𝑜𝑛𝑒 𝑠ℎ𝑜𝑡: 𝑗𝑖𝑛
𝑜𝑛𝑒 𝑠ℎ𝑜𝑡: 𝑗𝑖𝑛
مراسم بزرگی قرار بود در قصر برگزار بشه.جانشین امپراطور شاهزاده سوک جین به سن ازدواج رسیده بود و باید همسری برای خودش انتخاب میکرد...
لباس مخصوص سفیدش رو پوشید، تاجش رو سرش کرد . نگاهی از آیینه به خودش کرد؛ غرق افکارش شده بود دنبال فرد خاصی میگشت کسی که خواب و خوراک براش نزاشته کسی که شاهزاده نمیتونست از فکرش بیرون بیاد... با صدای خدمتکارش که میگفت مهمونی شروع شده و وقت رفتن به خودش اومد. با بی میلی قدم هاشو به سمت تالار بزرگ برداشت.
با وارد شدنش به تلار فردی که کنار پدرش ایستاده بود اومدنش به داخل رو اطلاع داد. تمامی کسانی که در تالار حاضر بودن اعدای احترامی بهش کردن به دوباره تالار پر از هیاهو شد... به سمت دوستانش رفت تا شاید بتونه از فکر و خیال بیرون بیاد.
×هعی سوک جینی چی شده این همه دختر اومدن اینجا که تو یه نگاه کوچیک بهشون کنی بعد تو اومدی اینجا و نشستی یه گوشی انگار نه انگار؟
_جیمینا اذیتم نکن... این همه دختر جلوی کسی که میخوامش هیچی نیستن.
×یعنی انقد خوشگله؟
_شبیه فرشتس... یه فرشته که اشتباهی اومده زمین.
÷بزار بهت کمک کنیم یه دختر خوب پیدا کنی.... اممم اون دختره که لباس قرمز با دامن مشکی پوشیده چطوره؟
_زیادی لاغرهه
×اونی که لباس آبی و دامن سفید پوشیده چی؟
_زیادی چاغه
×اون دختره که هانبوک سفید و یشفی با گل سره طاووس داره چی؟
سوک جین نگاه کوتاهی به دختر انداخت و خواست عیبی روش بزاره ولی یه چیزی یادش اومد... گمشدشو پیدا کرده بود.
_ خودشه اون ا.تی منه!
صدای موسیقی تمام سالن رو پر کرده بود و تعدادی از زوج ها در حال رقص بودن. سوک جین به سمت ا.ت که در حال صحبت با خانومی مسن بود رفت و دستشو به سمت ا.ت دراز کرد.
_افتخار میدین بانو ی من؟
ا.ت لبخند ملایمی زد که باعث شد قلب شاهزاده براب برای هزارم ذوب بشه.
+حتما
هر دو باهم به جمعی که در حال رقص بود ملحق شدن سوک جین یه دستش رو دور کمر ا.ت انداخت و با دست دیگش دست ا.ت رو گرفت و شروع به رقص شد. افراد حاضر خیره به اون دو تا نگاه میکردند که باعث معذب شدن دختر میشد ...
+چرا دارن بهمون زل میزنن
_ چه عیبی داره؟ دارن به ملکه آینده کشورشون نگاه میکنن
+چ...چی
شاهزاده در کسری از ثانیه لب هاشو به لب های دخترش چسباند و فاصلشونو به صفر رسوند... بعد از چند ثانیه ازش جدا شد و جلوش زانو زد.
_میخوام تو بشی فرشته و دختری که باهاش آیندمو می سازم.
انگشتری رو از جیبش بیرون آورد و دست ا.ت کرد.
همه جیغ می کشیدن و ا.ت رو تشویق میکردن جواب این همه عشق شاهزاده رو بده.
دختر با تمام وجودش شاهزدشو بغل کرد بوسه طولانی رو شروع کردن.... .
-------------------------------
دوباره بعد از مدت طولانییییی یه تک پارتی دیگه گزاشتم براتون:)
مراسم بزرگی قرار بود در قصر برگزار بشه.جانشین امپراطور شاهزاده سوک جین به سن ازدواج رسیده بود و باید همسری برای خودش انتخاب میکرد...
لباس مخصوص سفیدش رو پوشید، تاجش رو سرش کرد . نگاهی از آیینه به خودش کرد؛ غرق افکارش شده بود دنبال فرد خاصی میگشت کسی که خواب و خوراک براش نزاشته کسی که شاهزاده نمیتونست از فکرش بیرون بیاد... با صدای خدمتکارش که میگفت مهمونی شروع شده و وقت رفتن به خودش اومد. با بی میلی قدم هاشو به سمت تالار بزرگ برداشت.
با وارد شدنش به تلار فردی که کنار پدرش ایستاده بود اومدنش به داخل رو اطلاع داد. تمامی کسانی که در تالار حاضر بودن اعدای احترامی بهش کردن به دوباره تالار پر از هیاهو شد... به سمت دوستانش رفت تا شاید بتونه از فکر و خیال بیرون بیاد.
×هعی سوک جینی چی شده این همه دختر اومدن اینجا که تو یه نگاه کوچیک بهشون کنی بعد تو اومدی اینجا و نشستی یه گوشی انگار نه انگار؟
_جیمینا اذیتم نکن... این همه دختر جلوی کسی که میخوامش هیچی نیستن.
×یعنی انقد خوشگله؟
_شبیه فرشتس... یه فرشته که اشتباهی اومده زمین.
÷بزار بهت کمک کنیم یه دختر خوب پیدا کنی.... اممم اون دختره که لباس قرمز با دامن مشکی پوشیده چطوره؟
_زیادی لاغرهه
×اونی که لباس آبی و دامن سفید پوشیده چی؟
_زیادی چاغه
×اون دختره که هانبوک سفید و یشفی با گل سره طاووس داره چی؟
سوک جین نگاه کوتاهی به دختر انداخت و خواست عیبی روش بزاره ولی یه چیزی یادش اومد... گمشدشو پیدا کرده بود.
_ خودشه اون ا.تی منه!
صدای موسیقی تمام سالن رو پر کرده بود و تعدادی از زوج ها در حال رقص بودن. سوک جین به سمت ا.ت که در حال صحبت با خانومی مسن بود رفت و دستشو به سمت ا.ت دراز کرد.
_افتخار میدین بانو ی من؟
ا.ت لبخند ملایمی زد که باعث شد قلب شاهزاده براب برای هزارم ذوب بشه.
+حتما
هر دو باهم به جمعی که در حال رقص بود ملحق شدن سوک جین یه دستش رو دور کمر ا.ت انداخت و با دست دیگش دست ا.ت رو گرفت و شروع به رقص شد. افراد حاضر خیره به اون دو تا نگاه میکردند که باعث معذب شدن دختر میشد ...
+چرا دارن بهمون زل میزنن
_ چه عیبی داره؟ دارن به ملکه آینده کشورشون نگاه میکنن
+چ...چی
شاهزاده در کسری از ثانیه لب هاشو به لب های دخترش چسباند و فاصلشونو به صفر رسوند... بعد از چند ثانیه ازش جدا شد و جلوش زانو زد.
_میخوام تو بشی فرشته و دختری که باهاش آیندمو می سازم.
انگشتری رو از جیبش بیرون آورد و دست ا.ت کرد.
همه جیغ می کشیدن و ا.ت رو تشویق میکردن جواب این همه عشق شاهزاده رو بده.
دختر با تمام وجودش شاهزدشو بغل کرد بوسه طولانی رو شروع کردن.... .
-------------------------------
دوباره بعد از مدت طولانییییی یه تک پارتی دیگه گزاشتم براتون:)
۱.۴k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.