عشق ویرانگر پارت ۴۸ ات گریش شدت گرفت و جعبه دستمال
کاغذی و پرت کرد تو صورت کوک به کوک نگاه کردم که کنترل خندم از دستم در رفت و بلند خندیدم برگشتم سمت ات مه با برخورد بالشت به صورتم مواجه شدم
+برین بیرون نمیخوام ببینمتون
رفتم کنارش و خندمو به زور خوردم و بغلش کردم
_گریه نکن عزیزم این الکی میگه گریه نکن
خودشو کشید از بغلم بیرون
+برو به من دست نزن توهم خندیدی
°خوب چیکار کنه گریه کنه بنده خدا تهیونگ چی میکشی با این زنت
با خنده کوک منم زدم زیر خنده و دوباره ات بغل کردم با کلی غرغر اروم شد و رفتم پیش کوک و گوششو گرفتم
_نمیبینی الان روحیش حساسه
°بابا مگه چی شده
_هیچی نشده فقط هی زن منو اذیت میکردی
°باشه باشه ببخشید
_افرین
بعد یک روز رفتیم عمارت خودمون و ات بعد یک هفته حالش بهتر شده بود تو اتاق کارم بودم و سرم تو کاغذو برگه های شرکت بود که یهو در باز شد و یه سر اومد تو ات بود فقط سرشو اورده بود تو
_چی شده
+میگم تهیونگ
_جانم
+میشه بریم بیرون؟
_نه خودت که میدونی
+میدونم ولی خسته شدم انقدر اینجا موندم قول میدم از تو ماشین پیاده نشم
_باشه برو حاضر شو
دیدم منکه حریفش نمیشم پس قبول کردم
بعد ۳۰مین منتظر بودن خانوم بلاخره اومدن اومد سمتم
+خوبم
_عالی بریم؟
+اوهوم فقط کوک هست دیگه مطمئنی میتونه مراقب سنا باشه؟
_اره میونش با بچه ها خوبه نترس
+منکه شک دارم
ات رفت تو اتاق سنا و یه بوسه عمیق به سر سنا زد و اومد بیرون
_حسودیم شد هنوز نیومده جامو گرفته
+نیومده؟
_حالا تازه اومده که
+باشه حسودی نکن
اومد جلو و میخواست لپمو بوس کنه که سرمو برگردوندم
+نامرد
خندیدم و روی موهاش بوسه ای زدم و راه افتادیم تو راه کلی گفتیم و خندیدیم داشتیم برمیگشتیم از یه چهار راه داشتم رد میشدم که یهو یه کامیون از سمت ات و اومد و دیگه هیچی نفهمیدم
چشمامو با درد زیادی باز کردم بوی الکل نشون میداد کجاییم سرمو چرخوندم که کوک با کت شلوار مشکی و پیرهن سفید و کروات سیاه پوشیده بود و ناراحت بود و تو خودش بود چرا انقدر تو خودشه با کلی درد بلند شدم نشستم که کوک متوجه شد که من بهوش اومدم اومد سمتم
°بیدار شدی ..بزار برم به دکتر بگم
سعی کردم به یاد بیارم چی شد که صحنه اخرو یادم اومد ات ات کجاست دکتر اومد و بعد معاینه رفت
_ات کجاست
کوک شکه شد و چشماش رنگ غم گرفت و این منو نگران میکنه
°حالش خوبه تو یه اتاق دیگه ایه
_میخوام برم پیشش
°حالش خوبه دیگه تو نگران نباش
_میگم میخوام برم پیشش
°بزار یکم بهتر شدی میری
_نمیخوام میخوام برم پیشش کوک میفهمی ؟
کوک نمیزاشت برم و هی چرت و پرت تحویل من میداد که جین اومد اونم مثل کوک لباس پوشیده بود و ناراحت بود
_میگم میخوام برم میفهمی
داد زدم ولی هیچ کدوم نمیزاشتن بعد کلی دعوا و داد زدن یهو جین عصبانی داد زد
جین:...
+برین بیرون نمیخوام ببینمتون
رفتم کنارش و خندمو به زور خوردم و بغلش کردم
_گریه نکن عزیزم این الکی میگه گریه نکن
خودشو کشید از بغلم بیرون
+برو به من دست نزن توهم خندیدی
°خوب چیکار کنه گریه کنه بنده خدا تهیونگ چی میکشی با این زنت
با خنده کوک منم زدم زیر خنده و دوباره ات بغل کردم با کلی غرغر اروم شد و رفتم پیش کوک و گوششو گرفتم
_نمیبینی الان روحیش حساسه
°بابا مگه چی شده
_هیچی نشده فقط هی زن منو اذیت میکردی
°باشه باشه ببخشید
_افرین
بعد یک روز رفتیم عمارت خودمون و ات بعد یک هفته حالش بهتر شده بود تو اتاق کارم بودم و سرم تو کاغذو برگه های شرکت بود که یهو در باز شد و یه سر اومد تو ات بود فقط سرشو اورده بود تو
_چی شده
+میگم تهیونگ
_جانم
+میشه بریم بیرون؟
_نه خودت که میدونی
+میدونم ولی خسته شدم انقدر اینجا موندم قول میدم از تو ماشین پیاده نشم
_باشه برو حاضر شو
دیدم منکه حریفش نمیشم پس قبول کردم
بعد ۳۰مین منتظر بودن خانوم بلاخره اومدن اومد سمتم
+خوبم
_عالی بریم؟
+اوهوم فقط کوک هست دیگه مطمئنی میتونه مراقب سنا باشه؟
_اره میونش با بچه ها خوبه نترس
+منکه شک دارم
ات رفت تو اتاق سنا و یه بوسه عمیق به سر سنا زد و اومد بیرون
_حسودیم شد هنوز نیومده جامو گرفته
+نیومده؟
_حالا تازه اومده که
+باشه حسودی نکن
اومد جلو و میخواست لپمو بوس کنه که سرمو برگردوندم
+نامرد
خندیدم و روی موهاش بوسه ای زدم و راه افتادیم تو راه کلی گفتیم و خندیدیم داشتیم برمیگشتیم از یه چهار راه داشتم رد میشدم که یهو یه کامیون از سمت ات و اومد و دیگه هیچی نفهمیدم
چشمامو با درد زیادی باز کردم بوی الکل نشون میداد کجاییم سرمو چرخوندم که کوک با کت شلوار مشکی و پیرهن سفید و کروات سیاه پوشیده بود و ناراحت بود و تو خودش بود چرا انقدر تو خودشه با کلی درد بلند شدم نشستم که کوک متوجه شد که من بهوش اومدم اومد سمتم
°بیدار شدی ..بزار برم به دکتر بگم
سعی کردم به یاد بیارم چی شد که صحنه اخرو یادم اومد ات ات کجاست دکتر اومد و بعد معاینه رفت
_ات کجاست
کوک شکه شد و چشماش رنگ غم گرفت و این منو نگران میکنه
°حالش خوبه تو یه اتاق دیگه ایه
_میخوام برم پیشش
°حالش خوبه دیگه تو نگران نباش
_میگم میخوام برم پیشش
°بزار یکم بهتر شدی میری
_نمیخوام میخوام برم پیشش کوک میفهمی ؟
کوک نمیزاشت برم و هی چرت و پرت تحویل من میداد که جین اومد اونم مثل کوک لباس پوشیده بود و ناراحت بود
_میگم میخوام برم میفهمی
داد زدم ولی هیچ کدوم نمیزاشتن بعد کلی دعوا و داد زدن یهو جین عصبانی داد زد
جین:...
۷.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.