پارت ۶۷
پارت ۶۷
ا/ت از حرکت ناگهانی و ترس چشم هاشو بسته بود......
چی شد؟اون حس چی بود؟.....جونگ کوک یهویی وسوسه شد؟.....لبهاشو نزدیک لبای سرد دخترک کرد..می خواست واقعا ببوستش؟....ناگهان به خودش اومد.....داشت چی کار میکرد،طعم لبهای جونگ کوک فقط و فقط متعلق به یه نفر بود،اما اون یک نفر کیه؟جونگ کوک تا حالا هیچکس رو بوس نکرده بود،چون طعم لبهاش رو فقط برای عشق واقعیش نگه داشته بود و بس......برای تموم کردن قاعده سریع ازش فاصله گرفت.....به خودش می تونست دروغ بگه؟دلش برای این دختر لرزیده؟
"امکان نداره" جمله ای که با خودش تکرار می کرد و انکار می کرد که می خواسته لبهاشو به این ا/ت تعلق بده.....سری به چپ و راست تکون داد...تا ذهنش خالی بشه.....تمام افراد حاضر در سالن غرق شادی بودند و تعداد زیادی از دختر ها هم به ا/ت حسودی می کردند.....همه بلند شده بودند و هنوز برای عروس و داماد قلابی داستان دست می زدند و به خیال خودشون براشون آرزوی خوشبختی می کردند.....اما هیچکس از داغ دل ا/ت خبر نداشت.......
تا پاسی از شب مهمونی ادامه داشت و تعداد زیادی از مهمون ها تا صبح داخل عمارت بودند......اما ا/ت سر شب دقیقا بعد از جاری شدن خطبه عقد به اتاقشون برگشت......لباسش را با لباس راحتی عوض کرد.....یه دوش گرفت.....موهاشو خشک کرد و توی آینه به خودش خیره شد......ناگهان با کمال ناباوری خندش گرفت......جوری که قهقه میزد اما یهو مودش عوض شد و خنده شاد و سر مستانه اش به قطره های اشکش تبدیل شده بود.....مثل دیوونه ها وسط گریه کردن می خندید.....آخر صورت خنثی ای به خودش گرفت و به سمت تخت رفت.....پتو کنار زد و زیر پتو خزید......بدنش سالم به نظر می رسید اما قلبش ۱۰۰۰ تیکه شده بود......به کسی که ازش متنفره بله گفته بود...،،اشکهاش دوباره بی اختیار شروع به ریختن کردن.....با چشمهای خیس و قلب شکسته ای بعد از گذروندن بدترین روز زندگیش به خواب رفت...........
میدونم کم بود ولی خواستم قسمت بعدی داستان توی پارت های بعد که فردا میذارم باشه
شبتون لورایی:)
شرایط
○۷۰ کامنت
○۳۰ لایک
ا/ت از حرکت ناگهانی و ترس چشم هاشو بسته بود......
چی شد؟اون حس چی بود؟.....جونگ کوک یهویی وسوسه شد؟.....لبهاشو نزدیک لبای سرد دخترک کرد..می خواست واقعا ببوستش؟....ناگهان به خودش اومد.....داشت چی کار میکرد،طعم لبهای جونگ کوک فقط و فقط متعلق به یه نفر بود،اما اون یک نفر کیه؟جونگ کوک تا حالا هیچکس رو بوس نکرده بود،چون طعم لبهاش رو فقط برای عشق واقعیش نگه داشته بود و بس......برای تموم کردن قاعده سریع ازش فاصله گرفت.....به خودش می تونست دروغ بگه؟دلش برای این دختر لرزیده؟
"امکان نداره" جمله ای که با خودش تکرار می کرد و انکار می کرد که می خواسته لبهاشو به این ا/ت تعلق بده.....سری به چپ و راست تکون داد...تا ذهنش خالی بشه.....تمام افراد حاضر در سالن غرق شادی بودند و تعداد زیادی از دختر ها هم به ا/ت حسودی می کردند.....همه بلند شده بودند و هنوز برای عروس و داماد قلابی داستان دست می زدند و به خیال خودشون براشون آرزوی خوشبختی می کردند.....اما هیچکس از داغ دل ا/ت خبر نداشت.......
تا پاسی از شب مهمونی ادامه داشت و تعداد زیادی از مهمون ها تا صبح داخل عمارت بودند......اما ا/ت سر شب دقیقا بعد از جاری شدن خطبه عقد به اتاقشون برگشت......لباسش را با لباس راحتی عوض کرد.....یه دوش گرفت.....موهاشو خشک کرد و توی آینه به خودش خیره شد......ناگهان با کمال ناباوری خندش گرفت......جوری که قهقه میزد اما یهو مودش عوض شد و خنده شاد و سر مستانه اش به قطره های اشکش تبدیل شده بود.....مثل دیوونه ها وسط گریه کردن می خندید.....آخر صورت خنثی ای به خودش گرفت و به سمت تخت رفت.....پتو کنار زد و زیر پتو خزید......بدنش سالم به نظر می رسید اما قلبش ۱۰۰۰ تیکه شده بود......به کسی که ازش متنفره بله گفته بود...،،اشکهاش دوباره بی اختیار شروع به ریختن کردن.....با چشمهای خیس و قلب شکسته ای بعد از گذروندن بدترین روز زندگیش به خواب رفت...........
میدونم کم بود ولی خواستم قسمت بعدی داستان توی پارت های بعد که فردا میذارم باشه
شبتون لورایی:)
شرایط
○۷۰ کامنت
○۳۰ لایک
۵۳.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.