تصادف هیونp
( تصادف هیون.............p۴)
بقیه تنهاشون گذاشتن و از اتاق رفتن بیرون...
فلیکس آروم آروم به سمت هیونجین میرفت که یهو چشاشو باز کرد....
فیلیکس تو جاش وایساد ......
هیونجین بلند شد و فلیکسو دید و با صدای کرفتش گفت « عووو فیلیکس تو اومدی بیا بشین اینجا پیشم »
فلیکس اومد پیش تختش نشست ......
یکم بهش نزدیکتر شد....... دستشو روی موهاش کشید و دستشو گرفت و یواش گفت « خوبی !!!!موهات پریشونه وقتی اومدی خونه باید بری حموم......»
فلیکس وانمود میکرد خوبه ولی حالش خیلی بد بود ......
هیونجین در جوابش گفت « عارهههه باید برم حموم ولی فعلاً این کار غیر ممکنه .........»
بعدش روی صورت هر دوشونم یه خنده کوچیک مصنوعی ظاهر شد..........
هیونحین هم خوب نبود ولی به خاطر فلیکس وانمود میکرد که خوبه ، اون واقعا از درون داغون بود و خودشو باخته بود و هیونجین از این باخبر بود و نمیخاست از این بد ترش کنه........
بعد خنده مصنوعیشون فلیکس یکم از هیونجین فاصله گرفت.....
چان از شیشه در همه چیو میدید ، دید که فلیکس از هیونجین فاصله گرفت .......
به اعضا که داشتن سر و صدا میکردند گفت که بیاین بریم تو....
همگی یهو رفتن تو و اتاق پر شد از سر و صدا........
فلیکس زود دستشو از دست هیونجین برداشت و هر دو یه نگاهی به هم کردن ......
چان اومد نشست پیش هیونجین و گفت « هیونجییین ، خوبیییی؟ همه چی رو به راهه........؟»
هیونجین خیلی آروم گفت «هووم......مرسی ازت هیونگ حتما جبرانش میکنم.......»
بعدش چان یه لبخندی زد و دستشو گرفت و گفت« تو........تو فقط خوب شو همه چی درست میشه......»
هیونحین یکم عصبی به نظر میومد ، چشاشو بست تا یکم آروم تر شه .........صدای اعضا اذیتش میکرد......
چان و فلیکس متوجه حال هیونجین شدن......
فلیکس نتونس کاری بکنه......ولی چان به اعضا گفت« اوکی بسه دیگه بیاین بریم بیرون تا هیونجین استراحت کنه ......
اون بهش نیاز داره.....»
اونا قبولش کردن ولی همچنان داشتن غر میزدن......
یکی یکی از هیونحین داشتن خداحافظی میکردن که فلیکس وقتی میخاست بره هیونجین گفت « فلیییکس........»
فلیکس برگشت و به هیونجین نگاه کرد و گفت« بـ......بـ..... بله»
هیونجین یه لبخند کوچیکی زد و گفت « میگم......میشه امشب رو پیشم بمونی؟»
فلیکس گفت « واااااااای هیونحین راس میگی من چقد خنگم ....
ببخشید اصلا یادم نبود که کسی پیشت نیست......
عاره چرا که نه ......
امشبو پیشت میمونم......»
بعدش هر دو یه لبخندی زدن و هیونحین گفت « مرسی فلیکس .....»
فلیکس گفت
« خواهش میکنم وظیفهمه.......
من برم با بقیه خداحافظی کنم بعدش میام پیشت.......»
بعدش رفت....
.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
بقیه تنهاشون گذاشتن و از اتاق رفتن بیرون...
فلیکس آروم آروم به سمت هیونجین میرفت که یهو چشاشو باز کرد....
فیلیکس تو جاش وایساد ......
هیونجین بلند شد و فلیکسو دید و با صدای کرفتش گفت « عووو فیلیکس تو اومدی بیا بشین اینجا پیشم »
فلیکس اومد پیش تختش نشست ......
یکم بهش نزدیکتر شد....... دستشو روی موهاش کشید و دستشو گرفت و یواش گفت « خوبی !!!!موهات پریشونه وقتی اومدی خونه باید بری حموم......»
فلیکس وانمود میکرد خوبه ولی حالش خیلی بد بود ......
هیونجین در جوابش گفت « عارهههه باید برم حموم ولی فعلاً این کار غیر ممکنه .........»
بعدش روی صورت هر دوشونم یه خنده کوچیک مصنوعی ظاهر شد..........
هیونحین هم خوب نبود ولی به خاطر فلیکس وانمود میکرد که خوبه ، اون واقعا از درون داغون بود و خودشو باخته بود و هیونجین از این باخبر بود و نمیخاست از این بد ترش کنه........
بعد خنده مصنوعیشون فلیکس یکم از هیونجین فاصله گرفت.....
چان از شیشه در همه چیو میدید ، دید که فلیکس از هیونجین فاصله گرفت .......
به اعضا که داشتن سر و صدا میکردند گفت که بیاین بریم تو....
همگی یهو رفتن تو و اتاق پر شد از سر و صدا........
فلیکس زود دستشو از دست هیونجین برداشت و هر دو یه نگاهی به هم کردن ......
چان اومد نشست پیش هیونجین و گفت « هیونجییین ، خوبیییی؟ همه چی رو به راهه........؟»
هیونجین خیلی آروم گفت «هووم......مرسی ازت هیونگ حتما جبرانش میکنم.......»
بعدش چان یه لبخندی زد و دستشو گرفت و گفت« تو........تو فقط خوب شو همه چی درست میشه......»
هیونحین یکم عصبی به نظر میومد ، چشاشو بست تا یکم آروم تر شه .........صدای اعضا اذیتش میکرد......
چان و فلیکس متوجه حال هیونجین شدن......
فلیکس نتونس کاری بکنه......ولی چان به اعضا گفت« اوکی بسه دیگه بیاین بریم بیرون تا هیونجین استراحت کنه ......
اون بهش نیاز داره.....»
اونا قبولش کردن ولی همچنان داشتن غر میزدن......
یکی یکی از هیونحین داشتن خداحافظی میکردن که فلیکس وقتی میخاست بره هیونجین گفت « فلیییکس........»
فلیکس برگشت و به هیونجین نگاه کرد و گفت« بـ......بـ..... بله»
هیونجین یه لبخند کوچیکی زد و گفت « میگم......میشه امشب رو پیشم بمونی؟»
فلیکس گفت « واااااااای هیونحین راس میگی من چقد خنگم ....
ببخشید اصلا یادم نبود که کسی پیشت نیست......
عاره چرا که نه ......
امشبو پیشت میمونم......»
بعدش هر دو یه لبخندی زدن و هیونحین گفت « مرسی فلیکس .....»
فلیکس گفت
« خواهش میکنم وظیفهمه.......
من برم با بقیه خداحافظی کنم بعدش میام پیشت.......»
بعدش رفت....
.......................
ادامه دارد✨
#Hyunlix
#straykids
#bangchan
#leeknow
#changbin
#Hyunjin
#Han
#Felix
#seungmin
#I_N
#stay
#k_pop
- ۹.۱k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط