رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part37
+من تا آخرش هستم.
- پس بریم دیگه:)
رسیدیم .
+بفرمایید.رسیدیم.
یه لحظه صبر کن.
خودش پیاده شد و
درو برام باز کرد.
+بیاید پایین خانم.
- این کارا چیه دیگه؟
خودم دست دارم.
میتونم درو باز کنم.
+خوبی بهت نیومده
انگاری:////
- منظورم اینه که این
کارا دیگه خز شده.
یهو دیدم درو ول کرد.
- هیاااا.....:/
+چیه؟
- چرا درو بستی؟
+تو گفتی این کارا خز شده
منم انجامش ندادم دیگه.
گفتی خودت دست داری:/
- خب حداقل میذاشتی
پیاده شم:/
درو باز کردم و پیاده
شدم.
+اممم...میگم.
- چیه؟
+میشه قبلش بریم یکم
شیرینی بخوریم؟
- من که سیرم.
یهو شکمم غار و غور کرد.
خندش گرفت.
+آره اصن معلومه
چقدر سیری:///
- فکر بدی نیست.بریم.
+به حساب من.
- من یکمی شیرینی
خامه ای با شیر گرم میخوام.
+اوهوم.
وارد مغازه شدیم.
+ببخشید خانوم.
دو تا شیرینی خامه ای
با دو لیوان شیر گرم
میخواستم.
°الان میارم براتون.
رفتیم نشستیم.
°بفرمایید اینم از
سفارشتون.
- بله....ممنون.
+ممنون.
دو تا گاز از شیرینیم
زدم.
- واه چقدر گشنم بودا.
یهو دیدم داره بهم میخنده.
- چیه؟
چیشده؟
الان به حرفم خندیدی؟
+نه....نه...اون....
- نمیری از خنده:/
اون چی؟
+کنار دهنت یکم خامه
چسبیده.
- خو مرض:/
عین بچه آدم میگن چی
شده:/
حالا کجاس؟اینجا؟
+نه یکم برو بالا.
- اینجا؟
+نه نه نه.
یه کوچولو برو پایین.
- اینجا؟
یهو دیدم خودش خامه
رو برداشت و خورد.
- هیا....این کارا چیه
تو یه مکان عمومی انجام
میدی؟
بقیه فکر میکنن.....
هنوز داشتم حرفمو
میزدم که یه پسر بچه اومد
و به چانیول گفت:
°عمو....این خانوم دوست
دخترته؟
+آره.
چطور مگه؟
°میخواستم بگم خیلی
خوشگله:)
اذیتش نکنیا.
باشه؟:)
+اوم.حتما:)
°ایشالا به پای هم پیر
شین:)
£سلام نونا.
مبارک باشه.........
این داستان ادامه دارد.........❤️
part37
+من تا آخرش هستم.
- پس بریم دیگه:)
رسیدیم .
+بفرمایید.رسیدیم.
یه لحظه صبر کن.
خودش پیاده شد و
درو برام باز کرد.
+بیاید پایین خانم.
- این کارا چیه دیگه؟
خودم دست دارم.
میتونم درو باز کنم.
+خوبی بهت نیومده
انگاری:////
- منظورم اینه که این
کارا دیگه خز شده.
یهو دیدم درو ول کرد.
- هیاااا.....:/
+چیه؟
- چرا درو بستی؟
+تو گفتی این کارا خز شده
منم انجامش ندادم دیگه.
گفتی خودت دست داری:/
- خب حداقل میذاشتی
پیاده شم:/
درو باز کردم و پیاده
شدم.
+اممم...میگم.
- چیه؟
+میشه قبلش بریم یکم
شیرینی بخوریم؟
- من که سیرم.
یهو شکمم غار و غور کرد.
خندش گرفت.
+آره اصن معلومه
چقدر سیری:///
- فکر بدی نیست.بریم.
+به حساب من.
- من یکمی شیرینی
خامه ای با شیر گرم میخوام.
+اوهوم.
وارد مغازه شدیم.
+ببخشید خانوم.
دو تا شیرینی خامه ای
با دو لیوان شیر گرم
میخواستم.
°الان میارم براتون.
رفتیم نشستیم.
°بفرمایید اینم از
سفارشتون.
- بله....ممنون.
+ممنون.
دو تا گاز از شیرینیم
زدم.
- واه چقدر گشنم بودا.
یهو دیدم داره بهم میخنده.
- چیه؟
چیشده؟
الان به حرفم خندیدی؟
+نه....نه...اون....
- نمیری از خنده:/
اون چی؟
+کنار دهنت یکم خامه
چسبیده.
- خو مرض:/
عین بچه آدم میگن چی
شده:/
حالا کجاس؟اینجا؟
+نه یکم برو بالا.
- اینجا؟
+نه نه نه.
یه کوچولو برو پایین.
- اینجا؟
یهو دیدم خودش خامه
رو برداشت و خورد.
- هیا....این کارا چیه
تو یه مکان عمومی انجام
میدی؟
بقیه فکر میکنن.....
هنوز داشتم حرفمو
میزدم که یه پسر بچه اومد
و به چانیول گفت:
°عمو....این خانوم دوست
دخترته؟
+آره.
چطور مگه؟
°میخواستم بگم خیلی
خوشگله:)
اذیتش نکنیا.
باشه؟:)
+اوم.حتما:)
°ایشالا به پای هم پیر
شین:)
£سلام نونا.
مبارک باشه.........
این داستان ادامه دارد.........❤️
۳.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.