✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋 پارت ۲۹🦋✨️
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
تهیونگ: تو فقط جرعت داری بهش دست بزن کاری میکنم از اینکه به دنیا اومدی پشیمون شی (عصبانیت)اون وو: اوو همین الان خبر رسید خانومتون بیهوش شده فکر نکنم با اون ضربه ای که به سرش خورده بود میتونست اون ش.کنجه هارو تحمل کنه اخییی انگار خیلی بهش فشار اومده تهیونگ: خودم می.کشمت حرو.مزاده (داد و عصبانیت) اون وو: تو بهتره تو فکر این باشی معشوقت نمیره خدافظ کیم تهیونگ: قبر خودتو کندی (عصبانیت) سوار ماشین شدم به افرادم گفتم ردش رو بزنن کاره آسونی بود انگار اون میخواست برم پیشش باشه منم میرم انقدر عصبانی بودم که فقط میخواستم دستام به اون وو برسه بعدش رو خودتون میدونید ردش رو زده بودیم با افرادم به اونجا رفتیم از ماشین پیاده شدم اصل.حم رو دستم گرفتم آماده رفتم تو وارد شدم یهو با اون وو مواجه شدم خواستم بهش شل.یک کنم ولی با چیزی که دیدم خشمم بیشتر شد اون وو سنا رو از موهاش گرفته بود و اص.لحه گذاشته بود رو سرش بدتر از اون این بود که وقتی وضع سنا رو دیدم قلبم درد گرفت رو بدنش جای ش.لاق بود از سرش داشت خو.ن میرفت و بیهوش بود اون وو: بهتره ا.صلحه ات رو بیاری پایین نمیخوای که معشوقت ب.میره تهیونگ: هووففف خیله خب اصل.حم رو آوردم پایین نه تیر اندازی شد عالیه افرادم بودن اون وو با تعجب سنا رو برداشت که فرار کنه من جلوش رو گرفتم با هم درگیر شدیم یکی از افرادم که بهش گفته بودم چیکار کنه سنا رو ورداشت برد منم اون وو رو انقدر زدم که بیهوش شد با خودم بردمش بیرون انداختمش تو ماشین اما افراد اون وو جلوگیری کردن منم بو افرادم به حسابشون رسیدیم اون وو رو بردم امارت تو ش.کنجه گاه به اون افرادم که سنا رو با خودش برد زنگ زدم که سنا رو بیاره ولی جواب نمیداد گوشیش رو ردیابی کردیم رفتیم اونجا ولی با ماشین خالی و خودش که م.رده مواجه شدم چ..چی سنا کجاست تمام ماشین رو زیرورو کردم ولی از سنا خبری نبود تهیونگ: لعنتیییییی (داد و عصبانیت) ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫡👋
✨️🦋 پارت ۲۹🦋✨️
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
تهیونگ: تو فقط جرعت داری بهش دست بزن کاری میکنم از اینکه به دنیا اومدی پشیمون شی (عصبانیت)اون وو: اوو همین الان خبر رسید خانومتون بیهوش شده فکر نکنم با اون ضربه ای که به سرش خورده بود میتونست اون ش.کنجه هارو تحمل کنه اخییی انگار خیلی بهش فشار اومده تهیونگ: خودم می.کشمت حرو.مزاده (داد و عصبانیت) اون وو: تو بهتره تو فکر این باشی معشوقت نمیره خدافظ کیم تهیونگ: قبر خودتو کندی (عصبانیت) سوار ماشین شدم به افرادم گفتم ردش رو بزنن کاره آسونی بود انگار اون میخواست برم پیشش باشه منم میرم انقدر عصبانی بودم که فقط میخواستم دستام به اون وو برسه بعدش رو خودتون میدونید ردش رو زده بودیم با افرادم به اونجا رفتیم از ماشین پیاده شدم اصل.حم رو دستم گرفتم آماده رفتم تو وارد شدم یهو با اون وو مواجه شدم خواستم بهش شل.یک کنم ولی با چیزی که دیدم خشمم بیشتر شد اون وو سنا رو از موهاش گرفته بود و اص.لحه گذاشته بود رو سرش بدتر از اون این بود که وقتی وضع سنا رو دیدم قلبم درد گرفت رو بدنش جای ش.لاق بود از سرش داشت خو.ن میرفت و بیهوش بود اون وو: بهتره ا.صلحه ات رو بیاری پایین نمیخوای که معشوقت ب.میره تهیونگ: هووففف خیله خب اصل.حم رو آوردم پایین نه تیر اندازی شد عالیه افرادم بودن اون وو با تعجب سنا رو برداشت که فرار کنه من جلوش رو گرفتم با هم درگیر شدیم یکی از افرادم که بهش گفته بودم چیکار کنه سنا رو ورداشت برد منم اون وو رو انقدر زدم که بیهوش شد با خودم بردمش بیرون انداختمش تو ماشین اما افراد اون وو جلوگیری کردن منم بو افرادم به حسابشون رسیدیم اون وو رو بردم امارت تو ش.کنجه گاه به اون افرادم که سنا رو با خودش برد زنگ زدم که سنا رو بیاره ولی جواب نمیداد گوشیش رو ردیابی کردیم رفتیم اونجا ولی با ماشین خالی و خودش که م.رده مواجه شدم چ..چی سنا کجاست تمام ماشین رو زیرورو کردم ولی از سنا خبری نبود تهیونگ: لعنتیییییی (داد و عصبانیت) ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫡👋
۲۳.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.