پارت ششم
پارت ششم
جیمین سر میز نشسته بود و صبحونه میخورد
هنوزم به ا.ت فکر می کرد
*یعنی دیگه قرار نیست تو انباری بخوابم؟*
-آخه یعنی چی؟ خونشونم که سه خوابه چرا توی انباری؟
چند دقیقه بعد ا.ت وارد آشپزخونه شد
لباسش عروسی تنش بود و موهاش حسابی بهم ریخته بود
-ا.ت؟ حالت خوبه؟
-آره خوبم
-چرا لباساتو عوض نکردی؟
-آخه لباس دیگه ای ندارم!
جیمین بیشتر جا خورد!
-یعنی....حتی یه لباس ساده هم نداری؟؟
-نه...ندارم
جیمین سکوت کرد
-من باید برم سرکار...بعدش میریم بیرون لباس بخریم
-جدی میگی؟؟🥹
-آره....حالام بیا صبحونتو بخور
ا.ت تشکری زیر لب کرد و مشغول خوردن شد
جیمین کیفشو برداشت و به طرف محل کارش رفت...
.....
جونگکوک غذاشو قورت داد و گفت:
-این پی دی نیمم داره پدرمونو در میاره! هی داره بهمون اضافه کاری میده
-آره بابا....معلوم نیست چه اتفاقی داره برای شرکت میوفته اینطوری عصبیه
-هوم....راستی دیشب چطور بود؟
-دیشب؟
-آره دیگه با خواهرم
-هیچی...دختر خوبیه...
-من که گفتم پشیمون نمیشی!
و جونگکوک خنده ی خرگوشی کرد
جیمین می خواست ازش بپرسه چرا خواهرش توی انباری میخوابیده یا که لباسی نداره اما منصرف شد
باید خودش از ا.ت می پرسید
......
ا.ت نشسته بود روی مبل و بیکار اطرافش رو نگاه می کرد
جیمین هودی سفید و شلوار مشکی رو روی پای ا.ت گذاشت
-فعلا بیا اینو بپوش نمی تونی با پیراهن عروسی بری بیرون
ا.ت با بغض از جیمین تشکر کرد و رفت داخل اتاق تا لباسشو بپوشه
جیمین منتظر موند
اما با دیدن صورت کبود و موهای شخلته ی ا.ت وا رفت
-اصن حواسم به این قسمت نبود
جیمین کرم پودر رو برداشت و صورت ا.ت رو درست کرد
برس رو برداشت و موهای ا.ت رو شونه کرد
در حال شونه کردن بود که ا.ت جیغ کشید و بعد گریه کرد
جیمین برس رو از موهای ا.ت جدا کرد و با دیدن دسته ی زیای از مو خشکش زد!
لباس ا.ت رو میذارم
بچه ها بخاطر اینکه مدرسه ها شرو شده درسام زیاده و امتحان دارم
ولی مرسی از حمایتاتون(:♡
جیمین سر میز نشسته بود و صبحونه میخورد
هنوزم به ا.ت فکر می کرد
*یعنی دیگه قرار نیست تو انباری بخوابم؟*
-آخه یعنی چی؟ خونشونم که سه خوابه چرا توی انباری؟
چند دقیقه بعد ا.ت وارد آشپزخونه شد
لباسش عروسی تنش بود و موهاش حسابی بهم ریخته بود
-ا.ت؟ حالت خوبه؟
-آره خوبم
-چرا لباساتو عوض نکردی؟
-آخه لباس دیگه ای ندارم!
جیمین بیشتر جا خورد!
-یعنی....حتی یه لباس ساده هم نداری؟؟
-نه...ندارم
جیمین سکوت کرد
-من باید برم سرکار...بعدش میریم بیرون لباس بخریم
-جدی میگی؟؟🥹
-آره....حالام بیا صبحونتو بخور
ا.ت تشکری زیر لب کرد و مشغول خوردن شد
جیمین کیفشو برداشت و به طرف محل کارش رفت...
.....
جونگکوک غذاشو قورت داد و گفت:
-این پی دی نیمم داره پدرمونو در میاره! هی داره بهمون اضافه کاری میده
-آره بابا....معلوم نیست چه اتفاقی داره برای شرکت میوفته اینطوری عصبیه
-هوم....راستی دیشب چطور بود؟
-دیشب؟
-آره دیگه با خواهرم
-هیچی...دختر خوبیه...
-من که گفتم پشیمون نمیشی!
و جونگکوک خنده ی خرگوشی کرد
جیمین می خواست ازش بپرسه چرا خواهرش توی انباری میخوابیده یا که لباسی نداره اما منصرف شد
باید خودش از ا.ت می پرسید
......
ا.ت نشسته بود روی مبل و بیکار اطرافش رو نگاه می کرد
جیمین هودی سفید و شلوار مشکی رو روی پای ا.ت گذاشت
-فعلا بیا اینو بپوش نمی تونی با پیراهن عروسی بری بیرون
ا.ت با بغض از جیمین تشکر کرد و رفت داخل اتاق تا لباسشو بپوشه
جیمین منتظر موند
اما با دیدن صورت کبود و موهای شخلته ی ا.ت وا رفت
-اصن حواسم به این قسمت نبود
جیمین کرم پودر رو برداشت و صورت ا.ت رو درست کرد
برس رو برداشت و موهای ا.ت رو شونه کرد
در حال شونه کردن بود که ا.ت جیغ کشید و بعد گریه کرد
جیمین برس رو از موهای ا.ت جدا کرد و با دیدن دسته ی زیای از مو خشکش زد!
لباس ا.ت رو میذارم
بچه ها بخاطر اینکه مدرسه ها شرو شده درسام زیاده و امتحان دارم
ولی مرسی از حمایتاتون(:♡
۶۷.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.