رمان رز زخمی
رمان رز زخمی🍷🔪
پارت ۱۲
یکم دلداریش دادم آرو مش کردم تا خوابید خودمم رفتم پایین.
دیدم آمبولانس اومده منم زنگ زدم به پلیس تا بیان باهم جنازه رو ببرن. تا جنازه رو ببرن رفتم پیش یه آقاهه مه نیخورد ر کارگر باشه.
دیانا: سلام.
سرکارگر(احمد): سلام غم آخرتون باشه من احد هستم سر کار گر.
دیانا: ممنونم منم دیانا هستم دختر عموی آقا ارسلان و آقا شایان میخوام برای خاک سپاری فردا عمه چیز خوب پیش بره.
احمد: بله چشم. سفارشا هاتون رو بگید تا من انجام بدم.
دیانا: بله حدود ۱۰۰صندلی ۵تاج گل چایی پک های میوه.و.....................
۵ساعت بعد
همه چیز برای فردع آماده بود فقط من لباس نداشتم رفتم لباس خریدم. اومدم خونه رفتم اتاق ارسلان هنوز خواب بود. آخی بمیرم براش لباسای خودم رو اتوکردم یه دست لباس مشکی هم برای ارسلان جدا کردم و اتو کردم.
رفتم حمام؛ حمام هم برای ارسلان که صبح بره آماده کردم از ساکم لباس راحتی آوردم و پوشیدم ساعت تقریبا ۱۱شب بود دبگه کنار ارسلان خوابیدم:
صبح:
چقدر پارت گذاشتم از خوابم زدم خدایی حمایت کنید. دستم به فا*ک رفته واقعاً
دوستون دارمممممممممممم 💝💋
پارت ۱۲
یکم دلداریش دادم آرو مش کردم تا خوابید خودمم رفتم پایین.
دیدم آمبولانس اومده منم زنگ زدم به پلیس تا بیان باهم جنازه رو ببرن. تا جنازه رو ببرن رفتم پیش یه آقاهه مه نیخورد ر کارگر باشه.
دیانا: سلام.
سرکارگر(احمد): سلام غم آخرتون باشه من احد هستم سر کار گر.
دیانا: ممنونم منم دیانا هستم دختر عموی آقا ارسلان و آقا شایان میخوام برای خاک سپاری فردا عمه چیز خوب پیش بره.
احمد: بله چشم. سفارشا هاتون رو بگید تا من انجام بدم.
دیانا: بله حدود ۱۰۰صندلی ۵تاج گل چایی پک های میوه.و.....................
۵ساعت بعد
همه چیز برای فردع آماده بود فقط من لباس نداشتم رفتم لباس خریدم. اومدم خونه رفتم اتاق ارسلان هنوز خواب بود. آخی بمیرم براش لباسای خودم رو اتوکردم یه دست لباس مشکی هم برای ارسلان جدا کردم و اتو کردم.
رفتم حمام؛ حمام هم برای ارسلان که صبح بره آماده کردم از ساکم لباس راحتی آوردم و پوشیدم ساعت تقریبا ۱۱شب بود دبگه کنار ارسلان خوابیدم:
صبح:
چقدر پارت گذاشتم از خوابم زدم خدایی حمایت کنید. دستم به فا*ک رفته واقعاً
دوستون دارمممممممممممم 💝💋
- ۴.۸k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط