رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁷⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
چسب زخم اوردم تا بزنم بغل لبش که گفت: اول خونشو پاک کن.
من: تازه پاکش کردم، الان جذب چسب زخم میشه.
جین: نه، یه جور دیگه پاکش کن.
من: اخه چجوری؟
جین: یه جور دیگه..
هیچ جوره منظورشو نمیفهمیدم.
باز نگاش کردم که فکرای شیطانی اومدن تو سرم..
نه جیسووو منحرف نشوووو، منظورش یه چیز دیگس..نه..
نه..همین منظورشه..وای خاککککک..من روم نمیشه بیشعور چه درخواستایی داره.
باید سعی کنم خجالتمو بزارم کنار.
پا بلندی کردم و بغل لبشو بوسیدم که خونش رفت.
من: خوبه؟
و بعد چسب زخمو زدم.
با چشمای شیطونش هی نگام میکرد.
منم بهش خیره شدم.
من: میدونی چیه..قیافه تهیونگ از تو بهتره.
چشماش اتیش گرفت.
جین: جانمممممم؟ تووو اصنن تو عمرتت از من جذاببب ترررر دیدیییی؟
به حرص خوردنش خندیدم.
من: اره..خودم!
چشماش از حدقه زد بیرون.اعتماد به سقف جین به منم سرایت کرده.
من: حالااا توو حرص نخوررر ورد وای هندسامم.
من الکی گفتمممم.
لحنش مهربون شد و گفت: واقعااا؟
پریدم محکم بغلش کردم و از فرصت استفاده کردم و فشارش دادم.
جین: ای ای ای جیسووو..گردنممم یواشش..
میدونستم چون باردارم جین نمیتونه فشارم بده پس با خیال راحت فشارش دادم.
جین: کوچولو.
با این حرفش اتیشی شدم.
ولش کردم و به حالت مثلا قهر از اتاق زدم بیرون.
صدای دادش میومد.
جین: جیسووووووو..بیااا دیگهه قهررر نکننن. غلططط کردمم جیسوووووو.
مینگ سو از خنده داشت پاره میشد.
مینگ سو: اذیت نکن داداشمو گناه داره.
من: حقشه. به من میگه کوچولووو.
مینگ سو: خوب واقعا کوچولویی! احتمالا رونا هم کوچولو بشه.
با چشمای گشاد شده نگاش کردم.
اینممم به من میگه کوچولووووو؟
پارت⁷⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
چسب زخم اوردم تا بزنم بغل لبش که گفت: اول خونشو پاک کن.
من: تازه پاکش کردم، الان جذب چسب زخم میشه.
جین: نه، یه جور دیگه پاکش کن.
من: اخه چجوری؟
جین: یه جور دیگه..
هیچ جوره منظورشو نمیفهمیدم.
باز نگاش کردم که فکرای شیطانی اومدن تو سرم..
نه جیسووو منحرف نشوووو، منظورش یه چیز دیگس..نه..
نه..همین منظورشه..وای خاککککک..من روم نمیشه بیشعور چه درخواستایی داره.
باید سعی کنم خجالتمو بزارم کنار.
پا بلندی کردم و بغل لبشو بوسیدم که خونش رفت.
من: خوبه؟
و بعد چسب زخمو زدم.
با چشمای شیطونش هی نگام میکرد.
منم بهش خیره شدم.
من: میدونی چیه..قیافه تهیونگ از تو بهتره.
چشماش اتیش گرفت.
جین: جانمممممم؟ تووو اصنن تو عمرتت از من جذاببب ترررر دیدیییی؟
به حرص خوردنش خندیدم.
من: اره..خودم!
چشماش از حدقه زد بیرون.اعتماد به سقف جین به منم سرایت کرده.
من: حالااا توو حرص نخوررر ورد وای هندسامم.
من الکی گفتمممم.
لحنش مهربون شد و گفت: واقعااا؟
پریدم محکم بغلش کردم و از فرصت استفاده کردم و فشارش دادم.
جین: ای ای ای جیسووو..گردنممم یواشش..
میدونستم چون باردارم جین نمیتونه فشارم بده پس با خیال راحت فشارش دادم.
جین: کوچولو.
با این حرفش اتیشی شدم.
ولش کردم و به حالت مثلا قهر از اتاق زدم بیرون.
صدای دادش میومد.
جین: جیسووووووو..بیااا دیگهه قهررر نکننن. غلططط کردمم جیسوووووو.
مینگ سو از خنده داشت پاره میشد.
مینگ سو: اذیت نکن داداشمو گناه داره.
من: حقشه. به من میگه کوچولووو.
مینگ سو: خوب واقعا کوچولویی! احتمالا رونا هم کوچولو بشه.
با چشمای گشاد شده نگاش کردم.
اینممم به من میگه کوچولووووو؟
۲.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.