تق تق آجوما در رو باز کرد اومد
تق تق آجوما در رو باز کرد اومد
اجوما:خانم گریه نکن
ات:من مگه چیکار کردم هق
خلاصه رفت منم موندم با دستی که دردش ادمو میکشه
تق تق
بدون توجه به اینکه کیه رفتم سمت در و بازش کردم تهیونگ بود
ات: ب بله تهیونگ
تهیونگ: یه لباس خوب بپوش مهمون داره میاد راستی قهوه هم بخور
به اجوما گفتم الان میاره اتاقت
ات:چشم
چند دقیقه بعد
مهمون اومد
اعضا بودن
کوک:ته دخترت کجاست ؟
ته:اون دختر من نیس
جیمین:خب حالا بگو بیاد
ته:آجوما به ات بگید بیاد
ات اومد
تهیونگ بلند شد و رفت سمتش گفت این اته ...ات اینا دوستای من هستن کوک جیمین شوگا جیهوپ نامجون جین
ات: سلام
همشون: سلام
ات رفت نشست روی گوشه ترین صندلی
ته: بیا بشین پیش خودم
ات:چشم
نامی: تهیونگ خیلی دختر با ادبیه
ته:اره
ات لبخند شد
جیهوپ:دستت چی شده ات
ات: من.....
ته:زدمش
اعضا:چیی
جیمین:تهیونگ چرا اینطوری کردی دستشو
ته: فقط براش توضیح دادم که باید چی کار کنه همین بیخیال
این بحث رو تموم کنید
خلاصه نیم ساعت بعد
انقدر خسته بودم نتونستم بیدار بمونم میترسیدم به تهیونگ بگم
داشتن با هم حرف میزدن
سرم رو انداختم پایین بین خواب و بیداری بودم که
تهیونگ گفت :ات ات ات(اخریشو یکم بلند گفت)
اعضا تعجب کرده بودن از رفتار تهیونگ
ات:ب بله
ته: مگه نگفتم قهوه بخور ها
ات: ببخشید
ته: سرپیچی؟
ات:من به قهوه و نوشیدنی های مثل اون حساسیت دارم
ته: اوکی برو
ات: کجا
ته:برو توی اتاقم و وایسا
ات: ببخ....
ته:فقط حرفمو گوش کن(داد)
اعضا:هی تهیونگ اون بچه هس اینطوری نکن
ته:اون باید مثل لارا باشه (سرشو بین دستاش نگه میداره
اجوما:خانم گریه نکن
ات:من مگه چیکار کردم هق
خلاصه رفت منم موندم با دستی که دردش ادمو میکشه
تق تق
بدون توجه به اینکه کیه رفتم سمت در و بازش کردم تهیونگ بود
ات: ب بله تهیونگ
تهیونگ: یه لباس خوب بپوش مهمون داره میاد راستی قهوه هم بخور
به اجوما گفتم الان میاره اتاقت
ات:چشم
چند دقیقه بعد
مهمون اومد
اعضا بودن
کوک:ته دخترت کجاست ؟
ته:اون دختر من نیس
جیمین:خب حالا بگو بیاد
ته:آجوما به ات بگید بیاد
ات اومد
تهیونگ بلند شد و رفت سمتش گفت این اته ...ات اینا دوستای من هستن کوک جیمین شوگا جیهوپ نامجون جین
ات: سلام
همشون: سلام
ات رفت نشست روی گوشه ترین صندلی
ته: بیا بشین پیش خودم
ات:چشم
نامی: تهیونگ خیلی دختر با ادبیه
ته:اره
ات لبخند شد
جیهوپ:دستت چی شده ات
ات: من.....
ته:زدمش
اعضا:چیی
جیمین:تهیونگ چرا اینطوری کردی دستشو
ته: فقط براش توضیح دادم که باید چی کار کنه همین بیخیال
این بحث رو تموم کنید
خلاصه نیم ساعت بعد
انقدر خسته بودم نتونستم بیدار بمونم میترسیدم به تهیونگ بگم
داشتن با هم حرف میزدن
سرم رو انداختم پایین بین خواب و بیداری بودم که
تهیونگ گفت :ات ات ات(اخریشو یکم بلند گفت)
اعضا تعجب کرده بودن از رفتار تهیونگ
ات:ب بله
ته: مگه نگفتم قهوه بخور ها
ات: ببخشید
ته: سرپیچی؟
ات:من به قهوه و نوشیدنی های مثل اون حساسیت دارم
ته: اوکی برو
ات: کجا
ته:برو توی اتاقم و وایسا
ات: ببخ....
ته:فقط حرفمو گوش کن(داد)
اعضا:هی تهیونگ اون بچه هس اینطوری نکن
ته:اون باید مثل لارا باشه (سرشو بین دستاش نگه میداره
۹.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.