عشق ویرانگر۲ پارت ۱
یک سال بعد
ویو تهیونگ
کنار سنا که الان یک و نیم سالش بود نشسته بودم دخترم دختر ات دتخری که روز به روز به مادر شبیه تر میشد دختری که از اینکه انقدر کنارش نشستم و خاطرات مادرش گفتم اولین کلمه ای که گفت مامان بود مامانی که ندیدش مامانی که به خاطر من از دست داد مامانی که نتونست در اغوشش بگیره مامانی که با اشتیاق برای بزرگ شدن دخترش لحظه شماری میکرد و اخر نتونست دخترشو در اغوش بگیر مامانی که قربانی کار های شوهرش شد مامانی که نتونست صدای دخترش رو بشنوه
سنا رو بغل کردم و سرشو بوسیدم و سپردمش به پرستارش بابامو چند ماه پیش دستگیر کردن ولی من هنوز خودمو لو ندادم چون مطمئنم رئیسش یکی دیگس یکی دیگه دستور قتل ات داد رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت رسیدم به شرکت که منشی نامه ای بهم داد بازش کردم
؟تو باید جای پدرتو بگیری به نفعته اگه دختر کوچولوت میخوای زنده باشه باید کار پدرتو ادامه بدی به این شماره زنگ بزن
عصبی شدم نامه مچاله کردم و پرتش کردم سمت دیوار دخترم ؟زنمو گرفتن میخوان یادگارشم ازم بگیرن هه محاله محبور بودم قبول کنم چون اینجوری میتونستم رئیس بزرگ و ملاقات کنم به شماره زنگ زدم بعد چندتا بوق که دیگه داشتم ناامید میشدم جواب داشت
؟بله
_برای کاری که باهام داشتی زنگ زدم
؟اووو اقای کیم حالت چطوره دخترت خوبه؟اووو بخاطر خانومت متاسفم شنیدم تصادف کردن و فوت کردن خیلی ناراحت شدم
داشت عصبیم میکرد یعنی هدفش همین بود داشت بهم میگفت که زنتو من کشتم با پرسیدن حال سنا فقط میخواست بفهمونه بعدی سناس عصبی دستامو مشت کردم
_باشه زنگ زدم بگم قبوله
؟افرینن میبینم از بابات باهوش تری هه
_باید چیکار کنم ؟
؟بعدا میفهمی منتظر باش کیممم
تا خواستم دهنمو باز کنم و جواب بدم قطع کرد عصبی کتمو برداشتمو و نشستم تو ماشین و راه افتادم داشتم میرفتم که یکی دقیقا شبیه ات دیدم سریع ماشین نگه داشتم و بدو بدو رفتم سمتش پشتش به من بود و منو نمیدید شونشو جرفتم و برگردوندمش
_ات
دیدیمش دوباره توهم؟دوباره خیال الکی تعظیم کوتاهی کردم
_ببخشید
خانومه با گفتن اشکال نداره به راهش ادامه داد یک سال گذشته و هنوز من باورم نشده هنوز فکر میکنم زندس هنوز قلبم باور نکرده سوار ماشین شدم و راه افتادم پشت چراغ قرمز وایستادم دختری دیدم دقیقا مثل ات و میخندید دوباره دوهم دوباره اون خاطرات ات با لذت بهش نگاه کردم حالا که نمیشه تو واقعیت ببینمش حداقل توهمشو یه دل سیر ببینم داشتم بهش نگاه میکردم از چراغ گذشت که صدای بوق ها بالا رفت بسخیال توهم الکیم شدم و به راهم ادامه دادم هر روز ده بار از این توهما میزنم دیونه شدم؟مگه میشه ات و از دست بدم و سالم به زندگیم ادامه بدم یا میمیرم یا دیوانه میشم
ویو تهیونگ
کنار سنا که الان یک و نیم سالش بود نشسته بودم دخترم دختر ات دتخری که روز به روز به مادر شبیه تر میشد دختری که از اینکه انقدر کنارش نشستم و خاطرات مادرش گفتم اولین کلمه ای که گفت مامان بود مامانی که ندیدش مامانی که به خاطر من از دست داد مامانی که نتونست در اغوشش بگیره مامانی که با اشتیاق برای بزرگ شدن دخترش لحظه شماری میکرد و اخر نتونست دخترشو در اغوش بگیر مامانی که قربانی کار های شوهرش شد مامانی که نتونست صدای دخترش رو بشنوه
سنا رو بغل کردم و سرشو بوسیدم و سپردمش به پرستارش بابامو چند ماه پیش دستگیر کردن ولی من هنوز خودمو لو ندادم چون مطمئنم رئیسش یکی دیگس یکی دیگه دستور قتل ات داد رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت رسیدم به شرکت که منشی نامه ای بهم داد بازش کردم
؟تو باید جای پدرتو بگیری به نفعته اگه دختر کوچولوت میخوای زنده باشه باید کار پدرتو ادامه بدی به این شماره زنگ بزن
عصبی شدم نامه مچاله کردم و پرتش کردم سمت دیوار دخترم ؟زنمو گرفتن میخوان یادگارشم ازم بگیرن هه محاله محبور بودم قبول کنم چون اینجوری میتونستم رئیس بزرگ و ملاقات کنم به شماره زنگ زدم بعد چندتا بوق که دیگه داشتم ناامید میشدم جواب داشت
؟بله
_برای کاری که باهام داشتی زنگ زدم
؟اووو اقای کیم حالت چطوره دخترت خوبه؟اووو بخاطر خانومت متاسفم شنیدم تصادف کردن و فوت کردن خیلی ناراحت شدم
داشت عصبیم میکرد یعنی هدفش همین بود داشت بهم میگفت که زنتو من کشتم با پرسیدن حال سنا فقط میخواست بفهمونه بعدی سناس عصبی دستامو مشت کردم
_باشه زنگ زدم بگم قبوله
؟افرینن میبینم از بابات باهوش تری هه
_باید چیکار کنم ؟
؟بعدا میفهمی منتظر باش کیممم
تا خواستم دهنمو باز کنم و جواب بدم قطع کرد عصبی کتمو برداشتمو و نشستم تو ماشین و راه افتادم داشتم میرفتم که یکی دقیقا شبیه ات دیدم سریع ماشین نگه داشتم و بدو بدو رفتم سمتش پشتش به من بود و منو نمیدید شونشو جرفتم و برگردوندمش
_ات
دیدیمش دوباره توهم؟دوباره خیال الکی تعظیم کوتاهی کردم
_ببخشید
خانومه با گفتن اشکال نداره به راهش ادامه داد یک سال گذشته و هنوز من باورم نشده هنوز فکر میکنم زندس هنوز قلبم باور نکرده سوار ماشین شدم و راه افتادم پشت چراغ قرمز وایستادم دختری دیدم دقیقا مثل ات و میخندید دوباره دوهم دوباره اون خاطرات ات با لذت بهش نگاه کردم حالا که نمیشه تو واقعیت ببینمش حداقل توهمشو یه دل سیر ببینم داشتم بهش نگاه میکردم از چراغ گذشت که صدای بوق ها بالا رفت بسخیال توهم الکیم شدم و به راهم ادامه دادم هر روز ده بار از این توهما میزنم دیونه شدم؟مگه میشه ات و از دست بدم و سالم به زندگیم ادامه بدم یا میمیرم یا دیوانه میشم
۸.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.