پادت بیست و یکم
پادت بیست و یکم
رمان دیدن دوباره ی تو
با جیغ من مامان و بابا اومدن تو اتاق .....
مامان _ اخه ... بچه.... چرا جیغ میزنی تو....
ستاره _ مـــامان یـــکی توی .... توالته.......
با این حرف من مامان و بابا زدن زیر خنده.....
ستاره _ واا .... شما چتون.......
حرفم با دیدن کسی که از توالت اومد بیرون نصفه موند.......
ستاره _جیغغغ..... فــــــریــــده .... خــــودتیـــــ......؟؟؟
فریده در حالی که داشت صورتش رو با دستمال خشک میکرد گفت.........
فریده _ نه په ......عمته ..... اخه احمق .... کی بجز من سر زده و بدون اینکه اجازه بگیره میتونه بیاد تو اتاق تو..... هااا.....
فریده ... خاله ی من بود.... وای فقط پنج سال از من بزرگتر بود .......
دویدم طرف فریده ......و محکم بغلش کردم ......
فریده در حالی که سعی میکرو خودش رو خشن نشون بده با صدایی ساختگی گفت......
فریده _ اههه..... بچه.... برو کنار..... من خالتم ها.....
با این حرفش .... من ... مامان و بابا زدیم زیر خنده.....
خلاصه تا شب با فریده ... همش حرف میزدیم و میخندیدیم.......
که یهو فریده مثل اینکه تازه یه چیزی به ذهنش خطور کرد ... گفت......
فریده _ راستییی.... اون سوییشرت ... پسرونهه که تو کمدت بود مال کیه.......؟؟
یــــاخـــدا ......
این کی وقط کرده بره سراغ کمده من اخه.....
نمیدونستم که چی جوابش بدم که یهو یه چیزی به زهنم رسید.........
ستاره _ اون مال خودمه......
از رنگش خوشم اومد برای همین خریدمش......
فریده اهانی گفت و دیگه سوالی نپرسید...... #شروین
وااای خدا دیــگه خســـته شــدم ... از دیت این اشکان .... با اون متلک هاش....
باید یه آتو ازش بگیرم .... دیگه خسته شدم.....
هر کاری کردم ... چیزی به مخم نرسید که یهو مغزم جرقه زد....
اون دختره.... اومممممم.... اره خودشهـ.... همون دوست ستاره ....اها اسمش چی بود...... کندو.... نه نه این نبود ....شهد ... نه بابا آخه اینم شد اسم ... زنبور ....نه اینم نبود که ... پس چی بود......
اهااا ..... یافتم .... یافتمش .... خودشه.... اره اسمش عسل بود ......
دویدم سمت اتاقم.....
اتاقم رو خیلی دوست داشتم .....
اتاقم خیلی بزرگ بود و یه راه پله ... داشت که میرفت طبقه ی بالا یعنی همون کتاب خونه....
وسط اتاقم یه تخت دونفره ی بود... گوشه ی اتاقم هم یه سرویس مبلمان ..... کل اتاقم همش طلایی , مشکی بود....
رفتم و پریدم روی تخت ... دراز کشیدم ....
باید برای این اشکان خان یه نقشه میکشیدم ....
رمان دیدن دوباره ی تو
با جیغ من مامان و بابا اومدن تو اتاق .....
مامان _ اخه ... بچه.... چرا جیغ میزنی تو....
ستاره _ مـــامان یـــکی توی .... توالته.......
با این حرف من مامان و بابا زدن زیر خنده.....
ستاره _ واا .... شما چتون.......
حرفم با دیدن کسی که از توالت اومد بیرون نصفه موند.......
ستاره _جیغغغ..... فــــــریــــده .... خــــودتیـــــ......؟؟؟
فریده در حالی که داشت صورتش رو با دستمال خشک میکرد گفت.........
فریده _ نه په ......عمته ..... اخه احمق .... کی بجز من سر زده و بدون اینکه اجازه بگیره میتونه بیاد تو اتاق تو..... هااا.....
فریده ... خاله ی من بود.... وای فقط پنج سال از من بزرگتر بود .......
دویدم طرف فریده ......و محکم بغلش کردم ......
فریده در حالی که سعی میکرو خودش رو خشن نشون بده با صدایی ساختگی گفت......
فریده _ اههه..... بچه.... برو کنار..... من خالتم ها.....
با این حرفش .... من ... مامان و بابا زدیم زیر خنده.....
خلاصه تا شب با فریده ... همش حرف میزدیم و میخندیدیم.......
که یهو فریده مثل اینکه تازه یه چیزی به ذهنش خطور کرد ... گفت......
فریده _ راستییی.... اون سوییشرت ... پسرونهه که تو کمدت بود مال کیه.......؟؟
یــــاخـــدا ......
این کی وقط کرده بره سراغ کمده من اخه.....
نمیدونستم که چی جوابش بدم که یهو یه چیزی به زهنم رسید.........
ستاره _ اون مال خودمه......
از رنگش خوشم اومد برای همین خریدمش......
فریده اهانی گفت و دیگه سوالی نپرسید...... #شروین
وااای خدا دیــگه خســـته شــدم ... از دیت این اشکان .... با اون متلک هاش....
باید یه آتو ازش بگیرم .... دیگه خسته شدم.....
هر کاری کردم ... چیزی به مخم نرسید که یهو مغزم جرقه زد....
اون دختره.... اومممممم.... اره خودشهـ.... همون دوست ستاره ....اها اسمش چی بود...... کندو.... نه نه این نبود ....شهد ... نه بابا آخه اینم شد اسم ... زنبور ....نه اینم نبود که ... پس چی بود......
اهااا ..... یافتم .... یافتمش .... خودشه.... اره اسمش عسل بود ......
دویدم سمت اتاقم.....
اتاقم رو خیلی دوست داشتم .....
اتاقم خیلی بزرگ بود و یه راه پله ... داشت که میرفت طبقه ی بالا یعنی همون کتاب خونه....
وسط اتاقم یه تخت دونفره ی بود... گوشه ی اتاقم هم یه سرویس مبلمان ..... کل اتاقم همش طلایی , مشکی بود....
رفتم و پریدم روی تخت ... دراز کشیدم ....
باید برای این اشکان خان یه نقشه میکشیدم ....
۷.۶k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.