رمان نجاتگر قلب

رمان نجاتگر قلب
part40(the last)
هر دوتامون به صندلی بسته
شده بودیم.
£تلاشتون قابل ستایش بود: /
و یه قاب عکس بهم نشون
داد.
اون.....اون.‌.‌...همون قاب عکسی
بود که دنبالش می‌گشتیم.
£این همون قاب عکسیه که
سال ها دنبالش میگشتی؟آره؟
- نه
دکمه قاب عکس رو فشار داد
و همه چی ریخت بیرون.
یه عکس و برداشت و اومد
جلو.
£حتما بابای من الکی اومده
پیش مامان بابای تو و با هم
عکس گرفتن؟
یا......مامان بابات همین شکلی
اومدن پیش بابای من وایستادن.
- خب که چی؟
چرا بابای مظلومت خودش نیومد؟
£من خودم خواستم که بیام.
این ها رو هم محض اطلاع گفتم.
و برگشت تا همه چیزایی رو که
روی زمین ریخته جمع کنه.
یهو دیدم چان دستاشو باز کرده
و به من علامت میده.
+من میرم میگیرمش.
تو زود قاب عکسو بردار و فرار
کن.(آروم)
- باشه(آروم)
یواشکی دستامو باز کرد و از
پشت رفت و خودشو روی یون
اون انداخت.
توی اون فاصله منم زود قاب عکسو
برداشتم و میخواستم فرار کنم
که......
£عین یه بچه خوب قاب عکسو سر
بده این اینطرف تا منم آزادش کنم.
+نه اینکارو نکن.
فرار کن سون جو.
$فکر کنم داری اشتباه می‌کنی.
√فکر کنم باید ولش کنی.
صورتمو برگردوندم.
هیوسو و سو رانگ بودن.
تفنگ از کجا آورده بودن؟
منم تفنگمو در آوردم.....
-ولش کن.همین الان.
£فکر نکنم تیر داشته باشه ها.
ماشه رو کشیدم و گفتم:
- ولی فکر کنم داشته باشه ها.
چند ثانیه گذشت.
- ولش نمیکنی نه؟
برای من تیر زدن خیلی راحته ها.
£من که می‌دونم تو اهل این
کارا نیستی.
این حرف رو که گفت یه تیر
به پاش زدم.
دستاش شل شد و چانو ول کرد.
-الو سلام اورژانس.
ما اینجا یه زخمی داریم.
میشه بیاین کمک؟و آدرس رو دادم.
بعد از اینکه تلفن تموم شد
بهش گفتم:
- ماها مثل شما ها نیستیم.
ولی منتظر ترکیده شدن شرکتت
باش آقای مدیر.
بریم.
از خرابه اومدیم بیرون.
- هوفففف..... بلاخره تموم شد.
+ببینم شماها چه شکلی ما رو
پیدا کردین؟
√ رد گوشی رو که زده بودیم حس
کردیم تنهایی نمیتونین از پسشون
بربیاین پس اومدیم کمک.
- اوم.....ممنون:)
$نظرتون چیه برای پیروزیمون
آب جو بخوریم؟هوم؟
+فکر خوبیه.
√اوکیه.
- باشه بریم.
اون دو تا دست همو گرفتن و جلو تر
از ما رفتن.
ما هم پشت سرشون داشتیم راه می‌رفتیم
که چانیول دستشو آورد جلو.
- چیه؟پول میخوای؟
+نه اسکول.
پول که انقدر تو حسابم دارم که خالی
نمیشه.
- پس چی؟
+اهممم.....دستتو بده بهم.
-آممممم....(خجالت زده)
و دستمو دادم بهش.



و تامام.
چطور بود؟
می‌دونم خیلی طولانی شد.
این پارت رو که داشتم می‌نوشتم خودمم کب کرده بودم.
چهل تا پارت نوشتم واقعنی؟
هنو باورم نمیشه😂😶🤝
دیدگاه ها (۰)

سلام بچه ها🤝😃میخواستم یچیزی بهتون بگم🤌🚶خودتون میدونید که نوش...

تولدت خوش صدامونه😃😎جونگده شی🚶😃تفلدت‌ مبالک🥲💖شرمنده دیر شد نت...

رمان نجاتگر قلبpart39....تو رو بخاطر اون قاب عکس دزدیدن؟- دق...

رمان نجاتگر قلب،part38.....دوست پسر پیدا کردی؟- آآآآآ....سلا...

پارت۳۶

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط