مادر بزرگ: وااای خدایاا کمکش کن
مادر بزرگ: وااای خدایاا کمکش کن
((پرش زمانی به دوساعت بعد))
ویو راوی: دکتر از اتاق در اومد مادر بزرگ و شوگا سریع رفتن سمت دکتر
مادربزرگ: ببخشید دکتر چی شد
دکتر: ما عملمون رو با موفقیت انجام دادیم بقیه ش می مونه به قدرت مریض شما
((پرش زمانی به دو روز بعد))
ویو راوی: مادربزرگ وشوگا هنوز انجان پکی ام اومد دوساعت موند و رفت شوگا به مادر بزرگ میگه
شوگا: خانم لطفا شما برید خونه استراحت کنید من مراقبش می مونم خبری شدم اطلاع میدم
ویو راوی: مادر بزرگ کمی پافشاری می کنه اما بعد میره خونه تا استراحت کنه بعد از اینکه مادربزرگ رفت شوگا رفت داخل اتاق ات
شوگا: ات می دونی چیه از اون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم و الان که نیستی می بینم تو این چند روز چقدر وابسته و دیوونت شدم لطفا برگرد تو باید برگردی همه نگرانتیم باور کن من، مادربزرگ، پکی، بچه های کلاس می دونم سخته اما باید طاقت داشته باشی من بدون تو نمی تونم یعنی ما بدون تو نمی تونیم
ویو راوی: شوگا رفت تویک صندلی بقل ات نشست و به خواب فرو رفت دوساعت بعد با صدای ات بیدار شد
ات: ا... ا... شوگاــــــــــ
نویسنده: تانی
پارت ششم
((پرش زمانی به دوساعت بعد))
ویو راوی: دکتر از اتاق در اومد مادر بزرگ و شوگا سریع رفتن سمت دکتر
مادربزرگ: ببخشید دکتر چی شد
دکتر: ما عملمون رو با موفقیت انجام دادیم بقیه ش می مونه به قدرت مریض شما
((پرش زمانی به دو روز بعد))
ویو راوی: مادربزرگ وشوگا هنوز انجان پکی ام اومد دوساعت موند و رفت شوگا به مادر بزرگ میگه
شوگا: خانم لطفا شما برید خونه استراحت کنید من مراقبش می مونم خبری شدم اطلاع میدم
ویو راوی: مادر بزرگ کمی پافشاری می کنه اما بعد میره خونه تا استراحت کنه بعد از اینکه مادربزرگ رفت شوگا رفت داخل اتاق ات
شوگا: ات می دونی چیه از اون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم و الان که نیستی می بینم تو این چند روز چقدر وابسته و دیوونت شدم لطفا برگرد تو باید برگردی همه نگرانتیم باور کن من، مادربزرگ، پکی، بچه های کلاس می دونم سخته اما باید طاقت داشته باشی من بدون تو نمی تونم یعنی ما بدون تو نمی تونیم
ویو راوی: شوگا رفت تویک صندلی بقل ات نشست و به خواب فرو رفت دوساعت بعد با صدای ات بیدار شد
ات: ا... ا... شوگاــــــــــ
نویسنده: تانی
پارت ششم
۱۰.۴k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.