عشق ویرانگر۲
پارت۳
ویو لیا
پسره عوضی میگم میخوام برم حرف خودشو میزنه وایی چقدر گناه داشته زنش خیلی گناه داشت خیلی خیلی ولی خدایی دختر خیلی ناز و قشنگ و کیوتی داشت خیلی دوسش دارم رفتم تو اتاقی که گفت سرم به بالشت نرسیده بود که خوابم برد که با صدای در بیدار شدم ساعت نگاهکردم ساعت یک شب بود
∆بفرمایید
در باز شد که اون پسرع اومد تو
_بیا تو اتاقم
اینو گفت و رفت ترسیدم چرا باید ساعت یک شب برم اتاقش با ترس و لرز رفتم اتاقش رفتم تو رو تخت دراز شده بود و به فاصله نیم متر یه صندلی جلو من بود
∆با من کاری داشتین
_بشین
نشستم رو صندلی که یهو یه چیزی سمتم پرت شدم که گرفتمش کتاب داستان سوالی بهش نگاه کردم
_بخون وقتی خوابم برد میتونی بری
هه نزدیک ۳۰ سالشه هنوز باید براش داستان بخونن براش راستی چند سالشه؟
∆شما هر شب با داشتان ..میخوابین
خندمو نتونستم کنترل کنم و یه خنده ریزی زدم که از چشم اون دور نمون حرصی نگام کرد
_بله با. صدای همسرم
∆خوب الانم به همسرتون ..
_یه ساله مرده
ناراحت شدم پس چجوریی∆پس چجورییی...
_با هوش مصنوعی تموم شد بخون
با صدای ارومی گفت_فضول
حرصی کتاب باز کردم و شروع کردم به خوندن تمام وقت داشت بهم نگاه میکرد و این منو اذیت میکرد داستان تموم شد ولی هنوز داشت نگاه میکرد
∆چرا اینجوری نگاه میکنین
_چچون شبیه همسرمی
∆اهااا...خوب دیگه تموم شد با اجازه
بدون اینکه اجازه بدم چیزی بگه اومدم بیرون و سریع رفتم تو اتاقم و خوابیدم صبح با کشیده شدن موهام بیدار شدم دیدم سنا دست گرفته به تخت و داله با موهام بازی میکنه بهش خندیدم و نشستم و بلندش کردم گذاشتمش روی شکمم و به پاهام تکیش دادم
∆سلام سنا خانوم خوشگل خانوم دختر نازم
بغلش کردم با بغل کردنش احساس ارامش میگرفتم از بغلم اوردمش بیرون
٪مامان
با کلمه ای که گفت اشک تو چشمام جمع شد بیشتر از چیزی که فکر میکردم این کلمه برام شیرین بود بوسش کردم و خندیدم
∆جانم عزیزم
٪بابا ناراحت
∆بابا نارحته اره چرا ؟
دستاشو اورد بالا و به شکل نمیدونم خندیدم و بغلش کردم
∆اشکال نداره الان دختر خوشگل بابا میره بابا رو بوس میکنه بابا دیگه ناراحت نیست
خندید بلند شدم و گذاشتمش رو تخت
∆سنا خانوم اینجا میشینه تا من بیام باشه ؟
سرشو تکون داد رفتم و صورتمو شستم و بعد از کارای لازم اومدم بیرون که دیدم سنا کنار گوشیم برداشته و داره میزنه روش ∆چیکار میکنه سنا خانوم؟
خندید و گوشی و گذاشت رفتم بغلش کردم که سرشو گذاشت رو شونم و با موهام بازی میکرد حس خیلی خوبی بهم میداد رفتم دم در اتاق اقای کیم در زدم و بعد شنیدن بیا تو رفتم تو سنا رو گذاشتم
∆سلام سنا میخواست ببینتون
به سنا علامت دادم که بره سنا رفت که تهیونگ بغلش کرد و گذاشت رو پاهاش
_چی شده بابایی؟
٪...
ویو لیا
پسره عوضی میگم میخوام برم حرف خودشو میزنه وایی چقدر گناه داشته زنش خیلی گناه داشت خیلی خیلی ولی خدایی دختر خیلی ناز و قشنگ و کیوتی داشت خیلی دوسش دارم رفتم تو اتاقی که گفت سرم به بالشت نرسیده بود که خوابم برد که با صدای در بیدار شدم ساعت نگاهکردم ساعت یک شب بود
∆بفرمایید
در باز شد که اون پسرع اومد تو
_بیا تو اتاقم
اینو گفت و رفت ترسیدم چرا باید ساعت یک شب برم اتاقش با ترس و لرز رفتم اتاقش رفتم تو رو تخت دراز شده بود و به فاصله نیم متر یه صندلی جلو من بود
∆با من کاری داشتین
_بشین
نشستم رو صندلی که یهو یه چیزی سمتم پرت شدم که گرفتمش کتاب داستان سوالی بهش نگاه کردم
_بخون وقتی خوابم برد میتونی بری
هه نزدیک ۳۰ سالشه هنوز باید براش داستان بخونن براش راستی چند سالشه؟
∆شما هر شب با داشتان ..میخوابین
خندمو نتونستم کنترل کنم و یه خنده ریزی زدم که از چشم اون دور نمون حرصی نگام کرد
_بله با. صدای همسرم
∆خوب الانم به همسرتون ..
_یه ساله مرده
ناراحت شدم پس چجوریی∆پس چجورییی...
_با هوش مصنوعی تموم شد بخون
با صدای ارومی گفت_فضول
حرصی کتاب باز کردم و شروع کردم به خوندن تمام وقت داشت بهم نگاه میکرد و این منو اذیت میکرد داستان تموم شد ولی هنوز داشت نگاه میکرد
∆چرا اینجوری نگاه میکنین
_چچون شبیه همسرمی
∆اهااا...خوب دیگه تموم شد با اجازه
بدون اینکه اجازه بدم چیزی بگه اومدم بیرون و سریع رفتم تو اتاقم و خوابیدم صبح با کشیده شدن موهام بیدار شدم دیدم سنا دست گرفته به تخت و داله با موهام بازی میکنه بهش خندیدم و نشستم و بلندش کردم گذاشتمش روی شکمم و به پاهام تکیش دادم
∆سلام سنا خانوم خوشگل خانوم دختر نازم
بغلش کردم با بغل کردنش احساس ارامش میگرفتم از بغلم اوردمش بیرون
٪مامان
با کلمه ای که گفت اشک تو چشمام جمع شد بیشتر از چیزی که فکر میکردم این کلمه برام شیرین بود بوسش کردم و خندیدم
∆جانم عزیزم
٪بابا ناراحت
∆بابا نارحته اره چرا ؟
دستاشو اورد بالا و به شکل نمیدونم خندیدم و بغلش کردم
∆اشکال نداره الان دختر خوشگل بابا میره بابا رو بوس میکنه بابا دیگه ناراحت نیست
خندید بلند شدم و گذاشتمش رو تخت
∆سنا خانوم اینجا میشینه تا من بیام باشه ؟
سرشو تکون داد رفتم و صورتمو شستم و بعد از کارای لازم اومدم بیرون که دیدم سنا کنار گوشیم برداشته و داره میزنه روش ∆چیکار میکنه سنا خانوم؟
خندید و گوشی و گذاشت رفتم بغلش کردم که سرشو گذاشت رو شونم و با موهام بازی میکرد حس خیلی خوبی بهم میداد رفتم دم در اتاق اقای کیم در زدم و بعد شنیدن بیا تو رفتم تو سنا رو گذاشتم
∆سلام سنا میخواست ببینتون
به سنا علامت دادم که بره سنا رفت که تهیونگ بغلش کرد و گذاشت رو پاهاش
_چی شده بابایی؟
٪...
۷.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.