عشق ویرانگر۲
پارت۲
ولی با دیدن سنا قلب ناارومم اروم میشه هیچ وقت یادم نمیره وقتی ات اسم سنا رو گذاشتیم چقدر ذوق کرد شب اولی که سنا بدنیا اومد تا صبح بیدار موند و از خوشحالی اشک ریخت
رفتم تو اتاق سنا طبق معمول داشت بازی میکرد اصلا این بچه خواب نداره لبخندی زدم و بغلش کردم
_دختر گلم حالش خوبه؟
٪بابا
_جان
٪مامان
با اسم مامان بوس عمیقی به سرش زدم و سپردمش دست پرستار رفتم تو اتاقم منتظر کاری که اون مرده گفت بودم که بعد سه ساعت هیچکس پیامی نداد بیخیالش شدم و خوابیدم روی تخت درودیوار همش نشونه ای ات بود با فکر به ات خوابم برد با صدای گریه های سنا بیدار شدم شب بود سریع رفتم پیش سنا تو اتاقش نبود رفتم پایین که با چیزی که دیدم میخ شدم سرجام
؟اوممم سلام اقای کیم تهیونگ (تعظیم)من پرستار بچه ها هستم گفتن شما به پرستار نیاز دارین
نمیتونستم حرف بزنم
؟اقای کیم؟
با تته پته گفتم_ات؟
؟ات؟نمیشناسم لیا هستم کیم لیا از اشنایی باهاتون خشبختم آقای کیم امیدوارم بتونم کارمو درست انجام بدم
باورم نمیشد این دختری که روبهرو منه با ات هیچ تفاوتی نداره حتی صداش ولی اسمش نگاه های سردش اصلا مگه سنا پرستار نداشته؟
_سنا پرستار داره
∆اهاااا نه ایشون مادرشون مریض شده مجبور شدم من بجاش بیام
با این فکر مزخرف که حداقل شبیه ات پیش خودت نگهدار
_اها خوبه
سنا بغلش بود اروم اروم تابه حال با غربیه ها انقدر اروم نبوده رفتم بالا و اتاق هارو نشونش دادم دم در اتاق خودم بودیم که
_خوب اینم اتاق منه لطفا خوب مراقب سنا باشین
تعظیم کوتاهی کرد ∆چشم
سری تکون دادم و رفتم تو اتاق یعنی میشه صدا صورت قد همه چی شبیه ات باشه ولی اون نگاه های خالی از احساسش نگاه های سردش ثابت میکنه ات نیست ولی مشکوک یک ساعت گذشت و وقت شام رفتم پایین کخ دیدم لیا و سنا نشستن ولیا به سنا غذا میده چی میشد این صحنه با ات بود چی میشد اوم خانواده ای که انقدر عاشق هم بودن دوباره برگرده؟ رفتم نشستم و به سنا و لیا نگاه میکردم لبخند محوی زدم بعد خوردن شام رفتم اتاقم که لیا اومد تو
∆ببخشید اقای کیم من باید برم خونه
_الان این وقت شب
∆خوب نمیتونم اینجا بمونم که باید برم سنا خوابیده صبح زود میام تا قبل از اینکه بیدار بشه ممنون خداحافظ
سریع حرفشو زد و رفت داشت میرفت بیرون که
_وایستا امشب فعلا همینجا وایستا از فردا برات راننده میارن با اون برو و بیا
∆لازم نیست من راحتم
_برو تو اتاق کنار اتاق سنا
نفس کلافه ای کشید و رفت بیرون
ویو لیا
....
ولی با دیدن سنا قلب ناارومم اروم میشه هیچ وقت یادم نمیره وقتی ات اسم سنا رو گذاشتیم چقدر ذوق کرد شب اولی که سنا بدنیا اومد تا صبح بیدار موند و از خوشحالی اشک ریخت
رفتم تو اتاق سنا طبق معمول داشت بازی میکرد اصلا این بچه خواب نداره لبخندی زدم و بغلش کردم
_دختر گلم حالش خوبه؟
٪بابا
_جان
٪مامان
با اسم مامان بوس عمیقی به سرش زدم و سپردمش دست پرستار رفتم تو اتاقم منتظر کاری که اون مرده گفت بودم که بعد سه ساعت هیچکس پیامی نداد بیخیالش شدم و خوابیدم روی تخت درودیوار همش نشونه ای ات بود با فکر به ات خوابم برد با صدای گریه های سنا بیدار شدم شب بود سریع رفتم پیش سنا تو اتاقش نبود رفتم پایین که با چیزی که دیدم میخ شدم سرجام
؟اوممم سلام اقای کیم تهیونگ (تعظیم)من پرستار بچه ها هستم گفتن شما به پرستار نیاز دارین
نمیتونستم حرف بزنم
؟اقای کیم؟
با تته پته گفتم_ات؟
؟ات؟نمیشناسم لیا هستم کیم لیا از اشنایی باهاتون خشبختم آقای کیم امیدوارم بتونم کارمو درست انجام بدم
باورم نمیشد این دختری که روبهرو منه با ات هیچ تفاوتی نداره حتی صداش ولی اسمش نگاه های سردش اصلا مگه سنا پرستار نداشته؟
_سنا پرستار داره
∆اهاااا نه ایشون مادرشون مریض شده مجبور شدم من بجاش بیام
با این فکر مزخرف که حداقل شبیه ات پیش خودت نگهدار
_اها خوبه
سنا بغلش بود اروم اروم تابه حال با غربیه ها انقدر اروم نبوده رفتم بالا و اتاق هارو نشونش دادم دم در اتاق خودم بودیم که
_خوب اینم اتاق منه لطفا خوب مراقب سنا باشین
تعظیم کوتاهی کرد ∆چشم
سری تکون دادم و رفتم تو اتاق یعنی میشه صدا صورت قد همه چی شبیه ات باشه ولی اون نگاه های خالی از احساسش نگاه های سردش ثابت میکنه ات نیست ولی مشکوک یک ساعت گذشت و وقت شام رفتم پایین کخ دیدم لیا و سنا نشستن ولیا به سنا غذا میده چی میشد این صحنه با ات بود چی میشد اوم خانواده ای که انقدر عاشق هم بودن دوباره برگرده؟ رفتم نشستم و به سنا و لیا نگاه میکردم لبخند محوی زدم بعد خوردن شام رفتم اتاقم که لیا اومد تو
∆ببخشید اقای کیم من باید برم خونه
_الان این وقت شب
∆خوب نمیتونم اینجا بمونم که باید برم سنا خوابیده صبح زود میام تا قبل از اینکه بیدار بشه ممنون خداحافظ
سریع حرفشو زد و رفت داشت میرفت بیرون که
_وایستا امشب فعلا همینجا وایستا از فردا برات راننده میارن با اون برو و بیا
∆لازم نیست من راحتم
_برو تو اتاق کنار اتاق سنا
نفس کلافه ای کشید و رفت بیرون
ویو لیا
....
۷.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.