شاه قلب قسمت۱۲
شاه قلب #قسمت۱۲
خانوادش رضایت ندن.منو قصاص میکنن...
-آخی چقدر دلم برات سوخت.
-انشالله آتیش بگیره.حالا هم برو.
-آتیشروکه هردقیقه وهرثانیه داره میگیره ..البته یکم فرق داره..
-خبرمردنموآوردی برو دیگه ...
-اول یکم گریه کن بعد میرم...باحرص نگاهش کردم ..صورتش کاملا خنثی بود..نمتونستم درکش کنم..نه میفهمم خوشحاله یاناراحت..حرفاش شوخیه یاجدی..اصلا این پسریه جوریه قابل درکه..ای خدااین چرااینجوریه..
-هه کورخوندی من جلوی توی چندش نما گریه کنم.مگراینکه اون دنیاببینی.دستشو روصورتش کشید.
-یه سوال بپرسم؟؟
-وقت ملاقات تمومه.
-جناب سرباز نمیشه یکم دیگه وقت بدین این آقا سوالشو بپرسه؟-خیر خانوم وقت تمومه میزمذاکره نیست که...
-ای بابا..سمت چندشه چرخیدم..نمیخوای بری وقت تمومه .دیگه نبینم بیایی اینجا..
-میدونم که دلت میخواد باز بیام وسوالمو ازت بپرسم .-وای چه اعتماد بنفسی داری تو. هری ..سمت درراه افتادم..برگشتموکمی نگاهش کردم سرش پایین بودو داشت سینشو ماساژ میداد..
-این چراهی سینشو ماساژمیده؟ حتما تیک عصبی داره چندش..وای خدا خسته شدم.خدایا خواهش میکنم دختره به هوش بیاد همه چیز ختم به خیر بشه من برم خونمون.
-خسته شدی؟
-آره نازی خانم خیلی خسته شدم کاش این اتفاق نمی افتاد.من الان خونمون کنار خانوادم بودم.ازدرس ودانشگاهمم عقب موندم.اخراج نشم خیلیه.نگران نباش همه چیز درست میشه.
-انشالله.
-میگم سایه زیاد بااین فریبا دم پرنشو کاردستت میده.
-غلط کرده.من کاری باهاش ندارم خودش ..الله اکبر.
-ازمن گفتن بود یکی از دخترا که الانم آزادشده باهاش دم پرشد پاش به بیمارستانم کشیده شد دختر بیچار از ترس نگفت که فریبا اون بلا روسرش آورده تاآزاد شد.
-خاک توسرش.
-خاک توسرکی؟
-فریبادیگه عین جغد میمونه خیر ندیده ..الانم عین چی گوشاشوسیخ کرده بشنوه منو توداریم راجب چی پچ پچ میکنیم .باهم زدیم زیر خنده.
-چیه دوساعته باهم پچ پچ میکنین اگه خنده داره بگین ماهم بخندیم.
-حرفای ما+۱۸ برابچه هاخوب نیست ممکنه تابزرگ میشن هزارتا گندوکثافت بالا بیارنوجامع روبه گوه بکشن..حرصی نگام کرد..وباچشماش داشت برام خطونشون میکشید..
نازی آروم گفت:
-سایه من الان به تو چی گفتم.
-خب خیلی فضوله .
-ولش کن بابا دست خودش نیست.. .
-آره معلومه.اگه کاراش دست خودش بود که الان اینجانبود....
-سایه من خوابم میاد میرم بخوابم توأم دیگه بخواب بافریبادهن به دهن میشی یه بلایی سرت میاره.
-هرچندکه جراعت نداره کاری بکنه..ولی باشه هرچی نازی خانم عزیزبگه .شبت بخیر نازی جان.
-شب توأم بخیر..از تخت بالا رفتم ودراز کشیدم.چشماموروهم گذاشتم.نفهمیدم کی خوابم برد...
نویسنده؛Smaeh
خانوادش رضایت ندن.منو قصاص میکنن...
-آخی چقدر دلم برات سوخت.
-انشالله آتیش بگیره.حالا هم برو.
-آتیشروکه هردقیقه وهرثانیه داره میگیره ..البته یکم فرق داره..
-خبرمردنموآوردی برو دیگه ...
-اول یکم گریه کن بعد میرم...باحرص نگاهش کردم ..صورتش کاملا خنثی بود..نمتونستم درکش کنم..نه میفهمم خوشحاله یاناراحت..حرفاش شوخیه یاجدی..اصلا این پسریه جوریه قابل درکه..ای خدااین چرااینجوریه..
-هه کورخوندی من جلوی توی چندش نما گریه کنم.مگراینکه اون دنیاببینی.دستشو روصورتش کشید.
-یه سوال بپرسم؟؟
-وقت ملاقات تمومه.
-جناب سرباز نمیشه یکم دیگه وقت بدین این آقا سوالشو بپرسه؟-خیر خانوم وقت تمومه میزمذاکره نیست که...
-ای بابا..سمت چندشه چرخیدم..نمیخوای بری وقت تمومه .دیگه نبینم بیایی اینجا..
-میدونم که دلت میخواد باز بیام وسوالمو ازت بپرسم .-وای چه اعتماد بنفسی داری تو. هری ..سمت درراه افتادم..برگشتموکمی نگاهش کردم سرش پایین بودو داشت سینشو ماساژ میداد..
-این چراهی سینشو ماساژمیده؟ حتما تیک عصبی داره چندش..وای خدا خسته شدم.خدایا خواهش میکنم دختره به هوش بیاد همه چیز ختم به خیر بشه من برم خونمون.
-خسته شدی؟
-آره نازی خانم خیلی خسته شدم کاش این اتفاق نمی افتاد.من الان خونمون کنار خانوادم بودم.ازدرس ودانشگاهمم عقب موندم.اخراج نشم خیلیه.نگران نباش همه چیز درست میشه.
-انشالله.
-میگم سایه زیاد بااین فریبا دم پرنشو کاردستت میده.
-غلط کرده.من کاری باهاش ندارم خودش ..الله اکبر.
-ازمن گفتن بود یکی از دخترا که الانم آزادشده باهاش دم پرشد پاش به بیمارستانم کشیده شد دختر بیچار از ترس نگفت که فریبا اون بلا روسرش آورده تاآزاد شد.
-خاک توسرش.
-خاک توسرکی؟
-فریبادیگه عین جغد میمونه خیر ندیده ..الانم عین چی گوشاشوسیخ کرده بشنوه منو توداریم راجب چی پچ پچ میکنیم .باهم زدیم زیر خنده.
-چیه دوساعته باهم پچ پچ میکنین اگه خنده داره بگین ماهم بخندیم.
-حرفای ما+۱۸ برابچه هاخوب نیست ممکنه تابزرگ میشن هزارتا گندوکثافت بالا بیارنوجامع روبه گوه بکشن..حرصی نگام کرد..وباچشماش داشت برام خطونشون میکشید..
نازی آروم گفت:
-سایه من الان به تو چی گفتم.
-خب خیلی فضوله .
-ولش کن بابا دست خودش نیست.. .
-آره معلومه.اگه کاراش دست خودش بود که الان اینجانبود....
-سایه من خوابم میاد میرم بخوابم توأم دیگه بخواب بافریبادهن به دهن میشی یه بلایی سرت میاره.
-هرچندکه جراعت نداره کاری بکنه..ولی باشه هرچی نازی خانم عزیزبگه .شبت بخیر نازی جان.
-شب توأم بخیر..از تخت بالا رفتم ودراز کشیدم.چشماموروهم گذاشتم.نفهمیدم کی خوابم برد...
نویسنده؛Smaeh
۶۶.۸k
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.