part 22
#part_22
#رها
طاها به سمت آشپزخونه رفت تا آب قند درست کنه
رها-خو مامان بگو چیشده؟
مامان-عمت؟
رها-عمه چی؟
مامان_عمت زنگ زد گفت میخوان شب بیان اینجا
رها-شت...من الان که فکر میکنم یادم اومد امشب قرار بود برم پیش نازی
مامان-بشین سر جات جرعت داری منو وسط این فامیلای بابات تنها بزار ببینم چیکارت میکنم
رها-باشه خو نزن
مامان-برگشته میگه شام میایم خونتون میگم امشب شام مهمون داریم میگه اشکال نداره ماهم میام پیشتون...خو خنگ بفهم میگم
نمیخوام بیای
رها-مامان حالا مهمون چیکار میخوای کنی
مامان-زنگ زدم به نگار بیان شام اینجا برای همین گفتم به طاها بگو برگرده
رها-اها
طاها یه لیوان آب قند اومد
طاها-بفرما خاله
مامان-دستت درد نکنه پسرم اگه تو نبودی الان من از دست این دختره و اون عمه افریتش خودکشی میکردم خدا تورو فرستاد
رها-😐😐😐😐😐😐😐😐
طاها-حالا قراره شب مامان و بابای منم بیان اینجا؟
مامان-اره عزیزم
فکر کنم طاها از قیافه پوکر من فهمید داستان چیه
طاها-راستش چیزه....عه چیز...
مامان-چیزه؟
طاها-منو رها قرار بود شام بریم باهم بیرون
مامان-باهمممم؟
طاها-اره خو دو هفتست هر روز باهمیم بعد تاحالا به غیر کتابخونه باهم وقت نگذروند یم
راس میگه بچم ما کلا تو کتابخونه ایم باهم فقطم درس میخونیم اصلا
مامان-باشه گلم مشکلی نیس فقط وایسید عمه این بیاد بعدش برید
طاها-چش
خو با طاها بودن خیلی بهتر از با عمه بودنه
خوبه باز
تو فکر بودم که صدای زنگ در اومد
مامان-رها برو درو باز کن
رفتم تا درو باز کنم
بابا و مامان بابای طاها و ترمه آبجی طاها بودن
نگار که همون اول رفت پیش مامان شروع کرد به دلدار دادنش
بابا و عمو امین بابای طاها هم مامان فرستاد تا شام بگیرن
منم نشستم و با ترمه مشغول شدم
#شکلات_تلخ
#رها
طاها به سمت آشپزخونه رفت تا آب قند درست کنه
رها-خو مامان بگو چیشده؟
مامان-عمت؟
رها-عمه چی؟
مامان_عمت زنگ زد گفت میخوان شب بیان اینجا
رها-شت...من الان که فکر میکنم یادم اومد امشب قرار بود برم پیش نازی
مامان-بشین سر جات جرعت داری منو وسط این فامیلای بابات تنها بزار ببینم چیکارت میکنم
رها-باشه خو نزن
مامان-برگشته میگه شام میایم خونتون میگم امشب شام مهمون داریم میگه اشکال نداره ماهم میام پیشتون...خو خنگ بفهم میگم
نمیخوام بیای
رها-مامان حالا مهمون چیکار میخوای کنی
مامان-زنگ زدم به نگار بیان شام اینجا برای همین گفتم به طاها بگو برگرده
رها-اها
طاها یه لیوان آب قند اومد
طاها-بفرما خاله
مامان-دستت درد نکنه پسرم اگه تو نبودی الان من از دست این دختره و اون عمه افریتش خودکشی میکردم خدا تورو فرستاد
رها-😐😐😐😐😐😐😐😐
طاها-حالا قراره شب مامان و بابای منم بیان اینجا؟
مامان-اره عزیزم
فکر کنم طاها از قیافه پوکر من فهمید داستان چیه
طاها-راستش چیزه....عه چیز...
مامان-چیزه؟
طاها-منو رها قرار بود شام بریم باهم بیرون
مامان-باهمممم؟
طاها-اره خو دو هفتست هر روز باهمیم بعد تاحالا به غیر کتابخونه باهم وقت نگذروند یم
راس میگه بچم ما کلا تو کتابخونه ایم باهم فقطم درس میخونیم اصلا
مامان-باشه گلم مشکلی نیس فقط وایسید عمه این بیاد بعدش برید
طاها-چش
خو با طاها بودن خیلی بهتر از با عمه بودنه
خوبه باز
تو فکر بودم که صدای زنگ در اومد
مامان-رها برو درو باز کن
رفتم تا درو باز کنم
بابا و مامان بابای طاها و ترمه آبجی طاها بودن
نگار که همون اول رفت پیش مامان شروع کرد به دلدار دادنش
بابا و عمو امین بابای طاها هم مامان فرستاد تا شام بگیرن
منم نشستم و با ترمه مشغول شدم
#شکلات_تلخ
۴۴.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.