ویو راوی: همینطور داشتن حرف می زدن که یهو ات یه بچه گربه
ویو راوی: همینطور داشتن حرف می زدن که یهو ات یه بچه گربه دید که وسط خیابونه
ات: نه الان ماشین می زنتش باید کمکش کنم
شوگا: ات وایسا
ویو راوی: ات رفت کمکش کنه که یهو یه ماشین با سرعت بالا اومد
ات: جیغغغغغغغغ
شوگا: اتتتتتتت
ویو راوی: ودرسته ات رو ماشین زد
شوگا: اتتتتتت(دوید سمتش)
شوگا: ات چیزی نیست الان امبولانس می رسه طاقت بیار
ویو راوی: آمبولانس اومد و ات رو سریعا به بیمارستان بردن و ات رو به اتاق عمل منتقل کردن
دستا و لباس شوگا خونی بود و از استرس ناخونش رو می جوید همون موقع مادر بزرگ ات اومد
((مادر بزرگ ات خیلی ادم بع روزیه و اصلا پیر نیست))
مادر بزرگ ات: ببخشید پسر جون تو همراه ات بودی
شوگا: بعله
مادربزر گ ات: حالش چطوره؟ این خونا که رو لباسته برای اونه؟؟؟
شوگا: اره اما ارامشتون رو حفظ کنید(در حالی که خودش داشت سکته می کرد ولی به ظاهر نمی
آورد)) دارن عملش می کنن
نویسنده: تانی
پارت پنجم
ات: نه الان ماشین می زنتش باید کمکش کنم
شوگا: ات وایسا
ویو راوی: ات رفت کمکش کنه که یهو یه ماشین با سرعت بالا اومد
ات: جیغغغغغغغغ
شوگا: اتتتتتتت
ویو راوی: ودرسته ات رو ماشین زد
شوگا: اتتتتتت(دوید سمتش)
شوگا: ات چیزی نیست الان امبولانس می رسه طاقت بیار
ویو راوی: آمبولانس اومد و ات رو سریعا به بیمارستان بردن و ات رو به اتاق عمل منتقل کردن
دستا و لباس شوگا خونی بود و از استرس ناخونش رو می جوید همون موقع مادر بزرگ ات اومد
((مادر بزرگ ات خیلی ادم بع روزیه و اصلا پیر نیست))
مادر بزرگ ات: ببخشید پسر جون تو همراه ات بودی
شوگا: بعله
مادربزر گ ات: حالش چطوره؟ این خونا که رو لباسته برای اونه؟؟؟
شوگا: اره اما ارامشتون رو حفظ کنید(در حالی که خودش داشت سکته می کرد ولی به ظاهر نمی
آورد)) دارن عملش می کنن
نویسنده: تانی
پارت پنجم
۱۴.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.