ته:اون باید مثل لارا باشه (سرشو بین دستاش نگه میداره)
ته:اون باید مثل لارا باشه (سرشو بین دستاش نگه میداره)
جین: اجوما یه اب
اجوما:الان میارم
ته آب رو خورد اعضا رفتن
ته :خدافز
(ویو ته رو با♣نشون میدم )
♣
رفتم توی اتاقم دیدم ات گوشه ی دیوار همون مدل وایساده
ته: چقدر باید عصبی بشم ها(آروم حرصی)
ات:من معذرت میخوام....من نمیخوام عصبیت کنم فقط
ته:فقط چی
ات:منم آدمم
خلاصه ته اجازه داد ات رفت اتاقش
خوابیدن
♥ویو ات
دوباره همون بساط همیشگی ورزش حموم صبحونه مدرسه و...
توی مدرسه حق دوست شدن با حسی رو نداشتم یعنی تهیونگ گفته بود یه پسر اومد سمتم
پسر: میای با هم دوست شیم
ات نگاهی به خانم هانا بادیگاردش کرد بعد از کنار پسر رد شد
پسر:هی با تو ام ات:نه نمیخوام دوست شیم
بعد مدرس رفتم کلاس سرود خوانی
داشتم مثل بقیه برای اولیا ها میخوندم که دیدم تهیونگ روی صندلی نشسته بعد سرود رفتم لباسامونو عوض کنیم
چون رختکن بود خانم هانا نتونست بیاد این فرصت خوبی بود بزنم به چاک
ویو هانا
اقای تهیونگ زنگ زد گفت بعد کتابخونه بیارش خونه ی کوک
چشمی گفتم دیدم بچه ها اومدن بیرون و.ولی اون نیس
هانا: خانم ات....هی ببخشید بزارید رد شم
رفتم تو ولی نبود
♥
همراه دو سه تا دختر رفتم بیرون و فرار کردم سمت فروشگاه بزرگ
لباس
بادیگارد های تهیونگ اومدن دنبالم
ته : ات وایسا
خلاصه رفتم توی یه مغازه
فروشنده: خانم چیکار میکنی
ات:م.من معذرت میخوام
♣
رفتم سمت اتاق مدیریت
میکروفن رو برداشتم گفتم ات اگه با پای خودت نیای بد میبینی
بعدش رفتم
دینگگگگگ دینگگگگگ
گوشیم زنگ خورد جواب دادم دستیارم بود گفت پیداش کردن توی مغازه
رفتم اونجا
ات:دستتو ول......
وقتی منو دید ساکت شد
♥
رفتم توی اتاق پرو بادیگار منو دید و گرفت منو داشتم میگفتم ولم کنه که تهیونگ رو دیدم
ته:بیایید بریم
ات:نه نه
فروشنده:اقای محترم ولش کنید چیکارش دارید ؟
ته: اون همراه منه
ف:ولی اینطور نیس انگار
ته:اون یکم مریضه روانیه واسه همین فراموش میکنه من خانواده اونم
ف:آها معذرت میخواهم خدافز
ته:ممنون خدافز
رفتیم خونه
تهیونگ دستمو کشید منو برد توی اتاقش
ته:چرا فرار میکنی هااااا
ات:نمیخوام دیگه پیشت باشم
ته: چراااا
ات:هق فقط منو بزار پرورشگاه هق
ته:اوف ات اوف
خلاصه رفتن خونه ی کوک
همشون اونقدری خورده بودن که مست شده بودن
ته :لارا.....عزیزم (همشون مست حرف میزنن)
جین:لارا رفته
ته: لارا پیشم بمون(به ات میگه)
ات:من لارا نیستم (اروم)
ته: ببخشید اگه زدمت
ات:من اتم
ته:بیا بریم خونموننننن
ات:بباشه
جین: اجوما یه اب
اجوما:الان میارم
ته آب رو خورد اعضا رفتن
ته :خدافز
(ویو ته رو با♣نشون میدم )
♣
رفتم توی اتاقم دیدم ات گوشه ی دیوار همون مدل وایساده
ته: چقدر باید عصبی بشم ها(آروم حرصی)
ات:من معذرت میخوام....من نمیخوام عصبیت کنم فقط
ته:فقط چی
ات:منم آدمم
خلاصه ته اجازه داد ات رفت اتاقش
خوابیدن
♥ویو ات
دوباره همون بساط همیشگی ورزش حموم صبحونه مدرسه و...
توی مدرسه حق دوست شدن با حسی رو نداشتم یعنی تهیونگ گفته بود یه پسر اومد سمتم
پسر: میای با هم دوست شیم
ات نگاهی به خانم هانا بادیگاردش کرد بعد از کنار پسر رد شد
پسر:هی با تو ام ات:نه نمیخوام دوست شیم
بعد مدرس رفتم کلاس سرود خوانی
داشتم مثل بقیه برای اولیا ها میخوندم که دیدم تهیونگ روی صندلی نشسته بعد سرود رفتم لباسامونو عوض کنیم
چون رختکن بود خانم هانا نتونست بیاد این فرصت خوبی بود بزنم به چاک
ویو هانا
اقای تهیونگ زنگ زد گفت بعد کتابخونه بیارش خونه ی کوک
چشمی گفتم دیدم بچه ها اومدن بیرون و.ولی اون نیس
هانا: خانم ات....هی ببخشید بزارید رد شم
رفتم تو ولی نبود
♥
همراه دو سه تا دختر رفتم بیرون و فرار کردم سمت فروشگاه بزرگ
لباس
بادیگارد های تهیونگ اومدن دنبالم
ته : ات وایسا
خلاصه رفتم توی یه مغازه
فروشنده: خانم چیکار میکنی
ات:م.من معذرت میخوام
♣
رفتم سمت اتاق مدیریت
میکروفن رو برداشتم گفتم ات اگه با پای خودت نیای بد میبینی
بعدش رفتم
دینگگگگگ دینگگگگگ
گوشیم زنگ خورد جواب دادم دستیارم بود گفت پیداش کردن توی مغازه
رفتم اونجا
ات:دستتو ول......
وقتی منو دید ساکت شد
♥
رفتم توی اتاق پرو بادیگار منو دید و گرفت منو داشتم میگفتم ولم کنه که تهیونگ رو دیدم
ته:بیایید بریم
ات:نه نه
فروشنده:اقای محترم ولش کنید چیکارش دارید ؟
ته: اون همراه منه
ف:ولی اینطور نیس انگار
ته:اون یکم مریضه روانیه واسه همین فراموش میکنه من خانواده اونم
ف:آها معذرت میخواهم خدافز
ته:ممنون خدافز
رفتیم خونه
تهیونگ دستمو کشید منو برد توی اتاقش
ته:چرا فرار میکنی هااااا
ات:نمیخوام دیگه پیشت باشم
ته: چراااا
ات:هق فقط منو بزار پرورشگاه هق
ته:اوف ات اوف
خلاصه رفتن خونه ی کوک
همشون اونقدری خورده بودن که مست شده بودن
ته :لارا.....عزیزم (همشون مست حرف میزنن)
جین:لارا رفته
ته: لارا پیشم بمون(به ات میگه)
ات:من لارا نیستم (اروم)
ته: ببخشید اگه زدمت
ات:من اتم
ته:بیا بریم خونموننننن
ات:بباشه
۱۱.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.