ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۰۳
گناه بود.دست رو قلبم گذاشتم و گفتم با تمام قلبم باور دارم و باید
براش بجنگم..تلخ گفت: چي رو عوض میکنه؟
درد تهمت توي قلب منو تسكين ميده..روح اون و مادرمو اروم میکنه..نمیتونن چنین ننگي رو بهش چسبونن و بعد
هیچ کس هیچی نفهمه.
با بغض گفتم من باید مطمین بشم همه چيز براي پدر و مادرم عادلانه بوده
و با دلخوري از لاي دندونام :گفتم نمیدونم تعقيبم ميکني یا هرچیز دیگه... اما من برده و زنداني تو نيستم.. سر راهم نباش اين بازي به تو مربوط نیست..بازیه منه..
و عصبی و پیاده ازش دور شدم
حتي صدام نزد...
سر خیابون برگشتم و نگاش کردم.
خيلي جدي و شوکه و تلخ و گرفته هنوز به روبروش خیره بود.
چي انقدر عصبي و شوکه اش کرده بود؟
حرف گوش ندادن من یا..
اشفته قدمهامو تند کردم و دور شدم
همونجور درگیر میرفتم که گوشیم زنگ خورد.
گوشیمو از جیبم درآوردم.
این.. متفکر به شماره زل زدم.
شماره خانه سالمندانه گمانم..
متعجب جواب دادم: بله
صداي زنونه اشنایی گفت سلام الا .. من جسي ام..رییس خانه
سالمندانی هستم که یه مدت کار ميکردي..
بهت زده گفتم:بله..متوجه شدم..بفرمایید..
شاکي گفت شما که سرکار نمياي..میخوام بياي استعفا نامه
امضا کنی
صداي زنونه اشنایی گفت سلام الا من جسي ام..رئیس خانه گفت:سلام الا..من
سالمندانی هستم که یه مدت کار ميکردي.
بهت زده .:گفتم بله متوجه شدم....بفرمایید.
شاکي گفت: شما که سرکار نمیای میخوام بياي استعفا نامه
امضا كني..
ابرو بالا انداختم و گفتم من که خودم رفتم.. چه اهمیتی
داره؟
با عصبانیت گفت حتما داره که میگم.. لطفا همین الان بیا
اینجا.. و قطع کرد. واااه..
این همه وقته من سر کار نرفتم یهو خواب نما شدن که برم
استعفا بدم؟ چه مدلشه این؟
خودم کم دردسر دارم. اینم اضافه شده..
کلافه تاکسی گرفتم و رفتم خانه سالمندان..
داغ دلم تازه شد..
اخ.. من یه مدت مثل چي اینجا کار میکردم
( فصل سوم ) پارت ۵۰۳
گناه بود.دست رو قلبم گذاشتم و گفتم با تمام قلبم باور دارم و باید
براش بجنگم..تلخ گفت: چي رو عوض میکنه؟
درد تهمت توي قلب منو تسكين ميده..روح اون و مادرمو اروم میکنه..نمیتونن چنین ننگي رو بهش چسبونن و بعد
هیچ کس هیچی نفهمه.
با بغض گفتم من باید مطمین بشم همه چيز براي پدر و مادرم عادلانه بوده
و با دلخوري از لاي دندونام :گفتم نمیدونم تعقيبم ميکني یا هرچیز دیگه... اما من برده و زنداني تو نيستم.. سر راهم نباش اين بازي به تو مربوط نیست..بازیه منه..
و عصبی و پیاده ازش دور شدم
حتي صدام نزد...
سر خیابون برگشتم و نگاش کردم.
خيلي جدي و شوکه و تلخ و گرفته هنوز به روبروش خیره بود.
چي انقدر عصبي و شوکه اش کرده بود؟
حرف گوش ندادن من یا..
اشفته قدمهامو تند کردم و دور شدم
همونجور درگیر میرفتم که گوشیم زنگ خورد.
گوشیمو از جیبم درآوردم.
این.. متفکر به شماره زل زدم.
شماره خانه سالمندانه گمانم..
متعجب جواب دادم: بله
صداي زنونه اشنایی گفت سلام الا .. من جسي ام..رییس خانه
سالمندانی هستم که یه مدت کار ميکردي..
بهت زده گفتم:بله..متوجه شدم..بفرمایید..
شاکي گفت شما که سرکار نمياي..میخوام بياي استعفا نامه
امضا کنی
صداي زنونه اشنایی گفت سلام الا من جسي ام..رئیس خانه گفت:سلام الا..من
سالمندانی هستم که یه مدت کار ميکردي.
بهت زده .:گفتم بله متوجه شدم....بفرمایید.
شاکي گفت: شما که سرکار نمیای میخوام بياي استعفا نامه
امضا كني..
ابرو بالا انداختم و گفتم من که خودم رفتم.. چه اهمیتی
داره؟
با عصبانیت گفت حتما داره که میگم.. لطفا همین الان بیا
اینجا.. و قطع کرد. واااه..
این همه وقته من سر کار نرفتم یهو خواب نما شدن که برم
استعفا بدم؟ چه مدلشه این؟
خودم کم دردسر دارم. اینم اضافه شده..
کلافه تاکسی گرفتم و رفتم خانه سالمندان..
داغ دلم تازه شد..
اخ.. من یه مدت مثل چي اینجا کار میکردم
- ۲.۷k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط