"بازی"
"بازی"
🕶part:57
کلودی:جدی میریم ایتالیا؟
جیمین:اره خب...چرا؟
کلودی:نمیدونم اخه یک سال هست کره ام...الانم یک هفته نیویورکیم خیلی وقته نرفتم ایتالیا و یجوری شدم همین
جیمین:اگه نمیخوای نمیریم
کلودی:نه اینطور نیست...یکم هیجان دارم همین...خب میرم آماده بشم
جیمین:میخوای بیام کمکت؟
کلودی:خفه شو جیمین
جیمین:دوست پسرتم دیگه
کلودی: خب باشی که چی؟
جیمین:یااا....یعنی حرفام برات مهم نیست؟
کلودی:بزار فکر کنم
جیمین:یاااااا کلووودی
کلودی:حرفات برام خیلی مهمه...علکی نیست هرشب بهشون فکر میکنم و خوابتو میبینم
جیمین:خوبه الان راضی شدم....خوابت کسی دیگه رو که نمیبینی؟
کلودی:فقط تو تو ذهنمی
جیمین رفت و تا حد ممکن نزدیکش شد
جیمین:ببین همینجا قورتت میدممممم برام شیرین زبونی نکن
کلودی:جیمین برو کنار میخوام برم آماده بشم
جیمین:خودم آماده ات میکنم
کلودی:جیمین دیوونه بازی درنیار
جیمین:اوکی انتخاب با خودته...بوست کنم یا خودم آماده ات کنم؟یکیو انتخاب کن و اگه انتخاب نکنی تا هرچقدر که به فکرت میرسه اینجا نگهت میدارم
و دستاشو دور کمرش محکمتر کرد
کلودی:جیمین بخدا میزنمت
جیمین:ببین گربه ی وحشی من اشاید قبلا میتونستی اما الان نه...
کلودی:آه لعنتی...
جیمین:وقت نداریماااا....الانم یکی میاد میبینه و اگه میاکو یا کیوکو بیان تا آخر عمر سوژه ات میکنن
کلودی:واییی....ای جیمین میکشمت باشه بوسم کن فقط زود ولم کن
جیمین لبخند رضایتمندی که شیطنتی همراهش بود زد
و بعد خیلی آروم و با لذت کلودی رو بوسید
جیمین:عاشقتم باور کن
کلودی هولش داد و زود گفت:برو گمشو فقط
کلودی رفت اتاق میاکو که لباس عوض کنه جیمین هم رفت اتاقش...قرار شد ساعت ۸ شب به مقصد ایتالیا با جت شخصی شوگا پرواز کنن
همه تو اتاقاشون بودن و داشتن آماده میشدن که میساکی از اتاق یونگهی بیرون اومد و کیوکو که انگار همقدم میساکیه...از اتاقش خارج شد
کیوکو:به به تنها شدیم بانو
میساکی:فرصت گیرت اومده جناب کیوکو
کیوکو:والا چه فرصت بهتر ازین؟
میساکی:فک کنم تو کلا خجالتی نیستی
کیوکو:من خجالتی ام ولی پیش تو کلا خجالت رو نمیشناسم
میساکی:اها اها
کیوکو:بله بله
میساکی:چی میخوای کیوکو اقا
کیوکو:راستش تو موقعیت خوبی نیستم که چیز زیادی بخوام ولی نمیشه ازینجا بریم و تو کاری نکنی
میساکی:خب باید چیکار کنم؟
کیوکو:بیای منو ببوسی...مگه چیز زیادیه؟
میساکی:نه اصلا هم زیاد نیست
کیوکو:افرین دختر قشنگم حالا بدو بیا
میساکی لبخند زد و بعد رفت و کیوکو رو روی لپش بوسید
میساکی:لپاتو دوست دارم....پس اونارو بوسیدم
🕶part:57
کلودی:جدی میریم ایتالیا؟
جیمین:اره خب...چرا؟
کلودی:نمیدونم اخه یک سال هست کره ام...الانم یک هفته نیویورکیم خیلی وقته نرفتم ایتالیا و یجوری شدم همین
جیمین:اگه نمیخوای نمیریم
کلودی:نه اینطور نیست...یکم هیجان دارم همین...خب میرم آماده بشم
جیمین:میخوای بیام کمکت؟
کلودی:خفه شو جیمین
جیمین:دوست پسرتم دیگه
کلودی: خب باشی که چی؟
جیمین:یااا....یعنی حرفام برات مهم نیست؟
کلودی:بزار فکر کنم
جیمین:یاااااا کلووودی
کلودی:حرفات برام خیلی مهمه...علکی نیست هرشب بهشون فکر میکنم و خوابتو میبینم
جیمین:خوبه الان راضی شدم....خوابت کسی دیگه رو که نمیبینی؟
کلودی:فقط تو تو ذهنمی
جیمین رفت و تا حد ممکن نزدیکش شد
جیمین:ببین همینجا قورتت میدممممم برام شیرین زبونی نکن
کلودی:جیمین برو کنار میخوام برم آماده بشم
جیمین:خودم آماده ات میکنم
کلودی:جیمین دیوونه بازی درنیار
جیمین:اوکی انتخاب با خودته...بوست کنم یا خودم آماده ات کنم؟یکیو انتخاب کن و اگه انتخاب نکنی تا هرچقدر که به فکرت میرسه اینجا نگهت میدارم
و دستاشو دور کمرش محکمتر کرد
کلودی:جیمین بخدا میزنمت
جیمین:ببین گربه ی وحشی من اشاید قبلا میتونستی اما الان نه...
کلودی:آه لعنتی...
جیمین:وقت نداریماااا....الانم یکی میاد میبینه و اگه میاکو یا کیوکو بیان تا آخر عمر سوژه ات میکنن
کلودی:واییی....ای جیمین میکشمت باشه بوسم کن فقط زود ولم کن
جیمین لبخند رضایتمندی که شیطنتی همراهش بود زد
و بعد خیلی آروم و با لذت کلودی رو بوسید
جیمین:عاشقتم باور کن
کلودی هولش داد و زود گفت:برو گمشو فقط
کلودی رفت اتاق میاکو که لباس عوض کنه جیمین هم رفت اتاقش...قرار شد ساعت ۸ شب به مقصد ایتالیا با جت شخصی شوگا پرواز کنن
همه تو اتاقاشون بودن و داشتن آماده میشدن که میساکی از اتاق یونگهی بیرون اومد و کیوکو که انگار همقدم میساکیه...از اتاقش خارج شد
کیوکو:به به تنها شدیم بانو
میساکی:فرصت گیرت اومده جناب کیوکو
کیوکو:والا چه فرصت بهتر ازین؟
میساکی:فک کنم تو کلا خجالتی نیستی
کیوکو:من خجالتی ام ولی پیش تو کلا خجالت رو نمیشناسم
میساکی:اها اها
کیوکو:بله بله
میساکی:چی میخوای کیوکو اقا
کیوکو:راستش تو موقعیت خوبی نیستم که چیز زیادی بخوام ولی نمیشه ازینجا بریم و تو کاری نکنی
میساکی:خب باید چیکار کنم؟
کیوکو:بیای منو ببوسی...مگه چیز زیادیه؟
میساکی:نه اصلا هم زیاد نیست
کیوکو:افرین دختر قشنگم حالا بدو بیا
میساکی لبخند زد و بعد رفت و کیوکو رو روی لپش بوسید
میساکی:لپاتو دوست دارم....پس اونارو بوسیدم
۲.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.