پارت

پارت ۲۷

ویو ات

اون عوضی منو به یه صندلی بست
انقدر محکم منو با طناب بست که تقریبا
دستام کبود شد خیلی درد میکرد
اروم اروم داشتم اشک میریختم
که یه دفعه در اتاق باز شد
اون عوضی امد جلوم خم شد و تو چشام نگاه کرد یکم چشاش ترسناک بود ولی چشمای
جیمین از اون هم ترسناک تر بود
پس یه جورایی به دیدن چشمای ترسناک عادت
داشتم و توستم تو چشمای اون عوضی هم نگاه کنم

یونگ هو: میدونی جیمین الان اینجاعه
و امده نجاتت بده 😏 فکر کنم عاشقت شده

این کلمات خیلی برای ات اشنا بود
انگار یه جایی هم دیده بودتش
درسته این جللات دقیقا تو همون کتابی که ات الان توش زندگی میکنه بود و اگر دقیقا تمام
اتفاقاتی که قراره اینجا بیوفته مثل نوشته های کتاب باشه پس یعنی ات میتونه از اینجا خلاص بشه و ات خیلی اطمینان داشت چون اون کتابو
چند بار خونده و همشو حفظه

ات: اگه اینطوره پس حتما موفق میشه
یونگ هو: حرفات خیلی خنده داره
ات: غرور زیادی هم خوب نیست
یونگ هو: هه میبینیم
ات: باشه
دیدگاه ها (۸)

دیگه تعداد لایکا به جایی میرسه که خودم هم باید خودمو لایک کن...

پارت ۲۸خب خلاصه بگم که جیمین میتونه ات رو نجات بده و همه ی ا...

پارت ۲۶جین: به یونگ هو زنگ بزن ازش حرف بکش جیمین: باشه ویو ی...

پارت ۲۵ات شروع میکنه به گریه کردن و داد میزنه و میگه جیمین و...

پارت ۲۴ات: خب حتما تو هم امدی تولد یونگی یونگ هو: اره همینطو...

پارت ۲۳ویو ات تو اون مهمونی کلی شیشه خون بود که حالمو بهم زد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط