Part72
Part72
×ا/ت بهتر نیست به دخترا زنگ بزنی?? خیلی زنگ زدن
+عووف اره کلی به منم زنگ زدن
+*الووو.. اونجو.. خیلی خب داد نزن.. میگم.. اه اونجو داد نزن ..خوبم… خوب نبودم اما الان حالم خوبه… میرا چرا گریه میکنی اخه?? بخدا خوبم… باشه باشه… بچه ها میشه بزارین برسم خونه بعد توضیح بدم?? تمام تلاشمونو میکنیم زودتر برگردیم کره من… من دیگه نمیتونم ایران بمونم… نمیتونم (خود به خود بغض کردم)
کوک گوشی رو ازم گرفت و همه رو تعریف کرد
×*دخترا الان نمیشه… حالش خوبه… نگران نباشین
تلفنو قطع کرد ..
+لعنتی حالا چطوری برگردیم کره?! تو که نمیتونی از کشور خارج شی… من دیگه نمیخوام اینجا بمونم…
یکم بعد رسیدیم خونه
خداخدا میکردم بیتا تو خونه نباشه چون احتمال داشت درجا بکشمش ..زنگ در رو زدیم ..فورا در توسط مامانم باز شد…
مامان ا/ت: ا/تت خوبیییی??? دیوونه کجا غیبت زد??? با این سرو وضع ???وصیقه برای چی میخواستین ??کوک تو خوبی???
+مامان ..
مامان ا/ت:(هینی کشید) ا/تتتتت پاهات چیشده???
+مامان بزار بیام تو… تعریف میکنم ..
رفتم تو… همه اونجا بودن.. همه نگران بودن… اون دختره ی هرزه هم همینطور.. رو کاناپه نشسته بود و با دیدنم بلند شد…
+تو چرا هنوز گورتو گم نکردی??
بیتا: ا/ت. من…
+ا/ت و کوفتتتتتت(داد زدم)
دایی ا/ت : ا/ت جان ..من ..خودم ادبش کردم… متاسفم ..واقعا میگم
+دایی جان لطفا… نمیخوام دیگه….. این هرزه رو تو این خونه ببینم ..
با حرفی که زدم همه نگام میکردن
بابک : ا/ت خفه شوووو
+خب تو هم باهاش گمشو
+برین بیرووون… فورا..
مامان بزرگ ا/ت: ا/ت ..بس کن
+باشه ..ما میریم ..
فورا رفتم تو اتاقو وسایل خودمو کوک رو برداشتم مانتوی مامانمو هم پوشیدم. دست کوک رو گرفتمو رو به مامان گفتم…
+مامان.. کلید خونه رو بده… منو کوک برمیگردیم شمال
بابای ا/ت: نمیشه ..داره بارون میاد… تازه الان نصفه شبه و کوک هم راه رو بلد نیست
بیتا: باشه ا/ت من میرم
+لازم نکرده… هرزه خانم ..
با زدن این حرف سیلی بدی از طرف مامان بزرگم تو گوشم خورد ..
نگاش کردم ..داشت گریه میکرد
مامان بزرگ ا/ت: برو تو اتاق
+میرم ..اما نه تو اتاق…
دست کوک رو گرفتمو از خونه رفتم بیرون…
×کجا میریم?
+نمیدونم…
×ساعت نزدیک 5 صبحه ا/ت یکم دیگه هوا روشن میشه
+بیا بریم خونه مادر بزرگ مادریم ..
×ا/ت..
+جای دیگه ای رو ندارم کوک ..تازه اون یه زن تنهاست که سال ها پیش شوهرشو از دست داده ....یکی دوشب اونجا میمونیم تا شرایط درست بشه و بتونیم اون مرتبکه رو راضی کنیم شکایتشو پس بگیره ..بعد برمیگردیم خونه..
×باشه عزیزم
+عووف خیلی وقته اینجا نیومده بودم… همه چی تغیر کرده… از کدوم طرف باید بریم?? بزار زنگ بزنم به مامان بزرگم خبر بدم ..ازش ادرس دقیقو هم میپرسم
تایید کرد
#loveme°•
×ا/ت بهتر نیست به دخترا زنگ بزنی?? خیلی زنگ زدن
+عووف اره کلی به منم زنگ زدن
+*الووو.. اونجو.. خیلی خب داد نزن.. میگم.. اه اونجو داد نزن ..خوبم… خوب نبودم اما الان حالم خوبه… میرا چرا گریه میکنی اخه?? بخدا خوبم… باشه باشه… بچه ها میشه بزارین برسم خونه بعد توضیح بدم?? تمام تلاشمونو میکنیم زودتر برگردیم کره من… من دیگه نمیتونم ایران بمونم… نمیتونم (خود به خود بغض کردم)
کوک گوشی رو ازم گرفت و همه رو تعریف کرد
×*دخترا الان نمیشه… حالش خوبه… نگران نباشین
تلفنو قطع کرد ..
+لعنتی حالا چطوری برگردیم کره?! تو که نمیتونی از کشور خارج شی… من دیگه نمیخوام اینجا بمونم…
یکم بعد رسیدیم خونه
خداخدا میکردم بیتا تو خونه نباشه چون احتمال داشت درجا بکشمش ..زنگ در رو زدیم ..فورا در توسط مامانم باز شد…
مامان ا/ت: ا/تت خوبیییی??? دیوونه کجا غیبت زد??? با این سرو وضع ???وصیقه برای چی میخواستین ??کوک تو خوبی???
+مامان ..
مامان ا/ت:(هینی کشید) ا/تتتتت پاهات چیشده???
+مامان بزار بیام تو… تعریف میکنم ..
رفتم تو… همه اونجا بودن.. همه نگران بودن… اون دختره ی هرزه هم همینطور.. رو کاناپه نشسته بود و با دیدنم بلند شد…
+تو چرا هنوز گورتو گم نکردی??
بیتا: ا/ت. من…
+ا/ت و کوفتتتتتت(داد زدم)
دایی ا/ت : ا/ت جان ..من ..خودم ادبش کردم… متاسفم ..واقعا میگم
+دایی جان لطفا… نمیخوام دیگه….. این هرزه رو تو این خونه ببینم ..
با حرفی که زدم همه نگام میکردن
بابک : ا/ت خفه شوووو
+خب تو هم باهاش گمشو
+برین بیرووون… فورا..
مامان بزرگ ا/ت: ا/ت ..بس کن
+باشه ..ما میریم ..
فورا رفتم تو اتاقو وسایل خودمو کوک رو برداشتم مانتوی مامانمو هم پوشیدم. دست کوک رو گرفتمو رو به مامان گفتم…
+مامان.. کلید خونه رو بده… منو کوک برمیگردیم شمال
بابای ا/ت: نمیشه ..داره بارون میاد… تازه الان نصفه شبه و کوک هم راه رو بلد نیست
بیتا: باشه ا/ت من میرم
+لازم نکرده… هرزه خانم ..
با زدن این حرف سیلی بدی از طرف مامان بزرگم تو گوشم خورد ..
نگاش کردم ..داشت گریه میکرد
مامان بزرگ ا/ت: برو تو اتاق
+میرم ..اما نه تو اتاق…
دست کوک رو گرفتمو از خونه رفتم بیرون…
×کجا میریم?
+نمیدونم…
×ساعت نزدیک 5 صبحه ا/ت یکم دیگه هوا روشن میشه
+بیا بریم خونه مادر بزرگ مادریم ..
×ا/ت..
+جای دیگه ای رو ندارم کوک ..تازه اون یه زن تنهاست که سال ها پیش شوهرشو از دست داده ....یکی دوشب اونجا میمونیم تا شرایط درست بشه و بتونیم اون مرتبکه رو راضی کنیم شکایتشو پس بگیره ..بعد برمیگردیم خونه..
×باشه عزیزم
+عووف خیلی وقته اینجا نیومده بودم… همه چی تغیر کرده… از کدوم طرف باید بریم?? بزار زنگ بزنم به مامان بزرگم خبر بدم ..ازش ادرس دقیقو هم میپرسم
تایید کرد
#loveme°•
۱۶.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.