پارت چهل و چهار
#پارت_چهل_و_چهار
طاها: که دیدم رها رفته یه گوشه نشسته یه لحظه حالم بد شد بغلش کردم نشستم رو مبل اونم گذاشتم رو پام دهنشو باز کردم که گفت
رها: طاها حالم ازت بهم میخوره
طاها: رها تقصیر خودته بهت گفتم ساکت باش
رها: من نمیدونستم تو در این حد وحشی
طاها: باشه ببخشید حالا گریه نکن
رها: باشه
طاها: سرشو گذاشتم رو سینم که اروم شد و بعد چند دقیقه گفت
رها: طاها میشه دست و پامو باز کنی درد گرفت
طاها: نه
رها: چرا
طاها: چون باهات کار دارم
رها: چی کار
طاها: سرمو بردم تو گردنش که سعی داشت خودشو از من جدا کنه که گفتم
طاها: اگه دختر خوبه باشی میبرمت پیش مامانت
رها: واقعا(ذوق)
طاها: اره ولی باید یه کاری کنی
رها: هرچی که بگی قبوله
طاها: باید بزاری یکم بوست کنم
رها: چییییی
طاها: همین که گفتم
رها: باشه
طاها: سرمو کردم تو گردنش که فکر کنم کاملا کبود شد بعد چند دقیقه رها گفت
رها: طاها کی میریم پیش مامانم
طاها: شب
رها: مرسی
طاها: انقدر بوسیدمش که لش لش شد بعد گفتم میخای بخوابی
رها: اره
طاها: بعد محکم بغلش کردم که خوابید بعد اینکه خوابی دست و پاشو باز کردم بعد رفتم غذا سفارش دادم و رها رو بیدار کردم وقتی بیدارش کردم اول که پاشد به همه جا با تعجب نگاه میکرد که گفت
رها: وقتی بیدار شدم دستام خیلی درد میکردن که دیدم کبود شدن که طاها گفت
طاها: بیا غذا بخور بعد برو حاضر شو
رها: باشه رفتم غذا رو خوردم و رفتم حاضر بشم که طاها گفت
طاها: ...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍
طاها: که دیدم رها رفته یه گوشه نشسته یه لحظه حالم بد شد بغلش کردم نشستم رو مبل اونم گذاشتم رو پام دهنشو باز کردم که گفت
رها: طاها حالم ازت بهم میخوره
طاها: رها تقصیر خودته بهت گفتم ساکت باش
رها: من نمیدونستم تو در این حد وحشی
طاها: باشه ببخشید حالا گریه نکن
رها: باشه
طاها: سرشو گذاشتم رو سینم که اروم شد و بعد چند دقیقه گفت
رها: طاها میشه دست و پامو باز کنی درد گرفت
طاها: نه
رها: چرا
طاها: چون باهات کار دارم
رها: چی کار
طاها: سرمو بردم تو گردنش که سعی داشت خودشو از من جدا کنه که گفتم
طاها: اگه دختر خوبه باشی میبرمت پیش مامانت
رها: واقعا(ذوق)
طاها: اره ولی باید یه کاری کنی
رها: هرچی که بگی قبوله
طاها: باید بزاری یکم بوست کنم
رها: چییییی
طاها: همین که گفتم
رها: باشه
طاها: سرمو کردم تو گردنش که فکر کنم کاملا کبود شد بعد چند دقیقه رها گفت
رها: طاها کی میریم پیش مامانم
طاها: شب
رها: مرسی
طاها: انقدر بوسیدمش که لش لش شد بعد گفتم میخای بخوابی
رها: اره
طاها: بعد محکم بغلش کردم که خوابید بعد اینکه خوابی دست و پاشو باز کردم بعد رفتم غذا سفارش دادم و رها رو بیدار کردم وقتی بیدارش کردم اول که پاشد به همه جا با تعجب نگاه میکرد که گفت
رها: وقتی بیدار شدم دستام خیلی درد میکردن که دیدم کبود شدن که طاها گفت
طاها: بیا غذا بخور بعد برو حاضر شو
رها: باشه رفتم غذا رو خوردم و رفتم حاضر بشم که طاها گفت
طاها: ...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه 😘😘😘😍😍
۹۱.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.