رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁷³
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
نگاهی به خونه کردم.
همه پسرا نشسته بودن و مینگ سو هم توی آشپزخونه.
یعنی..کی بود؟
مینگ سو: زنداداش؟ چیزی شده؟
من:..ها..؟ نه نه هیچی.
حتما توهم زدم اره.
نشستم سر میز و سرمو گذاشتم روش..
جینااااااااا..
آبجیییییییییی..
حقققق نداریننن بکشینشششش..
ارومم باشش جیسو..
حروممم زادهههههههههه..!
با ترس از خواب پریدم.
این چه خواب مزخرفییی بوددد آخههه؟
جین اومد دستشو گذاشت رو پیشونیم.
جین: خوبی جیسو؟
من: اره..خوبم..نمیدونم جدیدا یه خوابایی میبینم..
جین: بهشون فکر نکن.
و بعد لبخندی به روم زد.
تهیونگ:سوکییی..سوکییی بیا اینجارووو نگااا!
از لحن سوکی گفتنش خندم گرفت.
جین رفت و بعد با تعجب به گوشی تهیونگ زل زد.
نامجون: اوضاع بدجور خیطه داداش، همه ارمیا قلبشون شکسته.
خندم پرید و اخمی کردم.
من: نامجوننننن نگاه کن ببینم کسی واسه جین کامنت مری مینویسه؟ اگه بنویسههه که خودم میکشمش.
کل پسرا زدن زیر خنده.
مینگ سو: زنداداش تو حالا غیرتی نشو.
برگشتم دیدم جین داره از حرص خوردن های من میخنده.
چشم غره ای تحویلش دادم.
انگشت اشارمو تهدید وار سمت جین گرفتم و گفتم: اگه ببینم واسه آرمیا لایو گرفتی خفت کردم فهمیدی؟
با خنده سر تکون داد.
این وسط جیهوپ از خنده داشت غش میکرد.
این ارمیای پرو نمیدونن که دیگه جین زن داره الان انقد براش کامنت مینویسننننن،حسوداااا.
غذا رو کشیدیم و خوردیم.
بیچاره مینگ سو زحمت تمام این کارا افتاد گردنش.
بعد از ظهر تهیونگ و نامجون و جیهوپ رفتن بیمارستان اما جین و جونکوک موندن.
دوس داشتم برم اما میدونستم جین مخالفت میکنه.
رفتم توی اتاقم روی صندلی لالایی نشستم.
چه زود این یه سال گذشت..
انگار همین دیروز بود که من شدم خدمتکار جین.
یکی از پشت چشمامو گرفت..
درست مثل چند ساعت پیش..
از آستین لباسم چاقو رو دراوردم و سریع بلند شدم و چاقو رو جلوم تکون دادم.
جین بود.
با چاقو زده بودم بغل لبشو زخمی کرده بودم.
جین: جیسو..چرا اینطوری کردی؟
دستمو گذاشتم روی قلبم.
من: وای..ترسیدم..
جین: اخه این کار انقد ترس داره؟
روم نشد بهش بگم یکی اینجوریم کرده.
نگاهی به لبش کردم.
نگا چیکارش کردم.خدا لعنتت کنه جیسو اه.
یه دستمال کاغذی برداشتم و خون بغل لبشو پاک کردم.
اما دوباره خونه ریخت.
من: نگا چیکارش کردم..الهی دستم بشکنه.
جین: نگو اینطوری دیگه، یه زخمه.
پارت⁷³
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
نگاهی به خونه کردم.
همه پسرا نشسته بودن و مینگ سو هم توی آشپزخونه.
یعنی..کی بود؟
مینگ سو: زنداداش؟ چیزی شده؟
من:..ها..؟ نه نه هیچی.
حتما توهم زدم اره.
نشستم سر میز و سرمو گذاشتم روش..
جینااااااااا..
آبجیییییییییی..
حقققق نداریننن بکشینشششش..
ارومم باشش جیسو..
حروممم زادهههههههههه..!
با ترس از خواب پریدم.
این چه خواب مزخرفییی بوددد آخههه؟
جین اومد دستشو گذاشت رو پیشونیم.
جین: خوبی جیسو؟
من: اره..خوبم..نمیدونم جدیدا یه خوابایی میبینم..
جین: بهشون فکر نکن.
و بعد لبخندی به روم زد.
تهیونگ:سوکییی..سوکییی بیا اینجارووو نگااا!
از لحن سوکی گفتنش خندم گرفت.
جین رفت و بعد با تعجب به گوشی تهیونگ زل زد.
نامجون: اوضاع بدجور خیطه داداش، همه ارمیا قلبشون شکسته.
خندم پرید و اخمی کردم.
من: نامجوننننن نگاه کن ببینم کسی واسه جین کامنت مری مینویسه؟ اگه بنویسههه که خودم میکشمش.
کل پسرا زدن زیر خنده.
مینگ سو: زنداداش تو حالا غیرتی نشو.
برگشتم دیدم جین داره از حرص خوردن های من میخنده.
چشم غره ای تحویلش دادم.
انگشت اشارمو تهدید وار سمت جین گرفتم و گفتم: اگه ببینم واسه آرمیا لایو گرفتی خفت کردم فهمیدی؟
با خنده سر تکون داد.
این وسط جیهوپ از خنده داشت غش میکرد.
این ارمیای پرو نمیدونن که دیگه جین زن داره الان انقد براش کامنت مینویسننننن،حسوداااا.
غذا رو کشیدیم و خوردیم.
بیچاره مینگ سو زحمت تمام این کارا افتاد گردنش.
بعد از ظهر تهیونگ و نامجون و جیهوپ رفتن بیمارستان اما جین و جونکوک موندن.
دوس داشتم برم اما میدونستم جین مخالفت میکنه.
رفتم توی اتاقم روی صندلی لالایی نشستم.
چه زود این یه سال گذشت..
انگار همین دیروز بود که من شدم خدمتکار جین.
یکی از پشت چشمامو گرفت..
درست مثل چند ساعت پیش..
از آستین لباسم چاقو رو دراوردم و سریع بلند شدم و چاقو رو جلوم تکون دادم.
جین بود.
با چاقو زده بودم بغل لبشو زخمی کرده بودم.
جین: جیسو..چرا اینطوری کردی؟
دستمو گذاشتم روی قلبم.
من: وای..ترسیدم..
جین: اخه این کار انقد ترس داره؟
روم نشد بهش بگم یکی اینجوریم کرده.
نگاهی به لبش کردم.
نگا چیکارش کردم.خدا لعنتت کنه جیسو اه.
یه دستمال کاغذی برداشتم و خون بغل لبشو پاک کردم.
اما دوباره خونه ریخت.
من: نگا چیکارش کردم..الهی دستم بشکنه.
جین: نگو اینطوری دیگه، یه زخمه.
۲.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.