p44
p44
میا. مـ ملکه شورش کردن(نگران)
با این حرف لحظه ای قلبم وایستاد
ات. جـ جیمین؟!
میا. ازشون خبر ندارم فقط مباشر اعظم بهم گفت که ازتون مراقبت کنم
بلند شدمو دوییدم سمت در درو باز کردمو به طرف اتاق جیمین میدوییدم بدون توجه به داد های میا که داشت پشت سرم میدویید فقط راه خودمو میرفتمو اشک میریختم... اگه چیزیش بشه چی؟... نه نه من بدون اون نمیتونم... نزدیکه اتاق جیمین بودم که صدایه شمشیرا به گوشم میخورد میخواستم جلو تر برم که میا دستمو گرفت
میا. دیونه شدی؟ اگه بلایی سرت بیاد چی هااا(گریه)
ات. میا آروم باش من... من باید برم
دستمو از تو دستش درآوردمو به دنبال صدا رفتم.... اولین کسی که به چشمم خورد جیمین بود.. برگشت طرفم که با نگرانی بهم نگا میکرد... فاصلمون زیاد بود میخواست بیاد جلو تر که وایستاد... چرا وایستاد؟.. چـ چی؟ از دهنش داشت خون میومد.. نگاهی به دستش که روی شکمش بود کردم دستش خونی بود... رویه زانو هاش افتاده بود سربازایه دشمن بعد از اینکه دیدن جیمین زخمی شده عقب نشینی کردن. جونگ هو و سربازا دنبالشون رفتن... دوییدم سمتش اشکام فقط میریختن.... بغلش کردم
ات. جیمینم... عزیزم توروخدا چشماتو نبند میدونی که من چقدر دوست دارم؟(تند تند و گریه)
جیمین دستاشو بالا آوردو صورتمو نوازش کرد
جیمین. ا ات یه مـ من هرگز.. گـ گریه نـ نمیکنه(اشک،لکنت،نفس نفس )
ات. جیمین خواهش هق میکنم ترکم نکن هق خواهش میکنم(گریه شدید)
جیمین. مـ مگه نگفتم(سرفه، از دهنش خون میاد) ا اگه اتفاقی افتاد برای من گـ گریه نکن؟
ات. من بدون تو نمیتونمممممم(گریه شدید، داد)
جیمین. د دوست دارم(اشک لبخند)
ات. تو منو تنها نمیزاری که ها نمیزاری بگو نه بگو دیگههه(داد، گریه)
جیمین. مـ معذرت میخوام
آخرین کلمش... آخرین کلمشو گفتو چشاشو بست بدنش شل شد... یعنی چی؟... نه نه نه امکان نداره.. اون قول داد..
ات. چشماتو باز کن(گریه)
ات. میدونی اصلا شوخی خوبی نیست؟(گریه)
ات. میگم باز کنننننن(گریه شدید)
ات. داری دیونم میکنی بیدار شو تو... توبهم قول داده بودی ترکم نکنی چیشد؟ هااا(گربه، داد)
ات. جیمینم؟ عشقم؟ چرا بلند نمیشیو بگی همش دروغه؟ چرااا چرا بهم نمگی دارم خواب میبینم؟(گریه،آروم)
سرشو تو آغوشم گرفتمو به خودم فشارش دادم
ات. من... من بدون تو چطور زندگی کنم؟
ات. نگران نباش میام پیشت تنهات نمیزارم باشه؟(گریه)
بوسه ای به پیشونیه خونیش زدمو بلند شدم شمیره کنارشو برداشتمو گذاشتم رو گردنم چشما مو بستم آب دهنمو قورت دادمو و آخرین حرفم رو گفتم...
ات. بدون تو منی وجود نداره.. رندگی بدون تو بی معنیه...دوست دارم..
شمشیرو کشیدمو آخرین چیزی که شنبدم صدایه میا و جونگ هو بود که داشتن با گریه صدامون میزدن...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
میا. مـ ملکه شورش کردن(نگران)
با این حرف لحظه ای قلبم وایستاد
ات. جـ جیمین؟!
میا. ازشون خبر ندارم فقط مباشر اعظم بهم گفت که ازتون مراقبت کنم
بلند شدمو دوییدم سمت در درو باز کردمو به طرف اتاق جیمین میدوییدم بدون توجه به داد های میا که داشت پشت سرم میدویید فقط راه خودمو میرفتمو اشک میریختم... اگه چیزیش بشه چی؟... نه نه من بدون اون نمیتونم... نزدیکه اتاق جیمین بودم که صدایه شمشیرا به گوشم میخورد میخواستم جلو تر برم که میا دستمو گرفت
میا. دیونه شدی؟ اگه بلایی سرت بیاد چی هااا(گریه)
ات. میا آروم باش من... من باید برم
دستمو از تو دستش درآوردمو به دنبال صدا رفتم.... اولین کسی که به چشمم خورد جیمین بود.. برگشت طرفم که با نگرانی بهم نگا میکرد... فاصلمون زیاد بود میخواست بیاد جلو تر که وایستاد... چرا وایستاد؟.. چـ چی؟ از دهنش داشت خون میومد.. نگاهی به دستش که روی شکمش بود کردم دستش خونی بود... رویه زانو هاش افتاده بود سربازایه دشمن بعد از اینکه دیدن جیمین زخمی شده عقب نشینی کردن. جونگ هو و سربازا دنبالشون رفتن... دوییدم سمتش اشکام فقط میریختن.... بغلش کردم
ات. جیمینم... عزیزم توروخدا چشماتو نبند میدونی که من چقدر دوست دارم؟(تند تند و گریه)
جیمین دستاشو بالا آوردو صورتمو نوازش کرد
جیمین. ا ات یه مـ من هرگز.. گـ گریه نـ نمیکنه(اشک،لکنت،نفس نفس )
ات. جیمین خواهش هق میکنم ترکم نکن هق خواهش میکنم(گریه شدید)
جیمین. مـ مگه نگفتم(سرفه، از دهنش خون میاد) ا اگه اتفاقی افتاد برای من گـ گریه نکن؟
ات. من بدون تو نمیتونمممممم(گریه شدید، داد)
جیمین. د دوست دارم(اشک لبخند)
ات. تو منو تنها نمیزاری که ها نمیزاری بگو نه بگو دیگههه(داد، گریه)
جیمین. مـ معذرت میخوام
آخرین کلمش... آخرین کلمشو گفتو چشاشو بست بدنش شل شد... یعنی چی؟... نه نه نه امکان نداره.. اون قول داد..
ات. چشماتو باز کن(گریه)
ات. میدونی اصلا شوخی خوبی نیست؟(گریه)
ات. میگم باز کنننننن(گریه شدید)
ات. داری دیونم میکنی بیدار شو تو... توبهم قول داده بودی ترکم نکنی چیشد؟ هااا(گربه، داد)
ات. جیمینم؟ عشقم؟ چرا بلند نمیشیو بگی همش دروغه؟ چرااا چرا بهم نمگی دارم خواب میبینم؟(گریه،آروم)
سرشو تو آغوشم گرفتمو به خودم فشارش دادم
ات. من... من بدون تو چطور زندگی کنم؟
ات. نگران نباش میام پیشت تنهات نمیزارم باشه؟(گریه)
بوسه ای به پیشونیه خونیش زدمو بلند شدم شمیره کنارشو برداشتمو گذاشتم رو گردنم چشما مو بستم آب دهنمو قورت دادمو و آخرین حرفم رو گفتم...
ات. بدون تو منی وجود نداره.. رندگی بدون تو بی معنیه...دوست دارم..
شمشیرو کشیدمو آخرین چیزی که شنبدم صدایه میا و جونگ هو بود که داشتن با گریه صدامون میزدن...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۴.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.