رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
،part38
.....دوست پسر پیدا
کردی؟
- آآآآآ....سلام یون اون شی.
£معرفی نمیکنی؟
+پارک چانیول هستم.
مدیر شرکت کارگین.
از دیدنتون خوشبختم.
£منم کیم یون اون هستم.
مدیر شرکت بایکنت.
منم از دیدنتون خوشبختم.
راستی نونا.
دیگه مدل حرف زدنت عوض
شده.
قبلنا منو آقای کیم صدا
میزدی.
الان دیگه اسممو صدا میزنی.
- از وقتی بابات اون کارو باهام
کرد دیگه به هر کسی احترام
نمیذارم و به نظرم هر کسی
لیاقت احترام گذاشتن رو
نداره.
£خب الان این چه ربطی
به من داشت؟
- تو پسرشی.
باهم دیگه هم خونین.
بلاخره توهم یه روزی
میشی مثل اون.
پنج ساله که باهم کار کردیم.
ناسلامتی میشناسمت.
و میدونم توی این اتفاقات
اخیر تو هم دست داشتی.
£کدوم اتفاقات؟
- بیخودی خودتو به اون راه
نزن.
منو چی فرض کردی؟ها؟
فکر کردی هابویی چیزی ام؟
فکر کردی تو رو با اون بابای
عوضیت توی اون اتاقک
ندیدم؟
£ببین نونا.
خیلی داری از حدت فراتر
میری ها.
- الانم فکر کردی نمیدونم
چرا اینجایی؟
پوز خند زد.
£باهوش شدیا نونا.
- من از همون اول باهوش
بودم.
فقط نشون نمیدادم.
بریم آقای پارک.
داشتیم میرفتیم که یهو
یه چیزی یادم اومد.
- آآآآآ....راستی یون اون شی.
خودت میدونی دیگه.
هارمونی سگ با گرگ فرق
میکنه.
سگ گاز میگیره ولی گرگ
تیکه پاره میکنه.
و یه لبخند تحویلش دادم.
+الان سگ کدوم بود و گرگ
کدومه؟
- اونا سگن و ما گرگیم.
+اون وقت چطوری؟
- چی چطوری؟
+چطوری میخوای تیکه پارشون
کنی؟
- وقتی اون قاب عکس پیدا شه
همه چی افشا میشه و باممممم
شرکتشون از هم میپاشه.
توی اون قاب عکس فقط
خاطرات مامان بابام نیست.
کنار اون خاطرات یه سری
مدرک های مهم دربارهی شرکت
بایکنت هست که باعث از
بین رفتن شرکتشون میشه.
فکر کردی منو برای چی
دزدیدن؟
یا برای چی ما توی شیرینی
فروشی یون اون رو دیدیم؟
+یعنی.......
این داستان ادامه دارد........❤️
،part38
.....دوست پسر پیدا
کردی؟
- آآآآآ....سلام یون اون شی.
£معرفی نمیکنی؟
+پارک چانیول هستم.
مدیر شرکت کارگین.
از دیدنتون خوشبختم.
£منم کیم یون اون هستم.
مدیر شرکت بایکنت.
منم از دیدنتون خوشبختم.
راستی نونا.
دیگه مدل حرف زدنت عوض
شده.
قبلنا منو آقای کیم صدا
میزدی.
الان دیگه اسممو صدا میزنی.
- از وقتی بابات اون کارو باهام
کرد دیگه به هر کسی احترام
نمیذارم و به نظرم هر کسی
لیاقت احترام گذاشتن رو
نداره.
£خب الان این چه ربطی
به من داشت؟
- تو پسرشی.
باهم دیگه هم خونین.
بلاخره توهم یه روزی
میشی مثل اون.
پنج ساله که باهم کار کردیم.
ناسلامتی میشناسمت.
و میدونم توی این اتفاقات
اخیر تو هم دست داشتی.
£کدوم اتفاقات؟
- بیخودی خودتو به اون راه
نزن.
منو چی فرض کردی؟ها؟
فکر کردی هابویی چیزی ام؟
فکر کردی تو رو با اون بابای
عوضیت توی اون اتاقک
ندیدم؟
£ببین نونا.
خیلی داری از حدت فراتر
میری ها.
- الانم فکر کردی نمیدونم
چرا اینجایی؟
پوز خند زد.
£باهوش شدیا نونا.
- من از همون اول باهوش
بودم.
فقط نشون نمیدادم.
بریم آقای پارک.
داشتیم میرفتیم که یهو
یه چیزی یادم اومد.
- آآآآآ....راستی یون اون شی.
خودت میدونی دیگه.
هارمونی سگ با گرگ فرق
میکنه.
سگ گاز میگیره ولی گرگ
تیکه پاره میکنه.
و یه لبخند تحویلش دادم.
+الان سگ کدوم بود و گرگ
کدومه؟
- اونا سگن و ما گرگیم.
+اون وقت چطوری؟
- چی چطوری؟
+چطوری میخوای تیکه پارشون
کنی؟
- وقتی اون قاب عکس پیدا شه
همه چی افشا میشه و باممممم
شرکتشون از هم میپاشه.
توی اون قاب عکس فقط
خاطرات مامان بابام نیست.
کنار اون خاطرات یه سری
مدرک های مهم دربارهی شرکت
بایکنت هست که باعث از
بین رفتن شرکتشون میشه.
فکر کردی منو برای چی
دزدیدن؟
یا برای چی ما توی شیرینی
فروشی یون اون رو دیدیم؟
+یعنی.......
این داستان ادامه دارد........❤️
۳.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.