چرا من....

پارت ۲
آیزاوا: اونش با من (با بی حوصلگی)
کسایی که باهم افتادن:
اوراراکا و یائوروزو

کیریشیما و کامیناری

تودوروکی و آسویی

و همونطور که فک کنم میدونستین و انتظارش رو داشتین

کاتسوکی و دکو

که آخرین نفرات بودن
کاتسوکی یقه ی ایزوکو رو گرفت

کاتسوکی: چرا باید با تو برم سفر اصن خیلی مسخرست شما میدونستید که ما باهم کنار نمیایم بخاطر این من رو با این نفله انداختید من از این متنفرم چرا باید باهاش بیشتر آشنا بشم اون اص-

ایزوکو بغضش گرفت

آیزاوا:این جر و بحث ها بسه همونطور که دیدی خودت انتخاب کردی بخاطر همین کاملا منصفانس

کاتسوکی:پوفففف (و یقه ی ایزوکو رو ول کرد)

آیزاوا: خیلی خب فردا همه آماده بشین

کامیناری: خودمون باید رانندگی کنیم ولی ما هنوز ۱۸ سالمون نشده

آیزاوا: راننده شخصی

آسویی: هزینه داره؟

آیزاوا: نه فقط شهریه دو برابر میشه همین(مدیر مدرسه ی ما وقتی میاد سر کلاس)

آسویی: آها باشه

آیزاوا: خب پس فردا همه آماده باشین و همه با ماشین های جدا جدا میرین و جایی که میریم یکم دوره و ۱۲ ساعت راهه و وقتی رسیدیم همه با همین فقط موقع توی راه نیستین

همه:چشم

خب همه رفتن خونه

(از زبان ایزوکو)
رفتم خونه عالیه قرار کلی از ناپدری کتک بخورم با اون مامان احمقم که شیفتشع و انگار من پسرش نیستم این هم از کاچان که ازم متنفره بیخیالش یه روزی از شر این دنیا خلاص میشن نه؟....یه روزی میمیرم....چرا باید درد بکشم وقتی میتونم با یه درد خودم رو راحت کن بیخیال ایزوکو فقط یه روزه که باید با کاچان باشی همین بعدش راحت میشی دیگه اصلا ولش کن بعدا خودکشی میکنم خب این دنیا هیچوقت ف-

که یکی بهم بر خورد کرد
اون یاروعه:خب حواستو بده اسکل

من: ببخشید حواسم نبود

و بدون توجه به من رفت
فقط کاچان و ناپدری و مامانم ازم متنفر نیستن کل دنیا و ادماش از یه اسکل بدرد نخور موسبز لجنی که انقدر زشته بدشون میاد عادیه خب عادیه مگه نه خیلی عادیه
(اشکای دکو سرازیر شدن)
چرا همیشه باید خوش شانسی حق آدمای دیگه باشه چرا من....چرا من..
چرا...من لایق نیستم چرا من شاد نباشم چرا همیشه من باید با بغض برم مدرسه چرا همه بهم میگن نمیتونی به رویاهات برسی چرا من باید انقدر به درد نخور باشم نه تقصیر خودمه چرا از اول باید به کسی که از من متنفره اهمیت میدادم بسه دیگه!!! زندگی بسه!!!!!میخوام بمیرم!!!اصلا زندگی منصفانه نیست!!!هیچیش!!!(دکو در حالی که داشت توی خیابون خلوت و بارونی در حالی که خیس شده بود داد میزد در حالی که حتی ماشین هم رد نمیشد شب تاریکی بود حتی آسمون هم گریش گرفته بود) چرا همیشه باید تاوان خوبی هام رو پس بدم!!!چرااااااا!!!چرااااا!!!!بسه!!!!!بسه!!!!نمیخوام دیگه!!!چرا باید-(زانو هایش روی زمین میوفتند و صدایش ارام میشود و هنوز اشک میریزد)
دیدگاه ها (۱۰)

چرا من...

(:😢

چرا من...

یه فیک جدید خب اره دیگه میخوام بنویسم حوصلم سر میره پس مثل ی...

پارت 24(سلاممممم بعد از سال هاااا اومدم با یه پارت...چون دلم...

{سناریو شماره 3}

[سناریو شماره ۴]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط