.
پارت⁷⁰
..............................
صدایه یه نفر اومد هول شدم نکنه اومده؟ ولی مگه نگفت تا شب نمیاد ! چیکار کنم چیکار کنم؟؟؟ چشمم خورد به تخت زیر تخت به اندازه کافی جا داشت بدون وقت تلف کردن رفتم زیر تخت و خودمو به زور زیرش جا دادم در باز شد و نزدیک تخت شد نشست
_ الو ... نه تازه رسیدم وایسا پیداش کنم میام ... نه بابا .. حالا یه بار من نتونستم مگه دنیا به اخر رسیده؟ ... اوکی اومدم
بعدم بلند شد و کمدشو گشت و چیزی برداشت رفت بیرون اخ اخ نکنه بگرده دنبال من ؟ سریع از زیر تختش اومدم بیرون و یواشکی رفتم تو اتاقم وهمون لحظه در باز شد منم سه متر پریدم هوا
؛؛ یاااا مردم از ترس مگه نمیگم در بزن
_ ببخشید اخه صدات کردم جواب ندادی
؛؛ مگه تو کار نداشتی؟ چرا خونه ای
_ خوب یه چیزیو جا گذاشتم .. تو چرا رنگت پریده داشتی چیکار میکردی؟
؛؛ من؟ .. نه .. چیکار اخه؟
_ هیچی ولش کن .... من دیگه رفتم
؛؛ باشه خدافظ
بعد از اینکه رفت نفسمو راحت بیرون دادم و پخش زمین شدم اوففف سکته کردم یه لحظه فک کردم الان مچمو میگیره بعدم کلمو میکنه ولی شانس با من یار بود اینبارو .
... نشستم رو مبل و تلویزیونو روشن کردم بعدم از تو اشپزخونه یکم خوراکی برا خودم اوردم و یه فیلم خوب
پیدا کردم و خودمو مشغول کردم ....... دوساعت بعد ...
تف تو هرچی فیلمه چرا باید دوساعت بشینم پاش وقتی قراره همه بمیرن؟بلند شدم رفتم تا ناهار بخورم ....... (ساعت ۱۲ شب) این چندساعت به زور گذشت و من اینقدر حوصلم سر رفته بود که نزدیک بود شهید بشم .... چرا نمیاددد حوصلم سر رفتتت بلند شدم از اتاقم اومدم بیرون و از پله رفتم پایین سه تا پله مونده بود تا برسم یهو پام لیز خورد و افتادم پایین و انگار که یکی با تبر زده باشه تو پام اونجور درد گرفت اشکم در اومد داد زدم گفتم
؛؛ ای پامم وایی شکستتت خدا بگم چیکارت کنهههه شروع کردم مثل بچه ها گریه کردن همینجور گریه میکردم و پامو نگا میکردم خون میومد اصن نفهمیدم چطوری خوردم زمین
؛؛ ایی اصن .. چرا باید ... پله لیز باشه؟ اخ اخ پام
خیلی درد میکرد( ببینید .. حوصله ندارم همش بگم گریه کرد گریه کرد خودتون بفهمید دیگه داره مثل خر عر میزنه) تلاش کردم بلند بشم اما نه تنها فایده نداشت بلکه درد بیشتری هم گرفت من نگران دردش نبودم نگران خونریزی بودم چرا اینجوری شدددد ..... هعی روزگار سیاه من قسمت بوده اینجا بمیرم ولی نه اینجور نشد در خونه باز شد و باد سردی اومد نگاهمو دادم به در که سوهو و جک اومدن داخل چشمشون افتاد به من و شکه نگام میکردن اشکامو پاک کردم و همونجور که عر میزدم گفتم
؛؛ س ..لام
_ یونا؟ چیشدددد؟
؛؛ پام لیز خورد و از پله ها افتادم
_ پله؟ وای فقط چند ساعت تنهات گذاشتم ببین چیکار میکنی
اومد کنارم و پامو نگا کرد بعدم به جک گفت جعبه کمک هایه اولیه رو بیاره دستشو رو صورتم کشیدو اشکامو پاک کرد
_ چرا .. چرا حواست به خودت نیست؟
؛؛ خوب حواسم نبود نفهمیدم چیشد
_ تو هردفعه یه دسته گلی به اب میدی هیج وقت خدا نمیدونی چطوری اتفاق افتاد همیشه بی خبری اره؟؟
؛؛ داد نزن .. مگه از قصد میکنم؟
_ اینو من نمیدونمممم از خودت بپرس
؛؛ گفتم داد نزن میزنمتا
جک اومد و کمک کرد سوهو پامو بستیم و بلندم کردن بردن تو اتاقم سوهو بالاسرم هی اینور اونور میرفت انگاری که حسابی کلافه بود جک هم خیلی مظلوم اومد پیشم نشست جریان چیه؟ حتما یه اتفاق دیگه ای افتاده وگرنه سوهو اینجوری نمیکرد
؛؛ چیزی شده؟
_ نه چیزی نیست !
از لحنش ترسیدم دوباره پاچمو بگیره دیگه چیزی نگفتم بعد از نیم ساعت از اتاقم رفتن بیرون و من خوابیدم ....
..............................
صدایه یه نفر اومد هول شدم نکنه اومده؟ ولی مگه نگفت تا شب نمیاد ! چیکار کنم چیکار کنم؟؟؟ چشمم خورد به تخت زیر تخت به اندازه کافی جا داشت بدون وقت تلف کردن رفتم زیر تخت و خودمو به زور زیرش جا دادم در باز شد و نزدیک تخت شد نشست
_ الو ... نه تازه رسیدم وایسا پیداش کنم میام ... نه بابا .. حالا یه بار من نتونستم مگه دنیا به اخر رسیده؟ ... اوکی اومدم
بعدم بلند شد و کمدشو گشت و چیزی برداشت رفت بیرون اخ اخ نکنه بگرده دنبال من ؟ سریع از زیر تختش اومدم بیرون و یواشکی رفتم تو اتاقم وهمون لحظه در باز شد منم سه متر پریدم هوا
؛؛ یاااا مردم از ترس مگه نمیگم در بزن
_ ببخشید اخه صدات کردم جواب ندادی
؛؛ مگه تو کار نداشتی؟ چرا خونه ای
_ خوب یه چیزیو جا گذاشتم .. تو چرا رنگت پریده داشتی چیکار میکردی؟
؛؛ من؟ .. نه .. چیکار اخه؟
_ هیچی ولش کن .... من دیگه رفتم
؛؛ باشه خدافظ
بعد از اینکه رفت نفسمو راحت بیرون دادم و پخش زمین شدم اوففف سکته کردم یه لحظه فک کردم الان مچمو میگیره بعدم کلمو میکنه ولی شانس با من یار بود اینبارو .
... نشستم رو مبل و تلویزیونو روشن کردم بعدم از تو اشپزخونه یکم خوراکی برا خودم اوردم و یه فیلم خوب
پیدا کردم و خودمو مشغول کردم ....... دوساعت بعد ...
تف تو هرچی فیلمه چرا باید دوساعت بشینم پاش وقتی قراره همه بمیرن؟بلند شدم رفتم تا ناهار بخورم ....... (ساعت ۱۲ شب) این چندساعت به زور گذشت و من اینقدر حوصلم سر رفته بود که نزدیک بود شهید بشم .... چرا نمیاددد حوصلم سر رفتتت بلند شدم از اتاقم اومدم بیرون و از پله رفتم پایین سه تا پله مونده بود تا برسم یهو پام لیز خورد و افتادم پایین و انگار که یکی با تبر زده باشه تو پام اونجور درد گرفت اشکم در اومد داد زدم گفتم
؛؛ ای پامم وایی شکستتت خدا بگم چیکارت کنهههه شروع کردم مثل بچه ها گریه کردن همینجور گریه میکردم و پامو نگا میکردم خون میومد اصن نفهمیدم چطوری خوردم زمین
؛؛ ایی اصن .. چرا باید ... پله لیز باشه؟ اخ اخ پام
خیلی درد میکرد( ببینید .. حوصله ندارم همش بگم گریه کرد گریه کرد خودتون بفهمید دیگه داره مثل خر عر میزنه) تلاش کردم بلند بشم اما نه تنها فایده نداشت بلکه درد بیشتری هم گرفت من نگران دردش نبودم نگران خونریزی بودم چرا اینجوری شدددد ..... هعی روزگار سیاه من قسمت بوده اینجا بمیرم ولی نه اینجور نشد در خونه باز شد و باد سردی اومد نگاهمو دادم به در که سوهو و جک اومدن داخل چشمشون افتاد به من و شکه نگام میکردن اشکامو پاک کردم و همونجور که عر میزدم گفتم
؛؛ س ..لام
_ یونا؟ چیشدددد؟
؛؛ پام لیز خورد و از پله ها افتادم
_ پله؟ وای فقط چند ساعت تنهات گذاشتم ببین چیکار میکنی
اومد کنارم و پامو نگا کرد بعدم به جک گفت جعبه کمک هایه اولیه رو بیاره دستشو رو صورتم کشیدو اشکامو پاک کرد
_ چرا .. چرا حواست به خودت نیست؟
؛؛ خوب حواسم نبود نفهمیدم چیشد
_ تو هردفعه یه دسته گلی به اب میدی هیج وقت خدا نمیدونی چطوری اتفاق افتاد همیشه بی خبری اره؟؟
؛؛ داد نزن .. مگه از قصد میکنم؟
_ اینو من نمیدونمممم از خودت بپرس
؛؛ گفتم داد نزن میزنمتا
جک اومد و کمک کرد سوهو پامو بستیم و بلندم کردن بردن تو اتاقم سوهو بالاسرم هی اینور اونور میرفت انگاری که حسابی کلافه بود جک هم خیلی مظلوم اومد پیشم نشست جریان چیه؟ حتما یه اتفاق دیگه ای افتاده وگرنه سوهو اینجوری نمیکرد
؛؛ چیزی شده؟
_ نه چیزی نیست !
از لحنش ترسیدم دوباره پاچمو بگیره دیگه چیزی نگفتم بعد از نیم ساعت از اتاقم رفتن بیرون و من خوابیدم ....
۷.۱k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.