دفترچه خاطرات💫
دفترچه خاطرات💫
Part:⁵
جین:هوففففف بازیگری هم سخته ها....البته من مهارت دارم(خنده)
ویو جین
دختره محبت ندیده بود
تا کسی رو میبینه احساس میکنه اون عاشقشه
واییییی نوع نگاه عاشقانه اش اههههه حالم به هم خورد
با تکون خوردن دست هایی جلو چشمام به خودم اومدم
اون دست برادر بزرگترم تهیونگ بود
تهیونگ:حالت خوبه؟
جین: چطور؟
تهیونگ:هرچی صدات کردم نشنیدی.
جین:اه یکم تو فکر بودم
تهیونگ:آها راستي دختری که یکم پیش اومد تو دفتر بابا کی بود؟
ویو جین
مونده بودم راستش رو بگم یا نه
تهیونگ خیلی مهربون بود اگر میفهمید که من دارم اینجوری سر به سر یه دختر میزارم،قطعا زندم نمیذاشت
با اینکه خودش زن نداشت اما رفتار جنتلمنی با خانم ها داشت
پس بهش دروغ میگم
جین:چیزه اون دوستم بود
تهیونگ:اما تو از دختر ها خوشت نمیاد
جین:دیگه....این دختر خوبی بود
تهیونگ:اوم آره به چهرش میخورد مهربون باشه،البته خیلی هم بانمک بود.
جین:آره بانمکه!
تهیونگ:به هر حال وقت تو و خودم رو نمیگیرم تو برو سر کلاس ات منم میرم شرکت
جین:اوکی...فایتینگ!
تهیونگ:فایتینگ(چشمک)
تهیونگ از اتاق رفت بیرون
جین:آخيش نفهمید،منم برم سر کلاس دیر شد.
حالا تهیونگ کی اومد تو مدرسه؟
فلش بک صبح
ویو تهیونگ
با خوشحالی رفتم پیش داداش کوچیکم جین
خیلی وقت بود بخاطر سفر کاری ندیده بودمش
برای همین تا رسیدن سئول سری رفتم دم در دانشگاه اش
تا پام رو گذاشتم داخل تمام خاطراتم زنده شد
اون سال هایی که من اینجا درس میخونم جین مقطع دبستان بود😂
ولی هم من زود بزرگ شدم هم اون
تا رفتم تو بغلش کردم
واییی بازم این دخترای هرزه
فکر نمیکردم هنوزم باشن
ولی برعکس اونا یه دختره پشت دیوار بود و داشت من و جین رو نگاه میکرد
خیلی بانمک بود
ولی تو نگاهش غم بود
ولش کن اول صبحی خودمون رو ناراحت نکنیم
پایان فلش بک
فهمیدید کی بود؟
افرین به شما
۳ ساعت بعد
ویو ا.ت
زنگ تفریح بود
داشتم خوراکیم رو میخوردم که دیدم
اون دختره که روز اول اومده بود پیشم و اذیتم میکرد رو دیدم
داشت بهم نزدیک میشد
منم همینجوری میرفتم عقب که خوردم به دیوار و افتادم زمین
ا.ت:چیکارم داری؟
لیزا:اههههههه میبینم موش کوچولو ترسیده....البته تو خیلی چاقی باید بگیم بهت موش بزرگ ترسیده( خنده)
ا.ت:من اصلا تورو نمیشناسم.
لیزا:اوم که منو نمیشناسی؟بچه ها من کیم؟
اکیپ اش:ملکه لیزا
لیزا:دوباره..نشنیدم(داد)
اکیپ اش:ملکه لیزا(بلند)
ا.ت:تو حتی به اکیپ خودت هم زور میگی
لیزا:آره عزیزم حداقل مثل یه موش بزرگ کثیف و زشت نیستم(پوزخند)
ا.ت:تو چجوری میتونی به من توهین کنی(بغض)
لیزا:اوخی نینی مون میخواد گریه کنه؟آره؟(خنده)
ا.ت:ولم کننن( گریه)
ادامه دارد....
Part:⁵
جین:هوففففف بازیگری هم سخته ها....البته من مهارت دارم(خنده)
ویو جین
دختره محبت ندیده بود
تا کسی رو میبینه احساس میکنه اون عاشقشه
واییییی نوع نگاه عاشقانه اش اههههه حالم به هم خورد
با تکون خوردن دست هایی جلو چشمام به خودم اومدم
اون دست برادر بزرگترم تهیونگ بود
تهیونگ:حالت خوبه؟
جین: چطور؟
تهیونگ:هرچی صدات کردم نشنیدی.
جین:اه یکم تو فکر بودم
تهیونگ:آها راستي دختری که یکم پیش اومد تو دفتر بابا کی بود؟
ویو جین
مونده بودم راستش رو بگم یا نه
تهیونگ خیلی مهربون بود اگر میفهمید که من دارم اینجوری سر به سر یه دختر میزارم،قطعا زندم نمیذاشت
با اینکه خودش زن نداشت اما رفتار جنتلمنی با خانم ها داشت
پس بهش دروغ میگم
جین:چیزه اون دوستم بود
تهیونگ:اما تو از دختر ها خوشت نمیاد
جین:دیگه....این دختر خوبی بود
تهیونگ:اوم آره به چهرش میخورد مهربون باشه،البته خیلی هم بانمک بود.
جین:آره بانمکه!
تهیونگ:به هر حال وقت تو و خودم رو نمیگیرم تو برو سر کلاس ات منم میرم شرکت
جین:اوکی...فایتینگ!
تهیونگ:فایتینگ(چشمک)
تهیونگ از اتاق رفت بیرون
جین:آخيش نفهمید،منم برم سر کلاس دیر شد.
حالا تهیونگ کی اومد تو مدرسه؟
فلش بک صبح
ویو تهیونگ
با خوشحالی رفتم پیش داداش کوچیکم جین
خیلی وقت بود بخاطر سفر کاری ندیده بودمش
برای همین تا رسیدن سئول سری رفتم دم در دانشگاه اش
تا پام رو گذاشتم داخل تمام خاطراتم زنده شد
اون سال هایی که من اینجا درس میخونم جین مقطع دبستان بود😂
ولی هم من زود بزرگ شدم هم اون
تا رفتم تو بغلش کردم
واییی بازم این دخترای هرزه
فکر نمیکردم هنوزم باشن
ولی برعکس اونا یه دختره پشت دیوار بود و داشت من و جین رو نگاه میکرد
خیلی بانمک بود
ولی تو نگاهش غم بود
ولش کن اول صبحی خودمون رو ناراحت نکنیم
پایان فلش بک
فهمیدید کی بود؟
افرین به شما
۳ ساعت بعد
ویو ا.ت
زنگ تفریح بود
داشتم خوراکیم رو میخوردم که دیدم
اون دختره که روز اول اومده بود پیشم و اذیتم میکرد رو دیدم
داشت بهم نزدیک میشد
منم همینجوری میرفتم عقب که خوردم به دیوار و افتادم زمین
ا.ت:چیکارم داری؟
لیزا:اههههههه میبینم موش کوچولو ترسیده....البته تو خیلی چاقی باید بگیم بهت موش بزرگ ترسیده( خنده)
ا.ت:من اصلا تورو نمیشناسم.
لیزا:اوم که منو نمیشناسی؟بچه ها من کیم؟
اکیپ اش:ملکه لیزا
لیزا:دوباره..نشنیدم(داد)
اکیپ اش:ملکه لیزا(بلند)
ا.ت:تو حتی به اکیپ خودت هم زور میگی
لیزا:آره عزیزم حداقل مثل یه موش بزرگ کثیف و زشت نیستم(پوزخند)
ا.ت:تو چجوری میتونی به من توهین کنی(بغض)
لیزا:اوخی نینی مون میخواد گریه کنه؟آره؟(خنده)
ا.ت:ولم کننن( گریه)
ادامه دارد....
۱.۷k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.