1 Pårt
#1_Pårt
باز به صدای نکره ی رها از خواب پاشدم
رها-:هوووی عنـ+تر بلندشووو دیر میشه ها.
اخه یکی به مامان من بگه دونت کم بود ابت کم بود این عفریته اوردنت چی بود
نگاهمو به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ۸:۲۲ دقیقه رو نشون میداد با کسلی پا شدم و پا هامو کردم تو دمپایی و از استاد محسنی گرفته تا این رها ی خر رو فحش دادم چقدر لذت بخشه که باز صدای رها مثل قاشق نشسته پرید وسط مغزم
رها-:به درک دیرت بشه به من چه
در اتاق رو با شتاب وا کردم دم پله ها بود
نازلی: خواهرم برام جالبه دانشمندا میگن گاوا فضول نمیشن ولی تو چطوری فضول در اومدی خیلی باعث تعجبه
رها:- هاهاهاها نمک برو خودتو بمال به خیار
نازلی:باز من باید خودمو بمالم به خیار تو باید خودتو بمالی اونجای...
یهو مامانم مثل برق گرفته ها از اشپز خونه اومد بیرونو گفت
مامان:خب خب دخترم دخترای قدیم شرم داشتن اینطوری داد نمیزد هر چرتی پرت رو که واه واه
تو نگه مامان یه نگاه خاک بر سر سلیطت کنن خاستی بود که ادامه داد
مامان:پاشید برید دست صورت بشورید بیاید صبحانه بخورید
که من عین معلول های مغزی خشک شدم که من یه نگاه به رها و رها یه نگاه به من انداخت یه جیغمون رفت هوا و با عجله دوییدم
من که نمیخواستم این نبرد رو ببازم از نرده پله ها سر خوردم
نازلی:-یهووووو چه حالی میده ماتحت بسوزههه
رها:-وابسا زن تارزان
به اخر پله رسیدم سریع مثل ببر مازندران تا خواستم درو وا کن انگار از پشت کشیده شدم و با مخ خوردم زمین
نازلی:-اب ننه سرم ...سر نیست تبل محرمه هرکی از راه میرسه یکی میکوبه
که یهو صدای بسته شدندر دستشویی اومد یهو هجوم بردم سمت در که در قفل شدهعی ضربه میزدم و فرباد میزدم
نازلی:-رها من بزرگترم عین ادم میای بیرون یا یه جوری بزنمت صدای مرغ عقیم شده بدی
رها:-برو گمشوو باباااا برو بزارباد بیاد
نازلی::-نرار به جای باد برات گ*ز بفرستمااا
رهاا:-اییی پلشت اینطوری گفتی اصالا نمیام
نازلی:-باشه اون موقع اسنپ گرفتی اومدی دانشگاه میفهمی
رها:-کی پراید قورازه تورو سوار میشه
نازلی:-تو فعلا به گه خورید تو دستشویی ادامه بده من برم یه املت مشتی ننه پز بزنم
که ثدای فحش های رکیک ناموسی رها رفت هوا و یه لبخند بد جنس زدم ورفتم منتظر موندم تا بیاد من برم سر قبر سنگ مسترا....
بعد از خوردن صبحانه رفتیم حاضر شیم سعی کردم تیپ درست بزنم حراست دانشگاه گیر نده بخاطر همین یه مانتو استین سه ربع که رو یقش طرح سنتی بودو بقیش مشکی ساده بودپوشیدم و یه شلوار مشکی ذغالی بگ وکتونی نیو بالانس البته از توصیف ظاهرم متنفرم با فکر خیال از اتتق خارج شدم که چشمم به رها خورد و صدامو مردونه جذاب کردم و گفتم
نازلی:-اوو لیدی جذاب اشنایی با کدوم مادمازل زیبا رو دارم....پ
ادامه دارد .....
#رمان
#رمانتیک
#رمان_عاشقانه
باز به صدای نکره ی رها از خواب پاشدم
رها-:هوووی عنـ+تر بلندشووو دیر میشه ها.
اخه یکی به مامان من بگه دونت کم بود ابت کم بود این عفریته اوردنت چی بود
نگاهمو به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ۸:۲۲ دقیقه رو نشون میداد با کسلی پا شدم و پا هامو کردم تو دمپایی و از استاد محسنی گرفته تا این رها ی خر رو فحش دادم چقدر لذت بخشه که باز صدای رها مثل قاشق نشسته پرید وسط مغزم
رها-:به درک دیرت بشه به من چه
در اتاق رو با شتاب وا کردم دم پله ها بود
نازلی: خواهرم برام جالبه دانشمندا میگن گاوا فضول نمیشن ولی تو چطوری فضول در اومدی خیلی باعث تعجبه
رها:- هاهاهاها نمک برو خودتو بمال به خیار
نازلی:باز من باید خودمو بمالم به خیار تو باید خودتو بمالی اونجای...
یهو مامانم مثل برق گرفته ها از اشپز خونه اومد بیرونو گفت
مامان:خب خب دخترم دخترای قدیم شرم داشتن اینطوری داد نمیزد هر چرتی پرت رو که واه واه
تو نگه مامان یه نگاه خاک بر سر سلیطت کنن خاستی بود که ادامه داد
مامان:پاشید برید دست صورت بشورید بیاید صبحانه بخورید
که من عین معلول های مغزی خشک شدم که من یه نگاه به رها و رها یه نگاه به من انداخت یه جیغمون رفت هوا و با عجله دوییدم
من که نمیخواستم این نبرد رو ببازم از نرده پله ها سر خوردم
نازلی:-یهووووو چه حالی میده ماتحت بسوزههه
رها:-وابسا زن تارزان
به اخر پله رسیدم سریع مثل ببر مازندران تا خواستم درو وا کن انگار از پشت کشیده شدم و با مخ خوردم زمین
نازلی:-اب ننه سرم ...سر نیست تبل محرمه هرکی از راه میرسه یکی میکوبه
که یهو صدای بسته شدندر دستشویی اومد یهو هجوم بردم سمت در که در قفل شدهعی ضربه میزدم و فرباد میزدم
نازلی:-رها من بزرگترم عین ادم میای بیرون یا یه جوری بزنمت صدای مرغ عقیم شده بدی
رها:-برو گمشوو باباااا برو بزارباد بیاد
نازلی::-نرار به جای باد برات گ*ز بفرستمااا
رهاا:-اییی پلشت اینطوری گفتی اصالا نمیام
نازلی:-باشه اون موقع اسنپ گرفتی اومدی دانشگاه میفهمی
رها:-کی پراید قورازه تورو سوار میشه
نازلی:-تو فعلا به گه خورید تو دستشویی ادامه بده من برم یه املت مشتی ننه پز بزنم
که ثدای فحش های رکیک ناموسی رها رفت هوا و یه لبخند بد جنس زدم ورفتم منتظر موندم تا بیاد من برم سر قبر سنگ مسترا....
بعد از خوردن صبحانه رفتیم حاضر شیم سعی کردم تیپ درست بزنم حراست دانشگاه گیر نده بخاطر همین یه مانتو استین سه ربع که رو یقش طرح سنتی بودو بقیش مشکی ساده بودپوشیدم و یه شلوار مشکی ذغالی بگ وکتونی نیو بالانس البته از توصیف ظاهرم متنفرم با فکر خیال از اتتق خارج شدم که چشمم به رها خورد و صدامو مردونه جذاب کردم و گفتم
نازلی:-اوو لیدی جذاب اشنایی با کدوم مادمازل زیبا رو دارم....پ
ادامه دارد .....
#رمان
#رمانتیک
#رمان_عاشقانه
۷.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.