عشق ب پایا
عشق بے پایاט
سلام. این اولین باره که داستان مینویسم. اگه بد شده ببخشید. از صبح دارم مینویسم. ۸ باره همین تست رو مینویسم به آخرش که میرسم خود به خود میاد بیرون میپره. لطفا بنویسین خوبه یا نه تا اگه خوبه پارت بعدی رو زود بزارم. لذت ببرین باورم نمیشه قراره تو ۱۶ سالگش بمیرم. از بیمارستان اومدیم بیرون. مامان و بابام اشکاشون رو پاک کردن بابا: میخوام این ۵ یا ۶ ماه بهت خیلی خوش بگذره من: منظورت ۵ یا ۶ ماه آخر زندگیمه؟ بابا: این چه حرفیه که میزنی؟ هنوز هیچی معلوم نیست مامان: آره بابات راست میگه من: باشه. حالا از اینجا(کانادا) میخوایم بریم کجا؟ الان دوماه دنبال دارو تو کشورهای مختلفیم. خسته شدم مامان: تو همیشه آرزو داشتی بری آمریکا و کنسرت بی تی اس. ما فقط وقت کردین برای دکتر بریم آمریکا و خوش نگذروندیم من: آره من همیشه این آرزوها رو داشتم ولی حرف کنسرت بی تی اس این وسط چه میفرماید؟ مامان: بی تی اس چند ماه پیش از سئول اومدن واشنگتن برای زندگی و قراره یک هفته دیگه اونجا کنسرت بزارن. من: مامااااااااااااااااااان! تو اینا رو میدونستی و من نمیدونستم؟ وای خدای من. مامان: بریم تاکسی بگیریم برگردیم خونه. ۴ روز دیگه پرواز داریم. ۴ روز بعد: ما رفتیم و سوار هواپیما شدیم. من تمام مدت به آهنگ گوش کردم. از هواپیما اومدیم پایین و رفتیم سوار تاکسی شدیم و به سمت هتل روانه شدیم. وقتی داشتم سوار تاکسی میشدم بدنم بخاطر بیماری نادرم درد گرفت و از همون قرصایی که باید موقعی درد میخوردم خوردم. رسیدیم به هتل. وای خدای من این هتله چقدر بزرگه. اتاق ما مثل کاخه. وارد شدیم و تا ساعت ۱ ظهر خوابیدیم چون خیلی خوابمون میومد. بعدش رفتیم ناهار خوردیم. بعد از ناهار من و مامانم رفتیم و یه عالمه خرید کردیم و برای کنسرت بی تی اس بهترین لباسها رو خریدم. دیگه با توضیحات الکی سرتون رو درد نمیارم روز کنسرت: با ذوق و شوق بیدار شدم چون امروز قرار بود بی تی اس رو ببینم. از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. از اونجایی که مادر و پدرم خواب بودن خودم رفتم و صبحونه خوردم و تا ۲ ساعت تو حموم بودم. بعدش اومدم بیرون و همه باهم رفتیم و نهار خوردیم. بعد از اون رفتم تو اتاق و با اتو مو موهام رو لخت کردم. وسطاش بدنم درد گرفت و رفتم قرص خوردم و وقتی برگشتم تا دوباره موهام رو اتو بکشم، اتوهه از دستم افتاد و خورد رو پام. خیلی درد داشت. بعد پام رو آوردم بالا و با اون یکی پا با سر افتادم و سرم فقط ۳ سانت با پایهی تیز مبل فاصله داشت. شانس آوردم.
سلام. این اولین باره که داستان مینویسم. اگه بد شده ببخشید. از صبح دارم مینویسم. ۸ باره همین تست رو مینویسم به آخرش که میرسم خود به خود میاد بیرون میپره. لطفا بنویسین خوبه یا نه تا اگه خوبه پارت بعدی رو زود بزارم. لذت ببرین باورم نمیشه قراره تو ۱۶ سالگش بمیرم. از بیمارستان اومدیم بیرون. مامان و بابام اشکاشون رو پاک کردن بابا: میخوام این ۵ یا ۶ ماه بهت خیلی خوش بگذره من: منظورت ۵ یا ۶ ماه آخر زندگیمه؟ بابا: این چه حرفیه که میزنی؟ هنوز هیچی معلوم نیست مامان: آره بابات راست میگه من: باشه. حالا از اینجا(کانادا) میخوایم بریم کجا؟ الان دوماه دنبال دارو تو کشورهای مختلفیم. خسته شدم مامان: تو همیشه آرزو داشتی بری آمریکا و کنسرت بی تی اس. ما فقط وقت کردین برای دکتر بریم آمریکا و خوش نگذروندیم من: آره من همیشه این آرزوها رو داشتم ولی حرف کنسرت بی تی اس این وسط چه میفرماید؟ مامان: بی تی اس چند ماه پیش از سئول اومدن واشنگتن برای زندگی و قراره یک هفته دیگه اونجا کنسرت بزارن. من: مامااااااااااااااااااان! تو اینا رو میدونستی و من نمیدونستم؟ وای خدای من. مامان: بریم تاکسی بگیریم برگردیم خونه. ۴ روز دیگه پرواز داریم. ۴ روز بعد: ما رفتیم و سوار هواپیما شدیم. من تمام مدت به آهنگ گوش کردم. از هواپیما اومدیم پایین و رفتیم سوار تاکسی شدیم و به سمت هتل روانه شدیم. وقتی داشتم سوار تاکسی میشدم بدنم بخاطر بیماری نادرم درد گرفت و از همون قرصایی که باید موقعی درد میخوردم خوردم. رسیدیم به هتل. وای خدای من این هتله چقدر بزرگه. اتاق ما مثل کاخه. وارد شدیم و تا ساعت ۱ ظهر خوابیدیم چون خیلی خوابمون میومد. بعدش رفتیم ناهار خوردیم. بعد از ناهار من و مامانم رفتیم و یه عالمه خرید کردیم و برای کنسرت بی تی اس بهترین لباسها رو خریدم. دیگه با توضیحات الکی سرتون رو درد نمیارم روز کنسرت: با ذوق و شوق بیدار شدم چون امروز قرار بود بی تی اس رو ببینم. از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. از اونجایی که مادر و پدرم خواب بودن خودم رفتم و صبحونه خوردم و تا ۲ ساعت تو حموم بودم. بعدش اومدم بیرون و همه باهم رفتیم و نهار خوردیم. بعد از اون رفتم تو اتاق و با اتو مو موهام رو لخت کردم. وسطاش بدنم درد گرفت و رفتم قرص خوردم و وقتی برگشتم تا دوباره موهام رو اتو بکشم، اتوهه از دستم افتاد و خورد رو پام. خیلی درد داشت. بعد پام رو آوردم بالا و با اون یکی پا با سر افتادم و سرم فقط ۳ سانت با پایهی تیز مبل فاصله داشت. شانس آوردم.
- ۱.۷k
- ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط