چرا من...
پارت اول
زمستون شروع شده بود این روز ها در یو ای تمرینات هم انگار وقتی سرما افزایش پیدا میکرد بیشتر میشد و حتی سخت تر همه از دل جونشون مایه میزاشتن که بتونن بهترین خودشون باشن اما اخلاق ها تغییر کرده بود اخلاق ها که نه رفتار ها و چیز های اندر دل حالا بریم سراغ داستان که بعدا میفهمید داستان چیه
یک روز آیزاوا بقیه رو صدا زد و گفت که باهاشون کار مهمی داره
آیزاوا: خوبه که برای اولین بار به حرفم گوش دادین(با لحن خسته و بی احساس)
همه: ببخشید سنسه
آیزاوا: خیلی خب بریم سراغ اصل مطلب خب.....یو ای تصمیم گرفته که همتون رو به یه سفر ببره
کیریشیما:یه سفر؟؟؟؟یعنی تمرینی نیست؟
آیزاوا:سوال خوبی بود آره همتون میرین سفر و آره تمرینی نیست
همه: آرههههههه(به جز تودوروکی و کاتسوکی😅)
آیزاوا: اما با شرایط اختصاصی....
ایزوکو:اختصاصی؟؟؟
آیزاوا:آره خب الان میفهمید....
یکی از کارکنان یو ای یه شیشه اورد که داخلش توپ بود که روشون عدد داشت
آیزاوا: همتون یکی یکی یه توپ بردارین
همه رفتن و برداشتن
آیزاوا: خب حقیقتا اینا توپ نیستن باز میشن(خودشم نفهمید چی گفت)
آئویاما یکی رو فشار داد و شکست و یه کاغذ ازش افتاد بیرون
آئویاما: اوه درخششم نابودش کرد حالا این کاعذه چیه؟
آیزاوا: خودت باز کن ببین انقدر حرف زدم زبونم درد گرفت
آئویاما کاغذ رو باز کرد و روش نوشته بود مینا آشیدو
آئویاما: اسم آشیدوعه
آیزاوا: خب با اون میری سفر
همه: چیییییییییییی
کاتسوکی: هوی...یعنی داری میگی قراره با یکی از این اضافی ها شانسی بیوفتم توی یه ماشین زپرتی و برم مسافرت؟؟؟دیوونه شدی؟؟؟
آیزاوا: آره حرف درست و حق رو زدی همینه
کاتسوکی: من با یکیشون هم سوار نمیشم حاضرم خودم تاکسی بگیرم
تودوروکی: اصن هدف مدرسه از این کار چی بود؟
آیزاوا: این که با کسی که باهاش میری سفر بیشتر آشنا شی
کاتسوکی: ما که همدیگه رو یه ساله میشناسیم که امیدوارم نمیشناختیم این زر زر ها چه کوفتیه دیگه اگه منظورت اینه که بیشتر باهم آشنا شید خب من نمیام نیازی هم ندارم که با این نفله ها بیشتر آشنا شم هیچکدومشون اصن به پای من نمیرسن💢💥
آیزاوا: اجباریه
کاتسوکی:🤨🔪
ایزوکو: خب اگه اینطوریه ما هممون یه توپ بر داشتیم خب مگه نمیگی دونفر پس اگه طرف روبروم من رو خب دراورده و ممکنه من یه نفر دیگه رو دراورده باشم خب این که میشه سه نفر؟!
آیزاوا: خب ما شماره گذاری کردیم خودتون که دیدین که توپ ها روشون عدد زده به ترتیب میگیم مثلا فرض کن تو یکی مونده به آخری باشی و تودوروکی سومی باشه و اون تو رو دراورده باشه پس تو دیگه نیازی به اون توپ نداری
ایزوکو: خب اینطوری اگه پرتش بدم چند نفر میمونن
ویس نذاشت پارت بعد بقیش
زمستون شروع شده بود این روز ها در یو ای تمرینات هم انگار وقتی سرما افزایش پیدا میکرد بیشتر میشد و حتی سخت تر همه از دل جونشون مایه میزاشتن که بتونن بهترین خودشون باشن اما اخلاق ها تغییر کرده بود اخلاق ها که نه رفتار ها و چیز های اندر دل حالا بریم سراغ داستان که بعدا میفهمید داستان چیه
یک روز آیزاوا بقیه رو صدا زد و گفت که باهاشون کار مهمی داره
آیزاوا: خوبه که برای اولین بار به حرفم گوش دادین(با لحن خسته و بی احساس)
همه: ببخشید سنسه
آیزاوا: خیلی خب بریم سراغ اصل مطلب خب.....یو ای تصمیم گرفته که همتون رو به یه سفر ببره
کیریشیما:یه سفر؟؟؟؟یعنی تمرینی نیست؟
آیزاوا:سوال خوبی بود آره همتون میرین سفر و آره تمرینی نیست
همه: آرههههههه(به جز تودوروکی و کاتسوکی😅)
آیزاوا: اما با شرایط اختصاصی....
ایزوکو:اختصاصی؟؟؟
آیزاوا:آره خب الان میفهمید....
یکی از کارکنان یو ای یه شیشه اورد که داخلش توپ بود که روشون عدد داشت
آیزاوا: همتون یکی یکی یه توپ بردارین
همه رفتن و برداشتن
آیزاوا: خب حقیقتا اینا توپ نیستن باز میشن(خودشم نفهمید چی گفت)
آئویاما یکی رو فشار داد و شکست و یه کاغذ ازش افتاد بیرون
آئویاما: اوه درخششم نابودش کرد حالا این کاعذه چیه؟
آیزاوا: خودت باز کن ببین انقدر حرف زدم زبونم درد گرفت
آئویاما کاغذ رو باز کرد و روش نوشته بود مینا آشیدو
آئویاما: اسم آشیدوعه
آیزاوا: خب با اون میری سفر
همه: چیییییییییییی
کاتسوکی: هوی...یعنی داری میگی قراره با یکی از این اضافی ها شانسی بیوفتم توی یه ماشین زپرتی و برم مسافرت؟؟؟دیوونه شدی؟؟؟
آیزاوا: آره حرف درست و حق رو زدی همینه
کاتسوکی: من با یکیشون هم سوار نمیشم حاضرم خودم تاکسی بگیرم
تودوروکی: اصن هدف مدرسه از این کار چی بود؟
آیزاوا: این که با کسی که باهاش میری سفر بیشتر آشنا شی
کاتسوکی: ما که همدیگه رو یه ساله میشناسیم که امیدوارم نمیشناختیم این زر زر ها چه کوفتیه دیگه اگه منظورت اینه که بیشتر باهم آشنا شید خب من نمیام نیازی هم ندارم که با این نفله ها بیشتر آشنا شم هیچکدومشون اصن به پای من نمیرسن💢💥
آیزاوا: اجباریه
کاتسوکی:🤨🔪
ایزوکو: خب اگه اینطوریه ما هممون یه توپ بر داشتیم خب مگه نمیگی دونفر پس اگه طرف روبروم من رو خب دراورده و ممکنه من یه نفر دیگه رو دراورده باشم خب این که میشه سه نفر؟!
آیزاوا: خب ما شماره گذاری کردیم خودتون که دیدین که توپ ها روشون عدد زده به ترتیب میگیم مثلا فرض کن تو یکی مونده به آخری باشی و تودوروکی سومی باشه و اون تو رو دراورده باشه پس تو دیگه نیازی به اون توپ نداری
ایزوکو: خب اینطوری اگه پرتش بدم چند نفر میمونن
ویس نذاشت پارت بعد بقیش
- ۲.۴k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط