بادیگارد من و تهیونگ رو برد خونه و کمک کرد که تهیونگ رو ب
بادیگارد من و تهیونگ رو برد خونه و کمک کرد که تهیونگ رو بزارم توی اتاق
ات:ممنون آقا
بادیگارد رفت
ته:لارا هق بمون پیشم هق هق
ات: باشه اینجام تو بخواب
ته خوابید ات هم سرش گیج میرفت کنار تخت نشسته خوابید سرشو روی تخت گذاشته بود
صبح
♣
بلند شدم دیدم ات روی زمین خوابیده فک کنم سردشه بلندش کردم گذاشتم روی تخت پتو رو انداختم روش خودم هم پیشش خوابیدم
♥
چشمامو باز کردم دیدم بغل تهیونگم
اروم اروم بلند شدم که برم
ته: کجا میری؟میخوای فرار کنی
ات:خب... سلام...مدرسم بیر شده
تهیونگ چرخید طرف من گفت:امروز تعطیله
ات:اها پس من میرم
ته بلند شد خیلی کیوت بود فقط نگاش ویکردم
رفتیم سر سفره صبحانه
ته:دیشب چطور اومدیم ؟
ات: دستیارتون آورد کمک کرد بزارمتون روی تخت
ته:پس چرا شب موندی پیشم
ات:بهم گفتی لارا
ته تعجب کرد
ات:گفتی لارا پیشم بمون
ته:مگه تو لارا بودی موندی توی اتاقم (عصبی)
ات: ش.شما دستمو گرفته بودین گریه کردی گفتی نرم
تهیونگ : معذرت میخوام
ات:....
تهیونگ :دوست داری امروز بریم بیرون
ات:ااره
تهیونگ: بریم باغ وحش
ات:باشه
خلاصه رفتن باغ وحش
♣
(لارا دختر واقعی تهیونگ بود که توی یه تصادف رانندگی میمیرع
اونو مثل دختر خودش میدونست)
ات: وایییی خرس قهوهای
ته:اره خوشگله
ات:یه چیز بگم عصبی نمیشی
ته:نه
ات: خیلی شبیه توعه
ته:من نههه
ات:(خنده)
رفتن نشستن توی سرسبزی
ات:تهیونگ
ته:هوم
ات:چرا سرپرستی منو گرفتی
ته:خب راستش من قبلا ازدواج کرده بودم با یه دختر که اونو توی گل فروشی دیدم صاحب اونجا بود
باهاش ازدواج کردم و.....و ما.....دختر خونده گرفتیم (ناراحت)
لارا...دختر خونده ی من بود که از دستش دادم
ات: متاسفم حتما خیلی ناراحت شدی اینو پرسیدم
ته:خب نیاز داشتم حرف بزنم
ات:من به حرفات گوش میدم
ته: همسرم هم وقتی فهمید لارا مرد از پیشم رفت الان از رفتن هر دو شون 3 سالی میگذره
ات:من متاسفم....میدونی زندگی روزای خوبم داره فقط باید پیداش کنی
ته:(خنده) مرسی
ات:خب این جواب سوال من حساب نمیشه
ته: تو....خب تو خیلی....
فروشنده: آقا برای خانومت کیک شکلاتی بخر
ته: ات چه طعمی دوست داری
ات:تلخ
ته :دو تا تلخ بدین
فروشنده:بفرمایید
ات:ممنون آقا
بادیگارد رفت
ته:لارا هق بمون پیشم هق هق
ات: باشه اینجام تو بخواب
ته خوابید ات هم سرش گیج میرفت کنار تخت نشسته خوابید سرشو روی تخت گذاشته بود
صبح
♣
بلند شدم دیدم ات روی زمین خوابیده فک کنم سردشه بلندش کردم گذاشتم روی تخت پتو رو انداختم روش خودم هم پیشش خوابیدم
♥
چشمامو باز کردم دیدم بغل تهیونگم
اروم اروم بلند شدم که برم
ته: کجا میری؟میخوای فرار کنی
ات:خب... سلام...مدرسم بیر شده
تهیونگ چرخید طرف من گفت:امروز تعطیله
ات:اها پس من میرم
ته بلند شد خیلی کیوت بود فقط نگاش ویکردم
رفتیم سر سفره صبحانه
ته:دیشب چطور اومدیم ؟
ات: دستیارتون آورد کمک کرد بزارمتون روی تخت
ته:پس چرا شب موندی پیشم
ات:بهم گفتی لارا
ته تعجب کرد
ات:گفتی لارا پیشم بمون
ته:مگه تو لارا بودی موندی توی اتاقم (عصبی)
ات: ش.شما دستمو گرفته بودین گریه کردی گفتی نرم
تهیونگ : معذرت میخوام
ات:....
تهیونگ :دوست داری امروز بریم بیرون
ات:ااره
تهیونگ: بریم باغ وحش
ات:باشه
خلاصه رفتن باغ وحش
♣
(لارا دختر واقعی تهیونگ بود که توی یه تصادف رانندگی میمیرع
اونو مثل دختر خودش میدونست)
ات: وایییی خرس قهوهای
ته:اره خوشگله
ات:یه چیز بگم عصبی نمیشی
ته:نه
ات: خیلی شبیه توعه
ته:من نههه
ات:(خنده)
رفتن نشستن توی سرسبزی
ات:تهیونگ
ته:هوم
ات:چرا سرپرستی منو گرفتی
ته:خب راستش من قبلا ازدواج کرده بودم با یه دختر که اونو توی گل فروشی دیدم صاحب اونجا بود
باهاش ازدواج کردم و.....و ما.....دختر خونده گرفتیم (ناراحت)
لارا...دختر خونده ی من بود که از دستش دادم
ات: متاسفم حتما خیلی ناراحت شدی اینو پرسیدم
ته:خب نیاز داشتم حرف بزنم
ات:من به حرفات گوش میدم
ته: همسرم هم وقتی فهمید لارا مرد از پیشم رفت الان از رفتن هر دو شون 3 سالی میگذره
ات:من متاسفم....میدونی زندگی روزای خوبم داره فقط باید پیداش کنی
ته:(خنده) مرسی
ات:خب این جواب سوال من حساب نمیشه
ته: تو....خب تو خیلی....
فروشنده: آقا برای خانومت کیک شکلاتی بخر
ته: ات چه طعمی دوست داری
ات:تلخ
ته :دو تا تلخ بدین
فروشنده:بفرمایید
۹.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.