پارت بیست و سوم
پارت بیست و سوم
رمان دیدن دوباره ی تو
رفتم جلوی در.....
مثل هر روز سرویسم دم در معطلم شده بود.....
سوار شدم و توی سزرویس هم ... کتابم رو در آوردم و شروع کردم به خوندن......
وقتی رسیدم مدرسه.....
گوجه فرنگی رو دم در دیدم ....
اوه... اوه.... دخلم ... اومده....
سعی کردم خودم رو خوب نشون ... بدم....
ستاره _ سلام خانم خسته نباشید....😀 😀
گوجه _ سلام .....
فکر نمی کردم انقدر آروم رفتار کنه .....
خواستم برم توی مدرسه ... که صدام زد....
گوجه _ خانم.. کیانی یه لحظه تشریف میارید ....
با ترس برگشتم طرفش.....
ستاره _ ب بله .. خ خانم م.....
گوجه _ اون چسب ها کار تو بود.....؟؟
نمیدونستم چی بگم ....
خواستم حرف بزنم که یه صدای پسرونه ی جذاب نجاتم داد........
سرم رو کج کردم ببینم کیه...
که طبق معمول با فرشته ی نجاتم مواجه شدم....
شروین _ واییی ... شمایین .... من عاشق طرز درس دادن شما هستمـ....... برادرم هم خیلی از شما تعریف میکنه....
(اها راستی نگفتم این گوجه خانم داخل یه دبستان ابتدایی هم کلاس دوم رو درس میده)
با این حرف شروین ... گوجه هم گل از گلش شکفت.... باید بگم که این گوجه عاشق اینه که یه کی ازش تعریف کنه....
یه نگاه به شروین کردم .... که یه چشمک بهم زد....
بعدشم .. رو به گوجه گفت.......
شروین _ کلاستون دیر نشه.......
گوجه فرنگی هم با این حرف دوید .. سمت کلاس و به کل من رو فراموش کرد.....
دوباره به شروین نگاه کردم ...... که یه لبخند زد منم خجالت کشیدم و سرم رو گرفتم پایین....
شروین هم خندید .... و گفت....
شروین _ اصلا بهت نمیاد ... خجالتی باشی.....
در حالی که سرم پایین بود گفتم ......
ستاره _ خب ...اممم... هرکی یه خسلتی داره ....خو...
شروین در جواب حرفم گفت .....
شروین _ تو اصلا .. داری با کی حرف میزنی.....
ستاره _ خب .... معلومه دیگه..... تو.....
شروین _ ببخشیدا..... تو سرت پایینه ..... من از کجا باید بدونم داری با کی حرف میزنی......
با این حرفش سرن رو بردم بالا.... و درست تو چشماش نگا کردم......
شروین دوباره خندید( من نمیدونم این بشر چقدر میخنه سرتان فک نگیره یهو)..... و گفت ......
شروین _ آفرین .... این شد طرز صحیح مکالمه....
این دفعه من خندیدم....
که اونم با خنده ی من خندید.....
و گفت ....
شروین _ هر وقت میخندی ..... خیلی بامزه میشی ... مخصوصا با اون چال هات.....
برو بابایی ... نثارش کردم .....
خواستم برم که مچ دستم رو گرفت و گفت....
شروین _ یه تشکر کنی ... چیزی ازت کم نمیشه.....
در حالی که سعی میکردم مچ دستم رو از دستش در بیارم گفتم ستاره _ من از کسی کمک نخواستم که حالا بخوام تشکر کنم....
شروین _ جدیــ.... والا تا اون جایی که من میدونم .... اگه اون موقع من سر نمیرسیرم تو تا الان باید پروندت دستت بود....
شروین راست میگفت اگه اون نبود من تا حالا اخراج شده بودم.....
رمان دیدن دوباره ی تو
رفتم جلوی در.....
مثل هر روز سرویسم دم در معطلم شده بود.....
سوار شدم و توی سزرویس هم ... کتابم رو در آوردم و شروع کردم به خوندن......
وقتی رسیدم مدرسه.....
گوجه فرنگی رو دم در دیدم ....
اوه... اوه.... دخلم ... اومده....
سعی کردم خودم رو خوب نشون ... بدم....
ستاره _ سلام خانم خسته نباشید....😀 😀
گوجه _ سلام .....
فکر نمی کردم انقدر آروم رفتار کنه .....
خواستم برم توی مدرسه ... که صدام زد....
گوجه _ خانم.. کیانی یه لحظه تشریف میارید ....
با ترس برگشتم طرفش.....
ستاره _ ب بله .. خ خانم م.....
گوجه _ اون چسب ها کار تو بود.....؟؟
نمیدونستم چی بگم ....
خواستم حرف بزنم که یه صدای پسرونه ی جذاب نجاتم داد........
سرم رو کج کردم ببینم کیه...
که طبق معمول با فرشته ی نجاتم مواجه شدم....
شروین _ واییی ... شمایین .... من عاشق طرز درس دادن شما هستمـ....... برادرم هم خیلی از شما تعریف میکنه....
(اها راستی نگفتم این گوجه خانم داخل یه دبستان ابتدایی هم کلاس دوم رو درس میده)
با این حرف شروین ... گوجه هم گل از گلش شکفت.... باید بگم که این گوجه عاشق اینه که یه کی ازش تعریف کنه....
یه نگاه به شروین کردم .... که یه چشمک بهم زد....
بعدشم .. رو به گوجه گفت.......
شروین _ کلاستون دیر نشه.......
گوجه فرنگی هم با این حرف دوید .. سمت کلاس و به کل من رو فراموش کرد.....
دوباره به شروین نگاه کردم ...... که یه لبخند زد منم خجالت کشیدم و سرم رو گرفتم پایین....
شروین هم خندید .... و گفت....
شروین _ اصلا بهت نمیاد ... خجالتی باشی.....
در حالی که سرم پایین بود گفتم ......
ستاره _ خب ...اممم... هرکی یه خسلتی داره ....خو...
شروین در جواب حرفم گفت .....
شروین _ تو اصلا .. داری با کی حرف میزنی.....
ستاره _ خب .... معلومه دیگه..... تو.....
شروین _ ببخشیدا..... تو سرت پایینه ..... من از کجا باید بدونم داری با کی حرف میزنی......
با این حرفش سرن رو بردم بالا.... و درست تو چشماش نگا کردم......
شروین دوباره خندید( من نمیدونم این بشر چقدر میخنه سرتان فک نگیره یهو)..... و گفت ......
شروین _ آفرین .... این شد طرز صحیح مکالمه....
این دفعه من خندیدم....
که اونم با خنده ی من خندید.....
و گفت ....
شروین _ هر وقت میخندی ..... خیلی بامزه میشی ... مخصوصا با اون چال هات.....
برو بابایی ... نثارش کردم .....
خواستم برم که مچ دستم رو گرفت و گفت....
شروین _ یه تشکر کنی ... چیزی ازت کم نمیشه.....
در حالی که سعی میکردم مچ دستم رو از دستش در بیارم گفتم ستاره _ من از کسی کمک نخواستم که حالا بخوام تشکر کنم....
شروین _ جدیــ.... والا تا اون جایی که من میدونم .... اگه اون موقع من سر نمیرسیرم تو تا الان باید پروندت دستت بود....
شروین راست میگفت اگه اون نبود من تا حالا اخراج شده بودم.....
۱۶.۹k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.