دفترچه خاطرات💫
دفترچه خاطرات💫
Part:⁶
لیزا:ولت کنم من تازه گرفتم...بچها شروع کنید!
لیزا رفت و دار و دسته اش افتادن به جون من
کلی کتک ام زدن روی زمین افتاده بودم
جونی نداشتم
که بعدش بازم لیزا اومد
لیزا:خب کار من راحت شد..بچه ها بقیه اش با من
آستین هاش رو داد بالا و مهم به صورت مشت میزد
یکم دیگه ادامه داد که خیسی رو لب و دماغم رو حس کردم
بعد پاشد
لیزا:حالا میخوام که اسم منو بگی
ا.ت:.....
لیزا:بدو(داد)
ا.ت:.....
لیزا:نمیگی منم میدونم باید چیکار کنم
با کفش های که پاش بود محکم چند بار لگد زد به شکمم
داشتم از درد میمردم
که یهو حالت تهوع شدید گرفتم
ولی جلو خودم رو گرفتم
لیزا:آفرین.. بدو حالا اسمم رو بگو
ا.ت:....
نمیخواستم چیزی بگم
حتی اگر میمردم میخواستم لج اش رو در بیارم
هیچی نگفتم
لیزا:بازم لگد میخوای هاااااا(عربده)
کسی صداش رو نمیشنید
چون دقیقا تو اتاق متروکه مدرسه بودیم که همیشه درش قفل بود
هزار بار بهم لگد زد
که دیگه دووم نیاوردم
با حس حالت تهوع بیش از حد
هر چیزی که تو معده ام بود رو بالا آوردم
با هر لگدی که بهم میزد بیشتر بالا میآوردم
تا جایی که تبدیل به خون شده بود
برای آخرین بار حالم بد شد و بعد سیاهی......
ویو تهیونگ
وقتی رفتم شرکت
متوجه شدم کلید گاوصندوق رو که تو جیب کت ام بود گم کردم
و متاسفانه از اون فقط یدونه وجود داشت و دقیقا عکس لگو شرکت روش زده بود و اگر کسی میدید دود مانم به هوا میرفت
امروز تنها جایی که رفتم تو ماشین و دانشگاه جین بود
حسابی تو ماشینم رو گشتم ولی نبود
پس قطعا تو دانشگاه عه
ماشین رو روشن کردم و سریع خودم رو رسوندم دانشگاه
پارکینگ دانشگاه و راهرو رو به خوبی نگاه کردم
جایی نمونده بود بگردم جز طبقه پایین
اگر وقتی از پله ها میرفتم پایین از نرده ها افتاده باشه طبقه پایین یعنی افتاده طبقه متروکه
که این یعنی بدبخت شدم!
طبقه پایین کثیف ترین و بهم ریخته ترین جای دانشگاه بود
از ناچاری رفتم طبقه پایین
داشتم میگشتم که صدای آه و ناله شنیدم
انگار کسی حالش بد بود
ولی صدا سریع قط شد
تهیونگ:حتما توهم زدم
با گفتن این حرف خودم رو قانع کردم ولی صدا بیشتر و بیشتر شد
مشکوک شدم
تمام اتاق های پایین رو گشتم همه ی کلاس ها خالی بود
رسیدم به اتاق ته راهرو
اتاقی که بدترین خاطرات رو داخلش دارم.
"اتاق ¹⁴⁸"
اصلا نمیخواستم واردش شم ولی مجبور بودم.
دستگیره رو کشیدم ولی...
در قفل بود
و صدا هم دقیقا از این اتاق میومد
دستگیره رو چند بار کشیدم
ولی انگار نه انگار
در رو بزور شکستم و رفتم داخل
یه دختر بیهوش و خونی رو زمین بود
و یه دختر دیگه داشت کتک اش میزد
یکم خوب نگاه کردم که دیدم اون دختر لیزا عه!
ادامه دارد....
چطور بود؟
Part:⁶
لیزا:ولت کنم من تازه گرفتم...بچها شروع کنید!
لیزا رفت و دار و دسته اش افتادن به جون من
کلی کتک ام زدن روی زمین افتاده بودم
جونی نداشتم
که بعدش بازم لیزا اومد
لیزا:خب کار من راحت شد..بچه ها بقیه اش با من
آستین هاش رو داد بالا و مهم به صورت مشت میزد
یکم دیگه ادامه داد که خیسی رو لب و دماغم رو حس کردم
بعد پاشد
لیزا:حالا میخوام که اسم منو بگی
ا.ت:.....
لیزا:بدو(داد)
ا.ت:.....
لیزا:نمیگی منم میدونم باید چیکار کنم
با کفش های که پاش بود محکم چند بار لگد زد به شکمم
داشتم از درد میمردم
که یهو حالت تهوع شدید گرفتم
ولی جلو خودم رو گرفتم
لیزا:آفرین.. بدو حالا اسمم رو بگو
ا.ت:....
نمیخواستم چیزی بگم
حتی اگر میمردم میخواستم لج اش رو در بیارم
هیچی نگفتم
لیزا:بازم لگد میخوای هاااااا(عربده)
کسی صداش رو نمیشنید
چون دقیقا تو اتاق متروکه مدرسه بودیم که همیشه درش قفل بود
هزار بار بهم لگد زد
که دیگه دووم نیاوردم
با حس حالت تهوع بیش از حد
هر چیزی که تو معده ام بود رو بالا آوردم
با هر لگدی که بهم میزد بیشتر بالا میآوردم
تا جایی که تبدیل به خون شده بود
برای آخرین بار حالم بد شد و بعد سیاهی......
ویو تهیونگ
وقتی رفتم شرکت
متوجه شدم کلید گاوصندوق رو که تو جیب کت ام بود گم کردم
و متاسفانه از اون فقط یدونه وجود داشت و دقیقا عکس لگو شرکت روش زده بود و اگر کسی میدید دود مانم به هوا میرفت
امروز تنها جایی که رفتم تو ماشین و دانشگاه جین بود
حسابی تو ماشینم رو گشتم ولی نبود
پس قطعا تو دانشگاه عه
ماشین رو روشن کردم و سریع خودم رو رسوندم دانشگاه
پارکینگ دانشگاه و راهرو رو به خوبی نگاه کردم
جایی نمونده بود بگردم جز طبقه پایین
اگر وقتی از پله ها میرفتم پایین از نرده ها افتاده باشه طبقه پایین یعنی افتاده طبقه متروکه
که این یعنی بدبخت شدم!
طبقه پایین کثیف ترین و بهم ریخته ترین جای دانشگاه بود
از ناچاری رفتم طبقه پایین
داشتم میگشتم که صدای آه و ناله شنیدم
انگار کسی حالش بد بود
ولی صدا سریع قط شد
تهیونگ:حتما توهم زدم
با گفتن این حرف خودم رو قانع کردم ولی صدا بیشتر و بیشتر شد
مشکوک شدم
تمام اتاق های پایین رو گشتم همه ی کلاس ها خالی بود
رسیدم به اتاق ته راهرو
اتاقی که بدترین خاطرات رو داخلش دارم.
"اتاق ¹⁴⁸"
اصلا نمیخواستم واردش شم ولی مجبور بودم.
دستگیره رو کشیدم ولی...
در قفل بود
و صدا هم دقیقا از این اتاق میومد
دستگیره رو چند بار کشیدم
ولی انگار نه انگار
در رو بزور شکستم و رفتم داخل
یه دختر بیهوش و خونی رو زمین بود
و یه دختر دیگه داشت کتک اش میزد
یکم خوب نگاه کردم که دیدم اون دختر لیزا عه!
ادامه دارد....
چطور بود؟
۴۴۶
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.