P17
bts_forever_ot7
bts_forever_ot7
دنبال میکنید
P17
۲۰۷ پسند
P17
رفتم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدم بعدم دستم روی قلبم گذاشتم ، قلبم متناسب میزد انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش داشت میزد بیرون ، با شنیدن صدای در سریع از جام بلند شدم و روی تخت نشستم ، در اتاق زده شد و چند ثانیه بعد یوهان از در اومد تو و با لحن خیلی سوالی پرسید : کجا بودی ؟
اصلا یادم نبود که از یوهان غافل شده بودم ، حتما الان خیلی نگرانم شده بود ، با دست به کنارم اشاره کردم که در رو بست و اومد کنارم روی تخت نشست .
دایون : حوصله داری تعریف کنم ؟
یوهان : من همیشه برای تو حوصله دارم
لبخند زدم و بعدش شروع کردم به تعریف کردن کل ماجرا ، تمام مدت که داشتم براش تعریف میکردم خیلی مشتاق گوش میداد ، چه حس خوبی داره یکی رو داشته باشی تا باهاش حرف بزنی و اون به حرفات گوش کنه کسی که من هیچ وقت نداشتم ، اما الان یه حسی بهم میگه میتونم با یوهان حرف بزنم ، حرفام که تموم شد سرش رو به معنی تایید تکون داد و گفت : چه با احساس
دایون : آره واقعا خیلی با احساس بود
یوهان : عمو جیمین کلا آدم با احساسیه
خیلی احساسات قوی داره جوری که من از توی چندتا متن تونستم حال و احساس اون لحظشو حس کنم ، درک کنم و بهمم که چقدر دلتنگه .
یوهان : ولی من جواب احساساتم رو نگرفتم
متعجب نگاهش کردم و پرسیدم : چی ؟
یوهان : جواب احساساتم رو بهم بده
برای چند ثانیه سکوت کردم و هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم که ادامه داد : دایون بهم بگو حتی اگه منو دوست نداری هم بهم بگو من ناراحت نمیشم
تجربه بهم ثابت کرده بود هروقت کسی میگه ناراحت نمیشم ، ناراحت میشه خیلی هم ناراحت میشه ، اما حتی اگه ناراحت بشه هم به تو نمیگه و جلوت جوری رفتار میکنه که انگار اصلا ناراحت نیست در صورتی که داره توی دلش با خودش میجنگه که بهت حق بده ، تصمیم گرفتم برای یه بار تو زندگیم اصلا از مغزم استفاده نکنم ، مغزم رو خاموش کردم و در قلبم رو باز کردم و داخلش شدم ، سعی کردم توی قلبم جستجو کنم تا جواب احساساتش رو بهش بدم ، نباید خودم رو گول میزدم توی این چند روز فهمیدم یوهان آدمی نیست که بعد یه مدت ولم کنه بره ، تنهام بزاره , بلکه وقتی قلبش رو بهت میده میتونی به دوست داشتنش اعتماد کنی ، پس من نمیتونم خودم رو گول بزنم که دوسش ندارم .
دایون : دوست داری بهت چی بگم ؟
یوهان : هرچیزی میتونی بگی
با خجالت تمام نفس عمیق کشیدم و گفتم : I fancy you (من بهت علاقه دارم)
لبخند زد که این لبخند از اعماق وجودش میومد ، بدون اینکه چیزی بگه نزدیکم شدم و لبش رو روی لبم گذاشت
bts_forever_ot7
دنبال میکنید
P17
۲۰۷ پسند
P17
رفتم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدم بعدم دستم روی قلبم گذاشتم ، قلبم متناسب میزد انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش داشت میزد بیرون ، با شنیدن صدای در سریع از جام بلند شدم و روی تخت نشستم ، در اتاق زده شد و چند ثانیه بعد یوهان از در اومد تو و با لحن خیلی سوالی پرسید : کجا بودی ؟
اصلا یادم نبود که از یوهان غافل شده بودم ، حتما الان خیلی نگرانم شده بود ، با دست به کنارم اشاره کردم که در رو بست و اومد کنارم روی تخت نشست .
دایون : حوصله داری تعریف کنم ؟
یوهان : من همیشه برای تو حوصله دارم
لبخند زدم و بعدش شروع کردم به تعریف کردن کل ماجرا ، تمام مدت که داشتم براش تعریف میکردم خیلی مشتاق گوش میداد ، چه حس خوبی داره یکی رو داشته باشی تا باهاش حرف بزنی و اون به حرفات گوش کنه کسی که من هیچ وقت نداشتم ، اما الان یه حسی بهم میگه میتونم با یوهان حرف بزنم ، حرفام که تموم شد سرش رو به معنی تایید تکون داد و گفت : چه با احساس
دایون : آره واقعا خیلی با احساس بود
یوهان : عمو جیمین کلا آدم با احساسیه
خیلی احساسات قوی داره جوری که من از توی چندتا متن تونستم حال و احساس اون لحظشو حس کنم ، درک کنم و بهمم که چقدر دلتنگه .
یوهان : ولی من جواب احساساتم رو نگرفتم
متعجب نگاهش کردم و پرسیدم : چی ؟
یوهان : جواب احساساتم رو بهم بده
برای چند ثانیه سکوت کردم و هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم که ادامه داد : دایون بهم بگو حتی اگه منو دوست نداری هم بهم بگو من ناراحت نمیشم
تجربه بهم ثابت کرده بود هروقت کسی میگه ناراحت نمیشم ، ناراحت میشه خیلی هم ناراحت میشه ، اما حتی اگه ناراحت بشه هم به تو نمیگه و جلوت جوری رفتار میکنه که انگار اصلا ناراحت نیست در صورتی که داره توی دلش با خودش میجنگه که بهت حق بده ، تصمیم گرفتم برای یه بار تو زندگیم اصلا از مغزم استفاده نکنم ، مغزم رو خاموش کردم و در قلبم رو باز کردم و داخلش شدم ، سعی کردم توی قلبم جستجو کنم تا جواب احساساتش رو بهش بدم ، نباید خودم رو گول میزدم توی این چند روز فهمیدم یوهان آدمی نیست که بعد یه مدت ولم کنه بره ، تنهام بزاره , بلکه وقتی قلبش رو بهت میده میتونی به دوست داشتنش اعتماد کنی ، پس من نمیتونم خودم رو گول بزنم که دوسش ندارم .
دایون : دوست داری بهت چی بگم ؟
یوهان : هرچیزی میتونی بگی
با خجالت تمام نفس عمیق کشیدم و گفتم : I fancy you (من بهت علاقه دارم)
لبخند زد که این لبخند از اعماق وجودش میومد ، بدون اینکه چیزی بگه نزدیکم شدم و لبش رو روی لبم گذاشت
۴.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.