P6
P6
چشماشو باز کرد و خودشو روی تخت بیمارستان دید. با تعجب به اطرافش نگاه کرد و ناگهان پدر ا.ت رو بالا سرش دید: پدر جان .
سریع نشست.
@ بخواب پسرم .
+ من باید خودم دنبال ا.ت میرفتم. اینجوری چیزیش نمیشد.
@ حادثه که خبر نمیکنه میدونم کار داشتی ضمنا خداروشکر آسیبشون خطرش زیاد نیست. مهمتر از همه ی اینا اینکه بچه حالش خوبه.
+ پس اون یه رویا نبود ؟
@ نه پسرم رویا نبود تو داری بچه دار میشی.
یونگی لحظه ای به روبه رو خیره شد و بعد به پدر ا.ت.
بعد سریع از تخت بیرون اومد و سرمشو کند : درست نیست که من الان اینجا باشم.
و سریع به سمت CCU دوید....
چشماشو باز کرد و خودشو روی تخت بیمارستان دید. با تعجب به اطرافش نگاه کرد و ناگهان پدر ا.ت رو بالا سرش دید: پدر جان .
سریع نشست.
@ بخواب پسرم .
+ من باید خودم دنبال ا.ت میرفتم. اینجوری چیزیش نمیشد.
@ حادثه که خبر نمیکنه میدونم کار داشتی ضمنا خداروشکر آسیبشون خطرش زیاد نیست. مهمتر از همه ی اینا اینکه بچه حالش خوبه.
+ پس اون یه رویا نبود ؟
@ نه پسرم رویا نبود تو داری بچه دار میشی.
یونگی لحظه ای به روبه رو خیره شد و بعد به پدر ا.ت.
بعد سریع از تخت بیرون اومد و سرمشو کند : درست نیست که من الان اینجا باشم.
و سریع به سمت CCU دوید....
۲.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.