پارت ۶۶
پارت ۶۶
با صدای کفش پاشنه بلندش همه ی نگاه ها سمت اون برگشت.....انقدر آدم های زیادی پایین بودن....که می تونست شرط ببنده ۱۰۰۰ نفر مهمون هستن.....با اومدن ا/ت.....همه به سمت سالنی که برای جاری شدن عقدشون آماده شده بود رفتن.....
ابتدای راهرو ایستاد.....جونگ کوک و پدر روحانی اون طرف راهرو منتظر ایستاده بودند......ناگهان مرد درشت هیکلی کنار ا/ت ظاهر شد.....سرشو سمتش برگردوند....که فهمید پدر جونگ کوکه.....جی هون دستش رو دراز کرد تا عروسش رو تا محراب عقد همراهی کنه.....ا/ت هم با همون استرس همیشگی دستش رو دور دستهای پدر شوهرش حلقه کرد.....به راه افتادن......الان باید دستش رو دور دستهای پدرش حلقه می کرد و به استقبال کسی که عاشقش بود میرفت.....نه کسی که به زور باهاش ازدواج کرده ........مسیر راهرو رو طی کردن و به جونگ کوک رسیدن.....با رسیدن به جونگ کوک.....ا/ت دو تا دست هاش رو با دستهای جونگ کوک قفل کرد و دو نفری سمت پدر روحانی برگشتند.....
پدر روحانی شروع به خوندم متن مخصوص کرد....
پروردگارا
"تو را سپاس میگوییم که به این دو یار مهربان، مهر خویش ارزانی داشتی، تا زندگیشان را با پیوند دستها و دلهایشان بیاغازند!
سختیها، ناپاکیها، ستیزها، رنجها و شکنجههای زمانه را از ایشان دور ساز و دروازههای نیکی، خوشبختی و به زیستی را به رویشان بگشای!
هر روزشان را، چون امروز گرم و درخشان و شادمان ساز
سفره زندگیشان را همواره گسترده و پر برکت بدار
به آنان فرزندانی ببخش تا با نیکی در پندار، کردار و گفتار، در بهبود خانواده و جهان خویش کوشا باشند! عشق و مهر این خانواده را، به لطافت گلها و روشنائی خورشید، به زلالی دریاها، به طراوت باران، به نسیم بهاری، به سرسبزی جهان همواره استوار و پایدار بدار!
هر روزشان را روزی نو و شب هایشان را پر ستاره و چون مهتاب پائیزی درخشان ساز!"
و بعد رو به جونگ کوک کرد
"خب......جناب داماد.....آیا سوگند یاد می کنی،در غم و شادی،جوانی و پیری،سختی و آسانی،تمام مشکلات زندگی در کنار همسرت باشی و هر چیزی که برای خود می پسندی را برای او هم بپسندی و زندگی شاد و مرفهی برایش بسازی؟
سکوت همه جا رو گرفت.....اما جونگ کوک نذاشت این سکوت ادامه پیدا کنه.....سریع جواب داد
-بله
نوبت به ا/ت رسید....حالش بد بود.....داشت دستی دستی خودشو بدبخت می کرد
"شما عروس خانم،آیا سوگند یاد می کنی،در غم و شادی،جوانی و پیری،سختی و آسانی،تمام مشکلات زندگی در کنار همسرت باشی و هر چیزی که برای خود می پسندی را برای او هم بپسندی و زندگی شاد و مرفهی در کنارش داشته باشی؟
دوباره سکوت بدی همه جا رو گرفت.......دستاش مثل مید سرد شده بود......رنگش پریده بود....دیگه راه برگشتی نبود.....با گفتن اون کلمه دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداشت.....اصلا معلوم نبود بعد از این تصمیم زنده میمونه یا نه.....پدر روحانی منتظر جوابی از ا/ت بود....و همین طور هزاران نفر منتظر گفتن اون کلمه بودن.....
جونگ کوک نگاه ترسناکی بهش انداخت......که تصمیم گرفت کمی خودشو جمع و جور کنه.....درحالی که قطره اشکی از چشم های درخشان و زیباش پایین میومد و در حالی که سعی می کرد بغضش رو توی صداش نشون نده.....جواب داد
+ب.....له.....
صدای جیغ و کِل ها بلند شد.....ناگهان جونگ کوک حرکت ناگهانی انجام داد.......دستش رو روی صورت ا/ت گرفت و لبهاش رو نزدیک لب های....ا/ت کرد ......تظاهر کرد که داره میبوستش.....اما در واقع فقط لبهاش و نزدیک لبهاش کرده بود....ا/ت از حرکت ناگهانی و ترس چشم هاشو بسته بود......
با صدای کفش پاشنه بلندش همه ی نگاه ها سمت اون برگشت.....انقدر آدم های زیادی پایین بودن....که می تونست شرط ببنده ۱۰۰۰ نفر مهمون هستن.....با اومدن ا/ت.....همه به سمت سالنی که برای جاری شدن عقدشون آماده شده بود رفتن.....
ابتدای راهرو ایستاد.....جونگ کوک و پدر روحانی اون طرف راهرو منتظر ایستاده بودند......ناگهان مرد درشت هیکلی کنار ا/ت ظاهر شد.....سرشو سمتش برگردوند....که فهمید پدر جونگ کوکه.....جی هون دستش رو دراز کرد تا عروسش رو تا محراب عقد همراهی کنه.....ا/ت هم با همون استرس همیشگی دستش رو دور دستهای پدر شوهرش حلقه کرد.....به راه افتادن......الان باید دستش رو دور دستهای پدرش حلقه می کرد و به استقبال کسی که عاشقش بود میرفت.....نه کسی که به زور باهاش ازدواج کرده ........مسیر راهرو رو طی کردن و به جونگ کوک رسیدن.....با رسیدن به جونگ کوک.....ا/ت دو تا دست هاش رو با دستهای جونگ کوک قفل کرد و دو نفری سمت پدر روحانی برگشتند.....
پدر روحانی شروع به خوندم متن مخصوص کرد....
پروردگارا
"تو را سپاس میگوییم که به این دو یار مهربان، مهر خویش ارزانی داشتی، تا زندگیشان را با پیوند دستها و دلهایشان بیاغازند!
سختیها، ناپاکیها، ستیزها، رنجها و شکنجههای زمانه را از ایشان دور ساز و دروازههای نیکی، خوشبختی و به زیستی را به رویشان بگشای!
هر روزشان را، چون امروز گرم و درخشان و شادمان ساز
سفره زندگیشان را همواره گسترده و پر برکت بدار
به آنان فرزندانی ببخش تا با نیکی در پندار، کردار و گفتار، در بهبود خانواده و جهان خویش کوشا باشند! عشق و مهر این خانواده را، به لطافت گلها و روشنائی خورشید، به زلالی دریاها، به طراوت باران، به نسیم بهاری، به سرسبزی جهان همواره استوار و پایدار بدار!
هر روزشان را روزی نو و شب هایشان را پر ستاره و چون مهتاب پائیزی درخشان ساز!"
و بعد رو به جونگ کوک کرد
"خب......جناب داماد.....آیا سوگند یاد می کنی،در غم و شادی،جوانی و پیری،سختی و آسانی،تمام مشکلات زندگی در کنار همسرت باشی و هر چیزی که برای خود می پسندی را برای او هم بپسندی و زندگی شاد و مرفهی برایش بسازی؟
سکوت همه جا رو گرفت.....اما جونگ کوک نذاشت این سکوت ادامه پیدا کنه.....سریع جواب داد
-بله
نوبت به ا/ت رسید....حالش بد بود.....داشت دستی دستی خودشو بدبخت می کرد
"شما عروس خانم،آیا سوگند یاد می کنی،در غم و شادی،جوانی و پیری،سختی و آسانی،تمام مشکلات زندگی در کنار همسرت باشی و هر چیزی که برای خود می پسندی را برای او هم بپسندی و زندگی شاد و مرفهی در کنارش داشته باشی؟
دوباره سکوت بدی همه جا رو گرفت.......دستاش مثل مید سرد شده بود......رنگش پریده بود....دیگه راه برگشتی نبود.....با گفتن اون کلمه دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداشت.....اصلا معلوم نبود بعد از این تصمیم زنده میمونه یا نه.....پدر روحانی منتظر جوابی از ا/ت بود....و همین طور هزاران نفر منتظر گفتن اون کلمه بودن.....
جونگ کوک نگاه ترسناکی بهش انداخت......که تصمیم گرفت کمی خودشو جمع و جور کنه.....درحالی که قطره اشکی از چشم های درخشان و زیباش پایین میومد و در حالی که سعی می کرد بغضش رو توی صداش نشون نده.....جواب داد
+ب.....له.....
صدای جیغ و کِل ها بلند شد.....ناگهان جونگ کوک حرکت ناگهانی انجام داد.......دستش رو روی صورت ا/ت گرفت و لبهاش رو نزدیک لب های....ا/ت کرد ......تظاهر کرد که داره میبوستش.....اما در واقع فقط لبهاش و نزدیک لبهاش کرده بود....ا/ت از حرکت ناگهانی و ترس چشم هاشو بسته بود......
۵۶.۹k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.