پارت چهل و یک
#پارت_چهل_و_یک
طاها: پاشو بریم خونه
رها: باشه رفتیم رسیدیم خونه که گوشی من بعد از چند هفته زنگ خورد مامانم بود میخواستم جواب بدم که طاها گفت
طاها: کیه
رها: مامانمه(ذوق)
طاها: نمیخواد جواب بدی
رها: یعنی چی (بغض)
طاها: همین که گفتم
رها: ولی من جواب میدم امدم جواب بدم که طاها گوشیو ازم گرفت
طاها: گفتم که جواب نمیدی
رها: طاها خواهش میکنم خیلی دلم براش تنگ شده (گریه)
طاها: نچ
رها: اخه چرا طاها تروخداگوشیمو بده
طاها: نه برو تو اتاقت
رها: گوشیمو بده
طاها: نه
رها: طاها
طاها: رها برو تو اتاقت
رها: خیلی ادم دل سنگیه طاها حتی نزاشت با مامانم حرف بزنم (گریه)
طاها: نمیدونم چرا نزاشتم رها با مامانش حرف بزنه بیخیال بابا رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم که کم کم خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم خیلی تشنم بود رفتم اب بخورم که صدای گریه ی رها رو شنیدم در اتاقشو باز کردم که دیدم روتخت نشسته و داره گریه میکنه که بهش گفتم
طاها: چرا گریه میکنی
رها: یعنی تو نمیدونی
طاها: الان منو درک میکنی حدقل مامان تو زندس فقط نمیتونی باهاش حرف بزنی مامان من زیر خروار ها خاکه دیگه نمیتونم ببینمش صداش کنم حالا برو دست و صورتتو بشور بیا بخواب
رها: برو بیرون
طاها: وقتی دیدم حرف گوش نمیکنه رفتم نشستم رو تخت کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم مثل بچه کوچولو ها تو بغلم مچاله شده بود تو گوشش گفتم
طاها: میخای یکاری کنم حالت خوب بشه
رها: نه نمیخام تو حالمو از این بد تر نکن نمیخاد خوبش کنی
طاها: ولی من کارمو میکنم
رها: گفتم که نمیخاد
طاها: ولی من میخام
رها: ...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍
طاها: پاشو بریم خونه
رها: باشه رفتیم رسیدیم خونه که گوشی من بعد از چند هفته زنگ خورد مامانم بود میخواستم جواب بدم که طاها گفت
طاها: کیه
رها: مامانمه(ذوق)
طاها: نمیخواد جواب بدی
رها: یعنی چی (بغض)
طاها: همین که گفتم
رها: ولی من جواب میدم امدم جواب بدم که طاها گوشیو ازم گرفت
طاها: گفتم که جواب نمیدی
رها: طاها خواهش میکنم خیلی دلم براش تنگ شده (گریه)
طاها: نچ
رها: اخه چرا طاها تروخداگوشیمو بده
طاها: نه برو تو اتاقت
رها: گوشیمو بده
طاها: نه
رها: طاها
طاها: رها برو تو اتاقت
رها: خیلی ادم دل سنگیه طاها حتی نزاشت با مامانم حرف بزنم (گریه)
طاها: نمیدونم چرا نزاشتم رها با مامانش حرف بزنه بیخیال بابا رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم که کم کم خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم خیلی تشنم بود رفتم اب بخورم که صدای گریه ی رها رو شنیدم در اتاقشو باز کردم که دیدم روتخت نشسته و داره گریه میکنه که بهش گفتم
طاها: چرا گریه میکنی
رها: یعنی تو نمیدونی
طاها: الان منو درک میکنی حدقل مامان تو زندس فقط نمیتونی باهاش حرف بزنی مامان من زیر خروار ها خاکه دیگه نمیتونم ببینمش صداش کنم حالا برو دست و صورتتو بشور بیا بخواب
رها: برو بیرون
طاها: وقتی دیدم حرف گوش نمیکنه رفتم نشستم رو تخت کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم مثل بچه کوچولو ها تو بغلم مچاله شده بود تو گوشش گفتم
طاها: میخای یکاری کنم حالت خوب بشه
رها: نه نمیخام تو حالمو از این بد تر نکن نمیخاد خوبش کنی
طاها: ولی من کارمو میکنم
رها: گفتم که نمیخاد
طاها: ولی من میخام
رها: ...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍
۷۴.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.