بابای صورتی همراه با عشق سفید
پارت ۲۲ فک کنم
بعد از سالها گشادی
ویو ا.ت :
زن بعد از اینکه این حرفا رو میگه پا میشه و میره چند دقیقه بعدش صدای شلاق و مشت و ناله های ارام یه دختر ( خاک تو سر هرچی منحرفه) میاد . صدای داد های زن بلند میشه . حرفاش نا مفهوم بود . فقط چند تا کلمه مثل . گریه انتقام تنفر و ... رو تشخیص دادم . هر کی بود درد زیادی کشیده بود . معلوم نبود اون زن روانی با اون چیکار داشت . بعد چند دقیقه زن دوباره اومد سراغم . سر و صورت و لباساش خونی بود .
ا.ت : اون دختر کی بود چرا عذابش دادی ؟
زن : به تو مربوط نیست .
یه چاقو از جیبش در میاره .
زن : این چاقو دیگه خوب نمیبره . فک کنم مناسبت باشه .
چاقو رو روی ساعد دست ا.ت میکشه . چاقو نمیبره ولی زن چاقو رو محکم روی پوست ا.ت میکشه . دخترک بیچاره از ته دلش داد میزنه در حالی که اون زن روانی داره با چاقو کند پوست دستش رو خطخطی میکنه .
زن صورت ا.ت رو میگیره و نزدیک صورت تودش نیاره .
زن : میبینی ... اگه فضولی کنی اینطوری میشه ... البته این حتی یکصدم اون عذابی نیست که به اون دختره میدم ... پس سرت تو کار خودت باشه .
.........
از اون طرف ماجرا بونتن :
سانزو : باید حدس میزدم . *دستش رو مشت نیکنه*
مایکی : اروم باش .
سانزو : چطور اروم باشم وقتی تنها دخترم دست اون زنیکه هست .
ایزانا : بس کن سانزو . ا.ت برای همه ما عزیزه .
سانزو چشماش رو میبنده و نفساش از روی عصبانیت یک در میونه .
رو نیکنه به ران .
سانزو : از اولش هم تباید دخترک رو دست تو نیسپردم .
و میره بیرون .
چند دقیقه بعد : تو حیاط عمارت .
ران میره تو حیاط و سانزو رو میبینه که یه گوشه روی صندلی نشسته .
ران : سانزو ... میدونم اشتباه کردم نباید ...
که با چهره ناراحت و گریان سانزو روبرو میشه
ران : حالت خوبه؟؟
سانزو : تقصیر تو نبود ...
ران : ولی من بودم که ...
سانزو : من فقط عصبانی بودم ... تقصیر تو نیست
ران : دستش رو روی شونه سانزو میزاره * خودتو جمع کن مرد ... باید الان دنبال دخترت بگردیم .
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.