پارت⁶⁹
پارت⁶⁹
.........................
داره کار دستم میده ... خلاصه فکر هایه پلیدمو کنار گذاشتم و خوابیدم ....
( ساعت ۱۰)
خدایا یعنی میشه من یه روز صبح با یه حس خوب بیدار بشم؟ یعنی میشه؟ ..... دارم خفه میشمممم یه چیزی خیلی محکم بهم چسبیدههه گیج و منگ برگشتم پشتمو نگا کردم و سوهو رو دیدم ... خیلی کیوت خوابیده بود ولی چرا منو اینجوری بغل کرده؟ مگه دیشب بینمون فاصله گذاری نکردم؟ ... ایی خدا بگم چیکارت کنه .. ولی خیلی بامزه دلم نمیاد چیزی بگم ... به صورتش خیره بودم تا اینکه خوابالود گفت
_ اینقدر خوشتیپم که نمیتونی ازم چشم برداری ؟
؛؛ چ .. ها؟ .. نه من کی؟
لبخندزد و گفت
_ چرا هول میشی
؛؛ بروبابا من هول نشدم ... ب بعدشم تو چرا اینقدر نزدیک خوابیدی؟ مگه من دیشب فاصله نزاشتم؟
_ خوب جام کم بود
؛؛ از اولم گفتم من رو کاناپه میخوابم گوش ندادی
_ چقدر گیر میدی
بلند شدم نشستم اونم همراهم بلند شد ... با موهام ور میرفت منم تو فکر بودم ولی به هیچی فکر نمیکردم .....
؛؛ میشه ببافی موهامو؟
_ ببافم؟ چطوری؟
؛؛ بافت معمولی بلدی؟
_ فک کنم بزار ببینم میشه
ساف نشستم تا کارشو شروع کنه ...... یک ساعته داره چیکار میکنه خدا من میخوام برم صبحانه بخورم این هنوز داره میبافه
؛؛ داری چیکار میکنی؟
_ تمومه یکم واسا ......... بفرمااا خیلی خوشگل شد
بلند شدم و از اینه تو اتاقش موهامو نگا کردم ... درسته خیلی طولش داد ولی واقعا خیلی خوب بافته موهامو خوشم اومد
؛؛ ممنون
_ خواهش میکنم
؛؛ بریم صبحانه بخوریم
_ بریم .. فقط تو درست میکنی
؛؛ هن؟ چیشد؟ من؟ چرا؟
_ نمیشه که همش من درست کنم
؛؛ باشه حوصله کل کل ندارم بریم
رفتیم پایین وسوهو با نیش باز نشست و به کارام نگاه میکرد یکم لجم گرفت از این کار اما خوب این اولی و اخرین بارمه که اینکارو میکنم ........ اهااا اماده شد بالاخره بعد از نیم ساعت میز رو چیدم و نشستم پیشش و شروع کردیم به خوردن صبحانه ..........
سوهو رفت بیرون و گفت تا شب نمیاد گفتم منم میام ولی قبول نکرد منو تنها گذاشتو رفت ... خوب .. منم از تنهاییم لذت میبرم ! ...قراره تا شب با افکارم تنها باشم و کسیم نیست که مزاحمت ایجاد کنه ... گوشیم کجاست ؟
یه اهنگ خوشگل بزارم خیلی وقته با خودم خلوط نکردم
...... به زور و بدبختی گوشیمو پیدا کردم و اهنگ ارامش بخشی رو پلی کردم بعدم رو مبل دراز کشیدم چشمام رو چند دقیقه ای بستم و تمام فکر و خیالامو گذاشتم کنار .... یه حس خیلی خوبی داشت ... ارامش بخش بود برایه چند لحظه از دنیا خارج شدم و همه این مشکلاتمو فراموش کردم ...... من واقعا احتیاج داشتم که برایه چند ساعتی تنها باشم و این موقعیت خیلی خوبی بود برایه خالی کردن ذهنم .... ده دقیقه گذشت بلند شدم و اهنگو قط کردم .... ناهار چی بخورم؟ اخ نه نه الان نه .... چقدر دلم میخواست تو اتاقش فضولی کنم ببینم چه خبره پس سریع پاشدم و بدو رفتم طبقه بالا و پریدم تو اتاقش .... اتاق جم و جور بود از کجا شروع کنم؟ نمیخوام زیادی بگردم پس فقط کشو هاشو میگردم رفتم کشو بازش کردم اما قبل از اینکه بتونم توشو نگاه کنم صدایه کسی اومد ....
.........................
داره کار دستم میده ... خلاصه فکر هایه پلیدمو کنار گذاشتم و خوابیدم ....
( ساعت ۱۰)
خدایا یعنی میشه من یه روز صبح با یه حس خوب بیدار بشم؟ یعنی میشه؟ ..... دارم خفه میشمممم یه چیزی خیلی محکم بهم چسبیدههه گیج و منگ برگشتم پشتمو نگا کردم و سوهو رو دیدم ... خیلی کیوت خوابیده بود ولی چرا منو اینجوری بغل کرده؟ مگه دیشب بینمون فاصله گذاری نکردم؟ ... ایی خدا بگم چیکارت کنه .. ولی خیلی بامزه دلم نمیاد چیزی بگم ... به صورتش خیره بودم تا اینکه خوابالود گفت
_ اینقدر خوشتیپم که نمیتونی ازم چشم برداری ؟
؛؛ چ .. ها؟ .. نه من کی؟
لبخندزد و گفت
_ چرا هول میشی
؛؛ بروبابا من هول نشدم ... ب بعدشم تو چرا اینقدر نزدیک خوابیدی؟ مگه من دیشب فاصله نزاشتم؟
_ خوب جام کم بود
؛؛ از اولم گفتم من رو کاناپه میخوابم گوش ندادی
_ چقدر گیر میدی
بلند شدم نشستم اونم همراهم بلند شد ... با موهام ور میرفت منم تو فکر بودم ولی به هیچی فکر نمیکردم .....
؛؛ میشه ببافی موهامو؟
_ ببافم؟ چطوری؟
؛؛ بافت معمولی بلدی؟
_ فک کنم بزار ببینم میشه
ساف نشستم تا کارشو شروع کنه ...... یک ساعته داره چیکار میکنه خدا من میخوام برم صبحانه بخورم این هنوز داره میبافه
؛؛ داری چیکار میکنی؟
_ تمومه یکم واسا ......... بفرمااا خیلی خوشگل شد
بلند شدم و از اینه تو اتاقش موهامو نگا کردم ... درسته خیلی طولش داد ولی واقعا خیلی خوب بافته موهامو خوشم اومد
؛؛ ممنون
_ خواهش میکنم
؛؛ بریم صبحانه بخوریم
_ بریم .. فقط تو درست میکنی
؛؛ هن؟ چیشد؟ من؟ چرا؟
_ نمیشه که همش من درست کنم
؛؛ باشه حوصله کل کل ندارم بریم
رفتیم پایین وسوهو با نیش باز نشست و به کارام نگاه میکرد یکم لجم گرفت از این کار اما خوب این اولی و اخرین بارمه که اینکارو میکنم ........ اهااا اماده شد بالاخره بعد از نیم ساعت میز رو چیدم و نشستم پیشش و شروع کردیم به خوردن صبحانه ..........
سوهو رفت بیرون و گفت تا شب نمیاد گفتم منم میام ولی قبول نکرد منو تنها گذاشتو رفت ... خوب .. منم از تنهاییم لذت میبرم ! ...قراره تا شب با افکارم تنها باشم و کسیم نیست که مزاحمت ایجاد کنه ... گوشیم کجاست ؟
یه اهنگ خوشگل بزارم خیلی وقته با خودم خلوط نکردم
...... به زور و بدبختی گوشیمو پیدا کردم و اهنگ ارامش بخشی رو پلی کردم بعدم رو مبل دراز کشیدم چشمام رو چند دقیقه ای بستم و تمام فکر و خیالامو گذاشتم کنار .... یه حس خیلی خوبی داشت ... ارامش بخش بود برایه چند لحظه از دنیا خارج شدم و همه این مشکلاتمو فراموش کردم ...... من واقعا احتیاج داشتم که برایه چند ساعتی تنها باشم و این موقعیت خیلی خوبی بود برایه خالی کردن ذهنم .... ده دقیقه گذشت بلند شدم و اهنگو قط کردم .... ناهار چی بخورم؟ اخ نه نه الان نه .... چقدر دلم میخواست تو اتاقش فضولی کنم ببینم چه خبره پس سریع پاشدم و بدو رفتم طبقه بالا و پریدم تو اتاقش .... اتاق جم و جور بود از کجا شروع کنم؟ نمیخوام زیادی بگردم پس فقط کشو هاشو میگردم رفتم کشو بازش کردم اما قبل از اینکه بتونم توشو نگاه کنم صدایه کسی اومد ....
۶.۶k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.