتی چشمامو باز کردم متوجه شدم تو بیمارستانم اما من اینجا چیکار میکنم چجوری اومدم
تو همین خیالات بودم که به دفعه پرستار با یه پسر اومدن تو
پرستار : خانم حالتون بهتره
نوئل : اره من خوبم میتونم بپرسم من اینجا چیکار میکنم اصلا چجوری اومدم..
پرستار : این اقای جوان اوردنتون اینجا میتونید سوالاتونو از ایشون بپرسی خب من اومدم یه نگاه به سرمت بندازم هنوز یکم داره چند دقیقه ی دیگه میام باز
و از اتاق خارج شد
نوئل : میتونم بپرسم شما منو .....
که یه دفعه چشمم به گردنبند توی گردنش افتاد
اونو از کجا اوردی
تهیونگ : منظورت گردنبنده اون مال مادرم بوده
نوئل : صبر کن منم یکی از اینا دارم
صبر کن چرا نیستش
تهیونگ یه گردنبند از توی جیبش در میاره
تهیونگ : منظورت اینه
نوئل : بدش به من اینو از کجا برداشتیش
part 8
ویو تهیونگ
انگاری داستان عجیبی باید پشت این خونه ی متروکه باشه
فقط از بیرون به نظر یه خونه ی متروکه هست
همینجور داشتم به اطراف نگاه میکرد که یه دفعه یادم افتاد من چرا اینجام اصلا دختره چرا نیستش یعنی کجا رفته
یه اتاق اون قسمت اتاق بود خواستم برم سمت اتاق که صدای جیغ و فریاد از اتاق پشت سرم شنیدم
یعنی چخبره با تمام سرعتم به سمت اون اتاق رفتم هر کاری میکردم در باز نمیشد
دستگیره رو کشیدم و بهش چندتا لگد محکم زدم در باز شد
یه دختر بی جون توی اتاق افتاده بود
یعنی چه بلایی سرش اومده هر چی صداش زدم جوابی ازش نشنیدم
ولی متوجه شدم که دختره داشت اروم زمزمه بار میگفت که از اینجا دور شو نمی تونستم بزارم همینجا بمونه اروم بغلش کردم و از اونجا اوردمش بیرون و یه تاکسی گرفتم و بردمش به سمت بیمارستان
.....
وقتی چشمامو باز کردم متوجه شدم تو بیمارستانم اما من اینجا چیکار میکنم چجوری اومدم
تو همین خیالات بودم که به دفعه پرستار با یه پسر اومدن تو
پرستار : خانم حالتون بهتره
نوئل : اره من خوبم میتونم بپرسم من اینجا چیکار میکنم اصلا چجوری اومدم..
پرستار : این اقای جوان اوردنتون اینجا میتونید سوالاتونو از ایشون بپرسی خب من اومدم یه نگاه به سرمت بندازم هنوز یکم داره چند دقیقه ی دیگه میام باز
و از اتاق خارج شد
نوئل : میتونم بپرسم شما منو .....
که یه دفعه چشمم به گردنبند توی گردنش افتاد
اونو از کجا اوردی
تهیونگ : منظورت گردنبنده اون مال مادرم بوده
نوئل : صبر کن منم یکی از اینا دارم
صبر کن چرا نیستش
تهیونگ یه گردنبند از توی جیبش در میاره
تهیونگ : منظورت اینه
نوئل : بدش به من اینو از کجا برداشتیش
۸.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.