فصلــ💜 دومــ💜
فصلــ💜 دومــ💜
پارت ۱۰ 💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
صبح جیمین پاشد و دید سانامی نیست
از رو تخت اومد پایین
بعد از اتاق خارج شد
دید سانامی نشسته رو کاناپه و یا گوشیش ور میره
رفت از دستش قاپوندش
سانامی:: عههههه چیکار میکنی
جیمین:: با اجازه کی از تو اتاق اومدی بیرون؟؟!!
سانامی:: خ..خب دیگه..خابم نیومد
جیمین:: دیگه تکرار نشه،بدو لباساتم عوض کن،سریع
سانامی:: مگه چشونه
جیمین:: شرت کوتاه و سوتین پوشیدی نشستی میگی چشونه؟! اومدی یکی اومد ک باهام ملاقات داشت
سانامی:: خیلی خب دیگه لباس باز نمیپوشم ایییییی
سانامی پاشد و رفت تو اتاق...
جیمینم رفت نشست ک صبحونه بخوره
پرش زمانی
ساعت ۴ بعد ظهر...
سانو:: جییییییییغغغغغغغغغغغغغغغ ارباااابببببب
جیمین و شیومین و سانامی زود رفتن سمت اتاقای پشتی
ک دیدن سانو داره گریه میکنه و عاجوما بیهوش رو زمینه
سانو:: مامانیییی😭
شیومین رفت بلندش کرد(ماشاالله چ زوری)
بردش سمت ماشین
جیمین:: شیومین ببرش بیمارستان سانو تو باهاش برو
سانامی:: منم میرم
جیمین:: ساکت
سانامی:: خو میخام برممممم،چقد نفهمییی😭
جیمین:: گفتم ساکت شو الآنم اعصاب ندارم گمشو برو تو اتاق
سانامی با حرص رفت تو اتاق و درو محکم بست
جیمین:: منو بیخبر نزارین
سانو و شیومین رفتن سمت بیمارستان
جیمین واقعا نگران عاجوما بود
اون مثل مادرش بود...
عاجوما عمرشو پاش گذاشت و بزرگش کرد
اما مادر واقعیش چی؟!...
رفت تو اتاق و نشست رو صندلی
سانامی هم بهش نگاهی انداخت و گریه میکرد
جیمین:: د ببند دهنو
سانامی:: اگه بمیره چی...
جیمین:: نخیر حق مردن نداره
سانامی:: کاری ازت بر نمیاد ایش
جیمین:: بسه سانامی خواهش میکنم خفه شو هی دارم جلوی خودمو میگیرم دست روت بلند نکنم...
پارت ۱۰ 💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
صبح جیمین پاشد و دید سانامی نیست
از رو تخت اومد پایین
بعد از اتاق خارج شد
دید سانامی نشسته رو کاناپه و یا گوشیش ور میره
رفت از دستش قاپوندش
سانامی:: عههههه چیکار میکنی
جیمین:: با اجازه کی از تو اتاق اومدی بیرون؟؟!!
سانامی:: خ..خب دیگه..خابم نیومد
جیمین:: دیگه تکرار نشه،بدو لباساتم عوض کن،سریع
سانامی:: مگه چشونه
جیمین:: شرت کوتاه و سوتین پوشیدی نشستی میگی چشونه؟! اومدی یکی اومد ک باهام ملاقات داشت
سانامی:: خیلی خب دیگه لباس باز نمیپوشم ایییییی
سانامی پاشد و رفت تو اتاق...
جیمینم رفت نشست ک صبحونه بخوره
پرش زمانی
ساعت ۴ بعد ظهر...
سانو:: جییییییییغغغغغغغغغغغغغغغ ارباااابببببب
جیمین و شیومین و سانامی زود رفتن سمت اتاقای پشتی
ک دیدن سانو داره گریه میکنه و عاجوما بیهوش رو زمینه
سانو:: مامانیییی😭
شیومین رفت بلندش کرد(ماشاالله چ زوری)
بردش سمت ماشین
جیمین:: شیومین ببرش بیمارستان سانو تو باهاش برو
سانامی:: منم میرم
جیمین:: ساکت
سانامی:: خو میخام برممممم،چقد نفهمییی😭
جیمین:: گفتم ساکت شو الآنم اعصاب ندارم گمشو برو تو اتاق
سانامی با حرص رفت تو اتاق و درو محکم بست
جیمین:: منو بیخبر نزارین
سانو و شیومین رفتن سمت بیمارستان
جیمین واقعا نگران عاجوما بود
اون مثل مادرش بود...
عاجوما عمرشو پاش گذاشت و بزرگش کرد
اما مادر واقعیش چی؟!...
رفت تو اتاق و نشست رو صندلی
سانامی هم بهش نگاهی انداخت و گریه میکرد
جیمین:: د ببند دهنو
سانامی:: اگه بمیره چی...
جیمین:: نخیر حق مردن نداره
سانامی:: کاری ازت بر نمیاد ایش
جیمین:: بسه سانامی خواهش میکنم خفه شو هی دارم جلوی خودمو میگیرم دست روت بلند نکنم...
۴۶.۶k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.