پارت بیست و دوم
پارت بیست و دوم
رمان دیدن دوباره تو
یه لبخند شیطانی زدم.....
و توی دلم گفتم.....دارم..برات ...اشکان..خان👿 #ستاره
با صدای جیغ یه نفر از خواب پریدم......
مثل این که صدا از اتاق سینا میومد ....
رفتم توی اتاق سینا و با دیدن صحنه ی رو به روم .. زدم زیر خنده ..........
وایییییی خـــدا مردم .... چقدر خندیدم....😂 😂 😂
سینا رفته بود روی دسته ی صندلیه کامپیوترش و در حالی که یه پشه کش هم دستش بود داد میزد.... ســــوسک....سوســـک.....
داشتم ازش میخندیدم....
سینا هم که کارد میزدی.... خونش در نمیومد.....
سینا پرید پایین خواست بیاد منو بگیره که باش لیز خورد و اقتاد رو سوسکه .....
منم که با دیدن این صحنه از خنده پخش زمین شدم.....
سینا در حالی که داشت ناله میکرد گفت.....
سینا _ اییی .... چندش..... سوسکه ... له شده چسبیده بهم عققق😭 😭
منم دوباره ازش خندیدم که عصبانی شد و دوید دنبالم ...
حالا من بدو .... سینا بدووو......
رسیدم به پله ها ...
چون سینا دنبالم بود ..... از نرده ... سر خوردم و اوند پایین .... سینا هم تندی اومد پایین... .....
همش دور مبلا میدوییدیم..... کهسینا دیگه خسته شد و ولو شد رو مبل.......
منم رفتم توی آشپز خونه ....
چون مامان اینا هنوز خواب بودن خودم صبحونه رو آماده کردم......
یکی دو لقمه خوردم .... و رقتم که آماده شم برم مدرسه.....
رفتم توی اتاقم و موهام رو بافتم که مقنه ام پف نکنه.....
مقنعم تقریبا کوتا ه بود و چون موهام هم بلند بود ...
کل موهام از زیر مقنعم مشخص بود.... موهامم که تقریبا تا زیر گودیه کمرم میومد........
مانتو مدرسم رو هم پوشیدم ...
کرم زد آفتابم رو هم زدم.....
رفتم توی کمد ... تا کیفم رو بردارم که چشم خورد به سوییشرت شروین......
توی این مدت خیلی به سوییشرتش ... وابسته شده بودم مخصوصا عطرش......
نمیدونم چرا .... ولی حس میکنم ....
دارم نصبت به شروین یه حس هایی پیدا میکنم.......
اونقدر به سوییشرت و عطرش وابسته شده بودم که نمیتونستم از خودم دورش کنم.......
برای همین سوییشرت رو گذاشتم توی کولم .... و رفتم پایین...
مامان و بابا بیدار شده بودن ولی مثل اینکه فریده هنوز خواب بود........
رمان دیدن دوباره تو
یه لبخند شیطانی زدم.....
و توی دلم گفتم.....دارم..برات ...اشکان..خان👿 #ستاره
با صدای جیغ یه نفر از خواب پریدم......
مثل این که صدا از اتاق سینا میومد ....
رفتم توی اتاق سینا و با دیدن صحنه ی رو به روم .. زدم زیر خنده ..........
وایییییی خـــدا مردم .... چقدر خندیدم....😂 😂 😂
سینا رفته بود روی دسته ی صندلیه کامپیوترش و در حالی که یه پشه کش هم دستش بود داد میزد.... ســــوسک....سوســـک.....
داشتم ازش میخندیدم....
سینا هم که کارد میزدی.... خونش در نمیومد.....
سینا پرید پایین خواست بیاد منو بگیره که باش لیز خورد و اقتاد رو سوسکه .....
منم که با دیدن این صحنه از خنده پخش زمین شدم.....
سینا در حالی که داشت ناله میکرد گفت.....
سینا _ اییی .... چندش..... سوسکه ... له شده چسبیده بهم عققق😭 😭
منم دوباره ازش خندیدم که عصبانی شد و دوید دنبالم ...
حالا من بدو .... سینا بدووو......
رسیدم به پله ها ...
چون سینا دنبالم بود ..... از نرده ... سر خوردم و اوند پایین .... سینا هم تندی اومد پایین... .....
همش دور مبلا میدوییدیم..... کهسینا دیگه خسته شد و ولو شد رو مبل.......
منم رفتم توی آشپز خونه ....
چون مامان اینا هنوز خواب بودن خودم صبحونه رو آماده کردم......
یکی دو لقمه خوردم .... و رقتم که آماده شم برم مدرسه.....
رفتم توی اتاقم و موهام رو بافتم که مقنه ام پف نکنه.....
مقنعم تقریبا کوتا ه بود و چون موهام هم بلند بود ...
کل موهام از زیر مقنعم مشخص بود.... موهامم که تقریبا تا زیر گودیه کمرم میومد........
مانتو مدرسم رو هم پوشیدم ...
کرم زد آفتابم رو هم زدم.....
رفتم توی کمد ... تا کیفم رو بردارم که چشم خورد به سوییشرت شروین......
توی این مدت خیلی به سوییشرتش ... وابسته شده بودم مخصوصا عطرش......
نمیدونم چرا .... ولی حس میکنم ....
دارم نصبت به شروین یه حس هایی پیدا میکنم.......
اونقدر به سوییشرت و عطرش وابسته شده بودم که نمیتونستم از خودم دورش کنم.......
برای همین سوییشرت رو گذاشتم توی کولم .... و رفتم پایین...
مامان و بابا بیدار شده بودن ولی مثل اینکه فریده هنوز خواب بود........
۶.۲k
۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.