شاه قلب قسمت۱۱
شاه قلب #قسمت۱۱
من حاضربودم یرای خانواده ام هرکاری انجام بدم حتی اگه به قیمت جونمم باشه..سه روزبود که انتقالم داده بودن به زندان دختره رفته بود توکما...روی تخت پایینی نشستم..
-بلندشومیخوام بخوابم..ازجام جم نخوردم..
-هوششش کری میگم بلندشو نگاه غضیناکی بهش انداختم...باحرص از جام بلند شدم ورفتم تخت
بالایی ودراز کشیدم...
-نمیخوای بگی چه گندی زدی آوردنت اینجا.
-به تو مربوط نیست.
-واه واه چه بی ادب.یک هفته ای دیگه هم گذشت ولی دختره به هوش نیومده ..
-خانم مرادی ملاقات داری..
-ماشالله هرروز ملاقات خیلی طرفدار دارییا.به نازی خانم لبخندی زدم واز سلول بیرون رفتم .باخودم فکر کردم یعنی کی میتونه باشه.باباومامان وسهند که دیروز اینجا بودن.بهنازم پریر روز.حتما یکی ازدوست پسرای نداشتمه.داخل اتاق ملاقات شدم.باچیزی که دیدم چشمام از حدقه بیرون زد این اینجا چیکارمیکنه.بادیدن من از جاش بلند شد حالا اونم بابهت وحیرت نگام میکرد.
-ت.تو اینجا چیکار میکنی؟؟
-تو اینجا چیکار میکنی چندش.ای خدا چراآخه چرا من از دست تو رهایی ندارم ..تنهاجایی که من چشمم بهش نمیوفته فکرکنم حموم دستشویی که اونجا گمونم یه راهی پیدامیکنه ومیاد...نیشش بازشد..
-خجالت کم چیزی نیست اگه یکم بکشی کفاف میکنه..-خب مگه دروغ میگم هرجاچشم میچرخونم تو هستی ..
-مشکل خودته زیادی به من فکرمیکنی خدام منو جلوراهت سبز میکنه هرچندمنم زیاد مشتاق به دیدن قیافه ای خرچنگ قورباغه ای تو نیستم ..
-گمشو بابا ..جدی شدولحن جدیتری گفت؛
- اون دختری که بهش زدی دختر خاله ای منه...
-چیی؟
-همین که شنیدین..تک دختر خالمه اگه خدایی ناکرده چیزیش بشه فکرنکنم خالم ازقصاص توبگذره گوشه ای لبمو گاز گرفتم.
-ولی من که ازقصد بهش نزدم ..م...من حواسم پرت شد.هنوز به هوش نیومده؟
-خیر...حرفاش عصبیم کرد بالحن عصبی گفتم:
- تو امدی اینجا چیکار؟بدبخت شدن منو ببینی..آره..حالا که دیدی .برو جشن بگیرکه من زودتراز تو حذف میشم.متعجب نگام کرد..
-ازچی حذف میشی؟
-از زندگی.
-اونوقت چرا؟
- اگه دختر خاله ای عزیزت چیزیش بشه
نویسنده:Smaeh
من حاضربودم یرای خانواده ام هرکاری انجام بدم حتی اگه به قیمت جونمم باشه..سه روزبود که انتقالم داده بودن به زندان دختره رفته بود توکما...روی تخت پایینی نشستم..
-بلندشومیخوام بخوابم..ازجام جم نخوردم..
-هوششش کری میگم بلندشو نگاه غضیناکی بهش انداختم...باحرص از جام بلند شدم ورفتم تخت
بالایی ودراز کشیدم...
-نمیخوای بگی چه گندی زدی آوردنت اینجا.
-به تو مربوط نیست.
-واه واه چه بی ادب.یک هفته ای دیگه هم گذشت ولی دختره به هوش نیومده ..
-خانم مرادی ملاقات داری..
-ماشالله هرروز ملاقات خیلی طرفدار دارییا.به نازی خانم لبخندی زدم واز سلول بیرون رفتم .باخودم فکر کردم یعنی کی میتونه باشه.باباومامان وسهند که دیروز اینجا بودن.بهنازم پریر روز.حتما یکی ازدوست پسرای نداشتمه.داخل اتاق ملاقات شدم.باچیزی که دیدم چشمام از حدقه بیرون زد این اینجا چیکارمیکنه.بادیدن من از جاش بلند شد حالا اونم بابهت وحیرت نگام میکرد.
-ت.تو اینجا چیکار میکنی؟؟
-تو اینجا چیکار میکنی چندش.ای خدا چراآخه چرا من از دست تو رهایی ندارم ..تنهاجایی که من چشمم بهش نمیوفته فکرکنم حموم دستشویی که اونجا گمونم یه راهی پیدامیکنه ومیاد...نیشش بازشد..
-خجالت کم چیزی نیست اگه یکم بکشی کفاف میکنه..-خب مگه دروغ میگم هرجاچشم میچرخونم تو هستی ..
-مشکل خودته زیادی به من فکرمیکنی خدام منو جلوراهت سبز میکنه هرچندمنم زیاد مشتاق به دیدن قیافه ای خرچنگ قورباغه ای تو نیستم ..
-گمشو بابا ..جدی شدولحن جدیتری گفت؛
- اون دختری که بهش زدی دختر خاله ای منه...
-چیی؟
-همین که شنیدین..تک دختر خالمه اگه خدایی ناکرده چیزیش بشه فکرنکنم خالم ازقصاص توبگذره گوشه ای لبمو گاز گرفتم.
-ولی من که ازقصد بهش نزدم ..م...من حواسم پرت شد.هنوز به هوش نیومده؟
-خیر...حرفاش عصبیم کرد بالحن عصبی گفتم:
- تو امدی اینجا چیکار؟بدبخت شدن منو ببینی..آره..حالا که دیدی .برو جشن بگیرکه من زودتراز تو حذف میشم.متعجب نگام کرد..
-ازچی حذف میشی؟
-از زندگی.
-اونوقت چرا؟
- اگه دختر خاله ای عزیزت چیزیش بشه
نویسنده:Smaeh
۳۵.۵k
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.