عضو هشتم
عضو هشتم
اشتباهات پارت اول
ات: خداحافظ
تهیونگ:کجا
ات: پیش یونجین (دوست پسرش)
تهیونگ:منم میام
ات :باشه
تهیونگ رفت کاراشو بکنه منم نشستم رو مبل تا بیاد
جونگکوک:تو خسته نمیشی همش پیششی ؟
ات:نه براچی خسته بشم
جونگ کوک: همینطوری
تهیونگ:بریم ؟
ات: بریم
تو راه
تهیونگ:ات
ات:بله
تهیونگ:تو به یونجین اعتماد داری؟
ات:معلومه که اعتماد دارم براچی ؟
تهیونگ:آخه ....هیچی ولش کن
ات:رسیدیم
زنگ درو زدی که یونجین با موهای شلخته و خواب آلو اومد و درو باز کرد
یونجین:سلام عشقم
ات:سلام
تهیونگ:سلام
یونجین:عه سلام بفرمایید تو
نشسته بودین تلویزیون میدیدین که تهیونک رفت تو آشپزخونه تا آب بخوره همون موقع یونجین خیمه زد روت و شروع کرد به بوسیدنت
با نور فلشی که افتاد سریع از هم جدا شدین
تهیونگ: به به چه عکسی شد
یونجین :یااا خیلی بیشعوری
ات: اوپا جونم
تهیونگ: خر نمیشم
ات:پاکش کن
تهیونگ: نمی خوام
ات:عجب گیری کردیما
تهیونگ: من دیگه باید برم
ات:کجا؟
تهیونگ: دوستم اومده دنبالم
ات:باشه برو
تهیونگ: خداحافظ
یونجین و ات: خداحافظ
بعد از رفتن تهیونگ
یونجین:خب
ات:خب
یونجین: نظرت درباره ی ادامهی کارمون چیه ؟
ات:( خنده)
یونجین:خندت نشونه ی رضایتته دیگه مگه نه؟
و بعد اهم اهم کردن
از زبون ات
چشمام رو باز کردم که دیدم بغل یونجینم
یونجین:صبح بخیر
ات: صبح بخیر
یونجین: دلت بهتره ؟
ات: ا..آره
گوشیمو برداشتم و روشنش کردم که دیدم هم پسرا کلی زنگ زدن هم از کمپانی کلی زنگم زدن
ات:میگما من باید برم کمپانی
یونجین:براچی اتفاقی افتاده ؟
ات:نمی دونم حالا بعد بهت زنگ میزنم لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون تو ماشین بودم و زنگ زدم منیجرمون
منیجر: کدوم گوری هستی چرا جواب نمیدی ؟
ات:ب..ببخشید خواب بودم
اشتباهات پارت اول
ات: خداحافظ
تهیونگ:کجا
ات: پیش یونجین (دوست پسرش)
تهیونگ:منم میام
ات :باشه
تهیونگ رفت کاراشو بکنه منم نشستم رو مبل تا بیاد
جونگکوک:تو خسته نمیشی همش پیششی ؟
ات:نه براچی خسته بشم
جونگ کوک: همینطوری
تهیونگ:بریم ؟
ات: بریم
تو راه
تهیونگ:ات
ات:بله
تهیونگ:تو به یونجین اعتماد داری؟
ات:معلومه که اعتماد دارم براچی ؟
تهیونگ:آخه ....هیچی ولش کن
ات:رسیدیم
زنگ درو زدی که یونجین با موهای شلخته و خواب آلو اومد و درو باز کرد
یونجین:سلام عشقم
ات:سلام
تهیونگ:سلام
یونجین:عه سلام بفرمایید تو
نشسته بودین تلویزیون میدیدین که تهیونک رفت تو آشپزخونه تا آب بخوره همون موقع یونجین خیمه زد روت و شروع کرد به بوسیدنت
با نور فلشی که افتاد سریع از هم جدا شدین
تهیونگ: به به چه عکسی شد
یونجین :یااا خیلی بیشعوری
ات: اوپا جونم
تهیونگ: خر نمیشم
ات:پاکش کن
تهیونگ: نمی خوام
ات:عجب گیری کردیما
تهیونگ: من دیگه باید برم
ات:کجا؟
تهیونگ: دوستم اومده دنبالم
ات:باشه برو
تهیونگ: خداحافظ
یونجین و ات: خداحافظ
بعد از رفتن تهیونگ
یونجین:خب
ات:خب
یونجین: نظرت درباره ی ادامهی کارمون چیه ؟
ات:( خنده)
یونجین:خندت نشونه ی رضایتته دیگه مگه نه؟
و بعد اهم اهم کردن
از زبون ات
چشمام رو باز کردم که دیدم بغل یونجینم
یونجین:صبح بخیر
ات: صبح بخیر
یونجین: دلت بهتره ؟
ات: ا..آره
گوشیمو برداشتم و روشنش کردم که دیدم هم پسرا کلی زنگ زدن هم از کمپانی کلی زنگم زدن
ات:میگما من باید برم کمپانی
یونجین:براچی اتفاقی افتاده ؟
ات:نمی دونم حالا بعد بهت زنگ میزنم لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون تو ماشین بودم و زنگ زدم منیجرمون
منیجر: کدوم گوری هستی چرا جواب نمیدی ؟
ات:ب..ببخشید خواب بودم
۹.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.