part 24
#part_24
#رها
با حرف عمه چشام چهارتا شد
اینا چیکار به من داشتن
بابا-چه ربطی به رها داره
منتظر خیره شدم به عمه
بقیم همین کارو کردن
عمه-راستش اومدیم تا درباره رها و نیما(پسرعمم) صحبت کنیم
فقط مطمئنم دود از کلم بلند شد
طاها-رها و پسر شما چه ربطی به هم دارن؟
عمه_میخوایم حرف بزنیم تا یه ربطی به هم پیدا کنن
دلم میخواست پاش عمه رو با خاک یکسان کنم ولی بابا ناراحت میشد
طاها-ببخشید ولی مگه شما از شرایط رها خبر ندارین؟
عمه-چه شرایطی؟
خندم گرفته بود تو این جمع این همه بزرگتر بعد طاها همش داشت با عمه حرف میزد
از لرزش صداش میشد فهمید عصبانی
اما دلیلشو نمیفهمیدم
بابا-خواهر میدونم این پیشنهادت برای اینه که خیلی رها رو دوست داری ولی رها الان هم سنش کمه هم شرایط ازدواج نداره
چه عجب الان فکر کردم واس این که منو از عمل منصرف کنه برگرده بگه فردا برن عقد کنن
عمه_خب قرار نیس که الان ازدواج کنن فقط میخوایم یه حرفی زده باشیم تا نیمای من خیالش راحت شه که رها رو داره نظرت
چیه رها جان
مامان-عزیزم رها نمیتونه از الان برای چند سال دیگش تصمیم بگیره خیلی زوده هنوز
عمه-اما فکر نکنم کسی مثل نمیا برای رها پیدا بشه پسرم همه چیز تمومه هم اخلاق داره هم وضعش خوبه هم رها رو دوست
داره ایشالا هم تا دو سال دیگم دکتر میشه
رها-نچ مفت خور میشه
با این حرفم طاها زد زیر خنده
نگار- پسرم خوبی
طاها-اره ببخشید
خدارو شکر کسی به غیر طاها نشنید
عمه-خب رها جان الان پاشو با نیما برو حرفاتو بزن بعدش نظرتو بگو
طاها-نههه
همه چپ چپ نگاه طاها کردن
طاها-چیزه...من دیرم شده میخوام برم رها هم قراره با من بیاد اگه بره حرف بزنع طول میکشه
رها-عا اره دیر شده
طاها-اره دیگه پاشو بریم
یهو دست منو کشید و بدون هیچ حرفی از خونه زدیم بیرون
#شکلات_تلخ
#رها
با حرف عمه چشام چهارتا شد
اینا چیکار به من داشتن
بابا-چه ربطی به رها داره
منتظر خیره شدم به عمه
بقیم همین کارو کردن
عمه-راستش اومدیم تا درباره رها و نیما(پسرعمم) صحبت کنیم
فقط مطمئنم دود از کلم بلند شد
طاها-رها و پسر شما چه ربطی به هم دارن؟
عمه_میخوایم حرف بزنیم تا یه ربطی به هم پیدا کنن
دلم میخواست پاش عمه رو با خاک یکسان کنم ولی بابا ناراحت میشد
طاها-ببخشید ولی مگه شما از شرایط رها خبر ندارین؟
عمه-چه شرایطی؟
خندم گرفته بود تو این جمع این همه بزرگتر بعد طاها همش داشت با عمه حرف میزد
از لرزش صداش میشد فهمید عصبانی
اما دلیلشو نمیفهمیدم
بابا-خواهر میدونم این پیشنهادت برای اینه که خیلی رها رو دوست داری ولی رها الان هم سنش کمه هم شرایط ازدواج نداره
چه عجب الان فکر کردم واس این که منو از عمل منصرف کنه برگرده بگه فردا برن عقد کنن
عمه_خب قرار نیس که الان ازدواج کنن فقط میخوایم یه حرفی زده باشیم تا نیمای من خیالش راحت شه که رها رو داره نظرت
چیه رها جان
مامان-عزیزم رها نمیتونه از الان برای چند سال دیگش تصمیم بگیره خیلی زوده هنوز
عمه-اما فکر نکنم کسی مثل نمیا برای رها پیدا بشه پسرم همه چیز تمومه هم اخلاق داره هم وضعش خوبه هم رها رو دوست
داره ایشالا هم تا دو سال دیگم دکتر میشه
رها-نچ مفت خور میشه
با این حرفم طاها زد زیر خنده
نگار- پسرم خوبی
طاها-اره ببخشید
خدارو شکر کسی به غیر طاها نشنید
عمه-خب رها جان الان پاشو با نیما برو حرفاتو بزن بعدش نظرتو بگو
طاها-نههه
همه چپ چپ نگاه طاها کردن
طاها-چیزه...من دیرم شده میخوام برم رها هم قراره با من بیاد اگه بره حرف بزنع طول میکشه
رها-عا اره دیر شده
طاها-اره دیگه پاشو بریم
یهو دست منو کشید و بدون هیچ حرفی از خونه زدیم بیرون
#شکلات_تلخ
۲۳.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.