دفترچه خاطرات💫
دفترچه خاطرات💫
part:⁴
فردا صبح
ویو ا.ت
وقتی وارد مدرسه شدم همهمه بود
حتما برای اون پسر خوشگله است!
به سمت شلوغی نگاه کردم ولی....نه اون هم بغل اون دختر ها وایستاده بود
یعنی چی!
یه پسر میخواد بیاد و همه دخترا براش ذوق زده ان بعد اون پسره هم بغل اون دخترا خوشحاله!
نکنه گیه......واییییی خاک به سرم
وایستاده بودم که دیدم یه پسره اومد تو خیلی جذاب بود ولی....چیشددددددد
اول از همه رفت و اون پسره رو بغل کرد
پس حدس ام درسته واییییییییییی
نگاه اون پسره که تازه اومده بود به سمت من جذب شد
سریع رفتم پشت دیوار قایم شدم.
۳ ساعت بعد
امروز چه روزه......
گردنبند آخرین هدیه تولد ام از مادرم گم شد:)
اون تا الان قشنگ ترین چیز زندگیم بود ولی من گم اش کردم
هیچ وقت خودم رو نمیبخشم🙂
همین جوری داشتم درمورد گردنبنده فکر میکرد که...پشت بلندگو مدرسه گفت:
دانشجو مین ا.ت بفرمایید دفتر مدیر!
خدایااااا من هیچ کاری هم نمی کنم باز منو از دفتر میخوان😐
از دنیا متنفرم👈👉
پام رو به زمین کوبید و به سمت دفتر مدیر رفتم
دو تا تقه به در زدم و وقتی اجازه ورود گرفتم وارد دفتر شدم
دیدم اون پسره که دیروز بهم دستمال داد اونجا بود
ا.ت:سلام..چیزی شده آقای مدیر؟
مدیر:من کاری با تو ندارم این پسرمه که با تو کار داره!
ا.ت:اها...خب شما چه کاری با من دارید؟
جین:پدر میتونید یه چند دقیقه برید بیرون؟
مدیر:حتما ولی حواسم به شما ها هست!
مدیر رفت بیرون
منتظر بودم تا سوال اش رو بگه
ولی اون همینجوری میومد جلو!
منم همون جوری قدم قدم میرفتم عقب!
دیگه تا جایی رفتم عقب که خوردم به دیوار💀
توی اون موقعیت اینقدر فاصله مون کم بود که نفس هاش بهم میخورد
جین:این برای تو عه؟
نگاهم رو بردم سمت دستش
اون گردنبند من بود!
با خوشحالی و ذوق اونو از دستش گرفتم
ا.ت:از کجا پیداش کردید(ذوق)
جین:یه گردنبند زیر جایی که تو صبح وایستاده بود پیدا کردم
ا.ت:ممنونم آقا
جین :رسمی حرف نزن بگو جین اسمم جینه
ا.ت:ممنونم جین🥲
جین:خب حالا برو سر کلاس دیر شد🦖
ا.ت:اوه راست میگی!
ادامه دارد....
زبونم از این همه دیر گذاشتن خودم انگشت به دهن مونده
البته تقصیری هم ندارم تازگی ها هر روز امتحان دارم🧚♀️
part:⁴
فردا صبح
ویو ا.ت
وقتی وارد مدرسه شدم همهمه بود
حتما برای اون پسر خوشگله است!
به سمت شلوغی نگاه کردم ولی....نه اون هم بغل اون دختر ها وایستاده بود
یعنی چی!
یه پسر میخواد بیاد و همه دخترا براش ذوق زده ان بعد اون پسره هم بغل اون دخترا خوشحاله!
نکنه گیه......واییییی خاک به سرم
وایستاده بودم که دیدم یه پسره اومد تو خیلی جذاب بود ولی....چیشددددددد
اول از همه رفت و اون پسره رو بغل کرد
پس حدس ام درسته واییییییییییی
نگاه اون پسره که تازه اومده بود به سمت من جذب شد
سریع رفتم پشت دیوار قایم شدم.
۳ ساعت بعد
امروز چه روزه......
گردنبند آخرین هدیه تولد ام از مادرم گم شد:)
اون تا الان قشنگ ترین چیز زندگیم بود ولی من گم اش کردم
هیچ وقت خودم رو نمیبخشم🙂
همین جوری داشتم درمورد گردنبنده فکر میکرد که...پشت بلندگو مدرسه گفت:
دانشجو مین ا.ت بفرمایید دفتر مدیر!
خدایااااا من هیچ کاری هم نمی کنم باز منو از دفتر میخوان😐
از دنیا متنفرم👈👉
پام رو به زمین کوبید و به سمت دفتر مدیر رفتم
دو تا تقه به در زدم و وقتی اجازه ورود گرفتم وارد دفتر شدم
دیدم اون پسره که دیروز بهم دستمال داد اونجا بود
ا.ت:سلام..چیزی شده آقای مدیر؟
مدیر:من کاری با تو ندارم این پسرمه که با تو کار داره!
ا.ت:اها...خب شما چه کاری با من دارید؟
جین:پدر میتونید یه چند دقیقه برید بیرون؟
مدیر:حتما ولی حواسم به شما ها هست!
مدیر رفت بیرون
منتظر بودم تا سوال اش رو بگه
ولی اون همینجوری میومد جلو!
منم همون جوری قدم قدم میرفتم عقب!
دیگه تا جایی رفتم عقب که خوردم به دیوار💀
توی اون موقعیت اینقدر فاصله مون کم بود که نفس هاش بهم میخورد
جین:این برای تو عه؟
نگاهم رو بردم سمت دستش
اون گردنبند من بود!
با خوشحالی و ذوق اونو از دستش گرفتم
ا.ت:از کجا پیداش کردید(ذوق)
جین:یه گردنبند زیر جایی که تو صبح وایستاده بود پیدا کردم
ا.ت:ممنونم آقا
جین :رسمی حرف نزن بگو جین اسمم جینه
ا.ت:ممنونم جین🥲
جین:خب حالا برو سر کلاس دیر شد🦖
ا.ت:اوه راست میگی!
ادامه دارد....
زبونم از این همه دیر گذاشتن خودم انگشت به دهن مونده
البته تقصیری هم ندارم تازگی ها هر روز امتحان دارم🧚♀️
۹۸۵
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.